Saturday, December 24, 2011

!! پند پدر


تقدیم به عزیزم که دیروز هنگامی که خود در سفر بود خبر سفر پدر را شنید!
رفتن پدر به سفر ابدی دردیست که جان هر فرزندی را روزی
 خانه ی خود میسازد ،
اما پدر همیشه در قلب فرزند است !!
----------------   
پند پدر!
سفینه ی خیال دل‌ 
در کهکشان خاطره
تا سیاره ی کودکی
میرود و می‌‌بردم
آنجا زمان ایستاده است
و من خود را می‌نگرم
پر از نشاط زندگی‌
در آن حیاط مدرسه
با همکلاسی‌های خود 
در فکر هر چیز دگر
جز آنکه شاید روز بعد
دست نوازش پدر
دیگر نباشد بر سرم
فارغ ز غوغای زمان
غافل ز فرصت‌های کم
اما هراسان در پی‌ ی
داشتن لیوان پرچمی۱
پیچد صدای پدرم
ناگه که میگوید به من
خوش آمدی به خاطرات
ای از آینده آمده !
حیران بمانم زین صدا
آخر مگر این ممکن  است ؟
او دست خود بر شانه‌ام
بگذارد و گوید به من
نیست غیر ممکن در خیال
آنگه به آغوشش شوم
همچون زمان کودکی
خواهم فراموشم شود
دنیایی که زآن آمدم 
اما پدر پرسد ز من
چرا به اینجا آمدی
گم کرده‌ای چیزی مگر ؟
گویم : پدر ! آری تو را 
گوید: که نه ! من در توام 
برگرد که فرزندان تو 
دیگر تو را گم نکنند
برای  دیدن پدر  اینهمه راه آمده‌ای ؟
برگرد و این را هم بدان
مادامی که تو زنده‌ای
من زنده‌ام در قلب تو 
برگرد و جاودانه شو
در قلب فرزندان خود!
برگشتم و دیدم که او 
حقا که نیمی از من است!


--------------------
 ۱= لیوان پرچمی، لیوانی بود سه تیکه به رنگ پرچم ایران که در یک دیگر جمع و براحتی در کیف مدرسه جا میشد!
--------------------
مجید رحیمی  ۲۸ ژانویه ۱۹۹۹ لندن

No comments: