Saturday, March 28, 2009

مداد عشق - از آلبوم (اولين شاخه گل) با صداى شاپور

آهنگساز: استاد ناصر چشم آذر
ترانه سرا: مجيد رحيمى

Wednesday, March 25, 2009

برگرفته از نوروزنامه ى كيهان لندن شماره ١٢٤٨
بشقاب پرنده
مجيد رحيمى
-
صبح روز چهارشنبه بود و قرار بود ساعت یک بعد از ظهر سال تحویل بشه، مردم سراسر در هیاهو و غوغا بودند و سر از پا نمی‌شناختند، همه در فکر تهیه آجیل و بند و بساط سفره هفت‌سین بودند. انگار تازه همون روز یادشون افتاده بود که قراره ساعت یک بعد از ظهر سال تحویل بشه و انگار یکی بهشون گفته بود: شگون نداره که آدم به استقبال عید نره !..

مادر من هم که دست کمی از دیگرون نداشت مدام سرم نق می‌زد که بچه بدو باید بریم خیاطی آقا مرتضی تا پروب کنی....

یک ساعت بعد بنده مثل شاخ شمشاد چیزی که قرار بود تا ظهر کت بشه رو تن کرده بودم و جلوی آئینه قدی به فرمان مادرم و آقا مرتضی به چپ و راست دور خودم می‌چرخیدم، چیزی نمونده بود که سرم گیج بره و بخورم زمین.....

مادرم رو به آقا مرتضی گفت: یعنی فکر می‌کنید تا ظهر تمومش کنید؟
ـ بعله خواهر معلومه!...... ظهر بفرستید آقازاده خودش بیاد و کت‌رو تحویل بگیره......
دستمزد آقا مرتضی پرداخت شد و ما به طرف بازار روانه شدیم مادرم که انگار می‌خواست تا نوروز بعدی خرید بکنه به هر حجره‌ای که می‌رسید یک سری خرت و پرت سفارش می‌داد و حاجی بازاری هم انگار من رو به چشم خری که دنبال صاحبش راه افتاده باشه می‌دید و اجناس‌رو توی کیسه می‌ریخت و بار من می‌کرد..... و من هم به شوق کت دم نمی‌زدم.....

درست مثل الاغی شده بودم که از میون بارها فقط سرش بیرون بود، ولی مادرم بی‌توجه به من باز هم سفارش می‌داد......

ساعت یازده با به زمین گذاشتن اونهمه بار، با فریاد مادرم که می‌گفت: بدو! بدو!.... دیر شد!.... برو خیاطی کت‌رو بگیر! وحشت‌زده بطرف در خروجی منزلمان دویدم، طوری که ناخودآگاه گمان می‌کردی اگر در موقع سال تحویل کت به تن نداشته باشى تو را به سال جدید راه نمی‌دهند. و می‌بایست مثل دو ساله‌ها که در مدرسه همیشه مورد تمسخر قرار می‌گیرند، در سال کهنه بمانی و شاهد پوزخند به سال نو وارد شدگان باشی.

.....در طول راه خیاطی صدها نفر آدم را دیدم که گویی همه مثل من بدنبال کتشان هستند و برای بدست آوردنش حاضرند حتی زمان را متوقف سازند.

برای رسیدن به خیاطی نیم ساعت وقت لازم داشتم پس بایست می‌دویدم تا به موقع به محل برسم و قبل از آنکه آقا مرتضی مغازه را تعطیل کند جواز ورود به سال جدیدم را تحویل بگیرم......

اما در همان حالت عجله، ناگهان، چشمم از شیشه ویترین مغازه‌ای به یک بشقاب پرنده افتاد که به دور خود می‌چرخید و حرکت می‌کرد و چراغهایش هم که رنگهای مختلف داشت، روشن و خاموش می‌شدند....
ـ می‌دانستم که نباید به ویترین مغازه نزدیک شوم.......
ـ می‌دانستم که وقتی فرمانی داده می‌شد می‌باید مثل اسب درشکه به چپ و راست نگاه نکنم و تربیت خود را نشان دهم و فرمان را دقیقاً اجرا کنم.......
ـ می‌دانستم که فقط بچه‌های بد نافرمانی می‌کنند.....

اما نمی‌توانستم بفهمم که چرا بی‌اراده به طرف شیشه مغازه کشیده می‌شوم!
صورتم را به شیشه چسباندم و دو دستم را در دو طرف صورتم گرفتم تا بهتر بتوانم آن سفینه فضایی را تماشا کنم.....
چه زیبا.....
چه رویایی......
-


دلم می‌خواست همه عمر صورتم را به شیشه ویترین آن مغازه بچسبانم و آن سفینه فضایی را تماشا کنم..... اما ناگهان صدایی نخراشیده مرا از رؤیای شیرینم به دنیای وحشت کشاند
ـ کره خر صورتت ‌رو به شیشه نچسبون! الان تمیزش کردم

نگاهی به قامت غول پیکرش انداختم و ترسان پرسیدم: آقا قیمت این بشقاب پرنده چنده؟
مردک نگاهی کرد و با صدایی آرامتر پرسید: چقدر پول داری؟
جیبهایم را گشتم و دیدم فقط هیفده ریال پول دارم.
ـ هیفده‌زار.....
مردک غول قامت از شنیدن این حرف چنان عصبانی شد که کم مانده بود من خودم را خیس کنم.......
ـ برو هیفده‌زار رو خرج کفن و دفنت کن توله سگ ولگرد!.....
نگاهی به صورتش کردم که اگر می‌فهمید، می‌دانست چه در دلم به او می‌گویم!.... اما خیلی آرام گفتم: مگر قیمت این بشقاب پرنده چند است؟!
ـ سه تومن...... حالا برو گم‌شو از کنار شیشه...... برو بزار باد بیاد!
ـ سه تومن؟!...... بعد با خودم حساب کردم که سیزده زار کم دارم، از کجا بیاورم؟

ناگهان بیادم آمد که باید برای گرفتن کت به خیاطی آقا مرتضی بروم......پس بی‌درنگ بطرف خیاطی دویدم، هنوز چند صد متری به خیاطی مانده بود که دیدم آقا مرتضی از روبرو می‌آید...... نفس‌زنان خود را به او رساندم...... تا او مرا دید گفت: الان که دیگه دیره...... برو بعد از عید بیا کت‌رو تحویل بگیر...... گفته بودم ظهر!...... الان یکربع از ظهر گذشته!
دیگر طاقت نیاوردم...... حمالی بارها از بازار به منزل و بعدش بد و بیراه صاحب اسباب‌بازی فروشی و حالا هم بازی این مردکه!... مرا چنان دگرگون کرده بود که نشستم و زار زار گریستم.......
من گریه می‌کردم و آقای خیاط هم انگار نه انگار، به راه خود ادامه می‌داد.....
نمی‌دانم چه مدتی آنجا نشستم و گریه کردم، ولی ناگهان چشمها از هم گشودم و دیدم که دور و برم پر از پول خورد است..... با تعجب به هر طرف نگاه کردم و چون مردم را به حال خود در رفت و آمد دیدم، شروع کردم به جمع کردن پولها، یازده تومن و پنزار شده بود!....
برخاستم و لباسهایم را که خاکی شده بودند پاک کردم و بعد بطرف مغازه‌ اسباب‌بازی فروشی دویدم! دیدم مردک غول بیابانی در حال بستن قفل مغازه است....
ـ آقا آقا!..... نبندید! نبندید! پول آوردم!.....
ـ برو بعد از عید بیا بچه.......
ـ آقا بخدا پول آوردم....... خودتون نگاه کنید.....
ـ الله اکبر از دست شما حرومزاده‌ها..... چقدر آوردی؟
ـ همونقدر که گفتید!
مردک با اکراه در مغازه را دوباره باز کرد و پول را از من گرفت و دنیا را بمن داد....
با آنکه از وی متنفر بودم ولی بخاطر این کارش از ته قلبم تشکر کردم و بطرف خانه روان شدم .... تا به خانه رسیدم، فریاد مادرم بلند شد..... ذلیل شده پس کتت کو؟
ـ آقا مرتضی در مغازه‌اش رو بست و گفت برو بعد از عید بیا!.....
ـ باز رفتی دنبال الواطی؟...... دیر رسیدی؟
ـ نه!.... مثه اینکه هنوز تمومش نکرده بود.....
خلاصه یک دست کتک به جای یک دست کت و شلوار به تنم هدیه شد و من به شوق بشقاب پرنده همه ضربه‌ها را تحمل کردم.....
ساعتی بعد همانطور که اشکهایم روی گونه‌ها ماسیده بود و رادیو هم ترانه‌های شاد پخش می‌کرد! و صاحبان مملکت هم نوروز را تبریک می‌گفتند، من در حال بازی با بشقاب پرنده‌ام در کهکشانها سیر می‌کردم و اصلاً این زمینیان را نمی‌فهمیدم .... ميم- ر - شاپور



Tuesday, March 24, 2009

چيپس و ماست و كالباس مي خري؟


خرید بادام زمینی، کالباس و چیبس از سوی نیروی انتظامی جرم شناخته شد؟
نویسنده وبلاگ «
سه روز پیش» به بازگویی ماجرایی جالب و در عین حال تاسف‌انگیر برخورد گشت ارشاد به خاطر خریدهایی که از یک سوپر مارکت کرده بود، پرداخت.
به گزارش پایگاه خبری یاری، مرضیه رسولی در این پست خود با عنوان«رنگ رخساره خبر می‌دهد از سر درون»، نوشته است:«نه شلوارم کوتاه بود، نه بی‌جوراب بودم، نه مانتوم تنگ بود، نه شاخ داشتم نه دم.. خداییش هیچیم نبود وقتی گشت ارشاد اومد جلو و بهم گیر داد. تازه از سوپرمارکت اومده بودم بیرون. گشت ارشاد گفت این چیه تو دستت؟ گفتم خب می‌خواستید چی باشه؟ خرید کردم برای خونه. جرمه؟ گفت بفرما وزرا تکلیفت معلوم می‌شه. گفتم مگه چی‌کار کردم؟ گفت خودت بگو چی خریدی واسه خونه. گفتم یکی دو بسته بادوم زمینی خریدم، یه بسته کالباس خریدم، چیپس خریدم با ماست. گفت کم جرمیه این؟ مزه عرق خریدی گرفتی دستت راس راس تو خیابون راه می‌ری؟ نگاه کن چند بسته هم خریدی، معلومه که تا ساعاتی دیگر یه پارتی مشتی تو راهه.... نکردی بذاریش تو پلاستیک مشکی. بفرما سوارشو

Monday, March 23, 2009

ما چه ميكنيم؟

دانشجويان براى رهايى ميهن از جان خود ميگذرند... ما چه ميكنيم؟

حمایت
شعرى از هادى خورسندى

«صبح روز عید»

آن پدر که مانده بی-وطن
در حصار غربتی بعید
طفل خود گرفته در بغل
صبح روز عید
بوسدش به عشق
گویدش به مهر؛
با غرور جاودانه اش
:طفل من! جان من
سرزمین ما
مانده از گذشته یادگار
میهن تو افتخار توست
افتخار ماست آن دیار
طفل هاج و واج، میزند
به زانوی پدر:«واتس افتخار؟»
گویدش پدر:سربلندی است
آرمان من؛ آرمان تو؛ آرمان ما
اعتلای نام میهن است
،با تلاش و کوشش مدام
طفل هاج و واج، میزند
به زانوی پدر
«وات دو یو مین اعتلای نام؟»
گویدش پدر:بایدت تلاش
تا که نام سرزمین خود؛
جاودان کنی
پرچمش؛
خار چشم دشمنان کنی
با تلاش من
با تلاش تو
با تلاش ما:میشود وطن
پر زنیکی وخالی از بدی
طفل هاج و واج
میزند به زانوی پدر
«کن یو اسپیک اینگلیش ددی؟»
هادی خرسندی
زير اين پرچم سه رنگ شيروخورشيد نشان
با سه رهنمون زرتشت بزرگ كه
همانا پندار-گفتار و كردار نيك است


با تمام دگرگونى انديشه هامان
دست در دست هم مام ميهن
ايران را از جهل و نادانى
و خرافات برهانيم

و اينچنين ايرانى آزاد براى آيندگان بجا بگزاريم


نوروزتان پيروز باد هر روزتان نوروز باد



Saturday, March 21, 2009

!!يكبار ديگر پيام نوروزى اوباما را با دقت گوش كنيم

پيروزى آموختنى است ... آنرا از نوروز بياموزيم

بار ديگر در اين نوروز زندگى بخش شادترين آرزوها را برايتان دارم... پيام باراك اوباما رئيس جمهورى آمريكا بمناسبت نوروز خطاب به ملت ايران و رژيم حاكم بر آن فصل نوينى را براى همه ى ما ايرانيان در رابطه با چگونه برخورد كردن با مسايل سياسى اجتماعى و فرهنگى گشود كه ما ميبايست !آنقدر هوشيارى سياسى داشته باشيم تا از اين حركت بنفع ملت و فرهنگ و آينده ى ايران سود جوئيم

هم ميهنان اين واژه هايى كه از دهان اين مرد يعنى پرزيدنت اوباما بيرون آمدند همانا سخنان كوروش كبير هستند كه در ٢۵٠٠سال پيشتر خطاب به شاهان بى مهر نسبت به مردم خو يش ميفرمود و سپس چون براه نمى امدند با ارتشى گران بديدارشان ميرفت و ملتها را آزادى ميبخشيد... آرى اين صدا صداى كورش كبير است

رهبران جمهورى اسلامى بايد بدانند كه ايرانيان در نوروز حتى دست دوستى خود را بسوى دشمنان خود دراز ميكنند و آنان را به مهرورزى دعوت مينمايند ... كارى كه كورش بزرگ در زمان خود نمود و در تاريخ نمونه شد... و امروز همان كار را باراك اوباما انجام ميدهد... ايرانى بودن يك باور است... به گمان من كسى كه ميتواند چنين نرم سخن بگويد توانايى گفتن سخن به زبان زورگويان را هم بهمين نسبت دارد... شايد اين آخرين اتمام حجت به شيوه ى كورش كبير با رهبران فارغ از مهر بود!يكبار ديگر پيام نوروزى اوباما را با دقت گوش كنيم

Thursday, March 19, 2009

Shapur رسم زمونه از آلبوم سلاوى

از من پرسيد زمونه كه عاشق كى هستى؟ دل كيو تو خلوت از عشق ميپرستى نگاه كردم تو چشماش نگفتم از تو چيزى نگفتم كه خدامى عزيزترين عزيزى

Wednesday, March 18, 2009

!!خاتمى رفت
-
به عمر خويشتن غير تدارك
نديده اى دگر چيزى بگو رك
سبب سازى و خوشرويى مرامت
پس از هر واقعه دارى ندامت
-
ز رهبر صد بلا گيرى بجانت
ز ملت اعتراضاتش به آنت
ندارى غصه ى آنرا كه فردا
..! چه آيد بر سر اين خاك! دردا

با پوزش از روح بزرگ سهراب سپهرى



كفشهايم كو ؟ چه كسى گفت برو دور بشو؟! بايد اكنون بروم... بايد از بنياد باران

لقمه ى نان سازم ... بايد چمدانى كه به اندازه ى جيب ملاست! بردارم
و بسويى بروم

كه نبيند رهبر ... من چه بى مصرف شدم ... مثل يك شيشه ى پپسى و يا كانادادراى...موسوى مى آيد


!!خاتمى مى آيد!! و سپس ميرود



بالاخره اجازه داده شد( و سپس پس گرفته شد) تا آقاى محمد خاتمى هم خود را كانديد رياست جمهورى

وبه تفسير خود ايشان ( تداركاتچى ) و يا به تفسير
عكس ( كفش جفت وجور كن ) بشوند

..!اما تفسير مردم از همه زيباتر است

( ( آداپتور يا تبديل ) )


رهبرا! رخصت نما تا امتت
راى خود را برمن خادم دهد
آن عناوين خدايى و قشنگ
بار ديگر بر من نادم دهد

گفته بودم كه تداركاتچى
بهترين نام است بهر اين مقام
ايكه لعنت بر زبان سرخ من
شد برايم اين سخن گسترده دام

با چه رويى ميشود بار دگر

!كفشدار رهبرى شد اينچنين ؟
غير از آنكه رهبر ما بگذرد
از عنان و انزجار و خشم و كين

رهبرا! رخصت نما تامخلصت

وارد صحنه بلا گردان شوم
در نگاه امت درمانده ات
!!ناجى وگورباچف ايران شوم

با سلاح عشوه و لبخند خوش
نامه اى آرم ز ديدار جهان
فرصتى ديگر براى بودنت
...! منكه پس دادم بتو صد امتحان

!تا مرا دارى چه خواهى رهبرا؟
همچو تبديلم ز تنگى تا گشاد
كار ما كفاشى و لوله كشى ست
..! حضرت آقا چنينم داده ياد

مجيد رحيمى - مونيخ
١٢/٢و١٨/٣/٢٠٠٩

Tuesday, March 17, 2009

چهارشنبه سورى در ايران

فيلم چهارشنبه سورى در ايران
!!وآتش زدن عكس خامنه اى

Monday, March 16, 2009

..! نه نمى گم

ترانه - آهنگ و تنظيم و همينطور اجرا از ميم- ر -شاپور .... كليپ از اشكان ... نگاه كردن و نظر دادن هم از شما


Sunday, March 15, 2009

Bahare man بهار من ... با صداى مجتبى زارع

PDF دوست خوبم مجتبى زارع - مجرى برنامه گلها در تلويزيون
خواننده ى اين ترانه ى زيباست ... حتما اين كليپ رو نگاه كنيد

Friday, March 13, 2009

خيام وار

دوست خوبم مسعود عطايى بتازگى آلبومى از اشعار خود با صداى حماسى استاد محمد عاصمى و ملوديهاى مناسب و زيبا تهيه كره است بنام صداى دوست...اين قطعه مرا بر آن داشت تا چنين تصويرهايى را بصورت كليپ تقديمتان نمايم. ميم- ر -شاپور

Thursday, March 12, 2009


نوروز نامه


زيباترين آرزوها را در اين نوروز هميشه پيروز براى تك تك هم ميهنان ارجمندم در سرتاسر جهان و بويژه در ايران اسير و گرفتار دارم ... و همينطور براى انسانهايى كه اين جشن ايرانى آريايى را ارج مينهند و آنرا به فرهنگ خود راه داده اند... پذيرش اين جشن و اين سنت زيبا از سوى اقوام و ملتهاى ديگر نشان از انسانى و جهانشمولى بودن پندار نياكان ما دارد ... بخواهيم با بلند نظرى اقوام ديگر را در قلب بزرگ فرهنگ آريايى ميزبان باشيم...چرا كه كوته نظرى نشان از حقارت دارد... آنچنانكه ايرانيان ساكن ايالت اونتاريو در كانادا توانستند نوروز را بعنوان يك روز تعطيل در پارلمان اين كشور به تقويم آنان وارد ساخته و بثبت برسانند!.. ما نيز در هر كجاى اين جهان كه باشيم ميتوانيم نقش مثبت خود را با نماياندن بخشى از اين فرهنگ اهومزدايى ايفا نماييم! ...

-

تو آينه ى بى غبار
ميشه شمرد هفت سينو
سمنو نقل و پولك
شيرين كنيد كامتون
-
-كنار تنگ ماهى
چه خوش نشسته سبزه
تو دفتر شاديها
نوشته شد نامتون

كدورت از اينجا رفت
همراه سال كهنه
بريد واسه روبوسى
-
منزل اقوامتون
-
ميدونم كه ميشكنه
يه روز طلسم غمها
بخنديد و ببينيد
غصه ميشه رامتون
-
نوروز ما قشنگه
بيايد براى شادى
الهى شادى باشه
تا بسرانجامتون

ميم - ر- شاپور

Wednesday, March 11, 2009

ماهيگير

با سپاس از استاد جهانبخش پازوكى و بياد شادروان مازيار

Tuesday, March 10, 2009




ترانه از خودمه ولى مطلب از آقاى


على طهماسبى از دويچه وله هست!


چهارشنبه سورى٢١/٩/١٩٩٢


(در قالب ترانه)



نكنه كه از ياد ببرى سنت ديرينمون رو


نكنه يه وقت نگه دارى تو سينه باز كينه مون رو


شب چهارشنبه سورى بيا تا بوته جمع كنيم


از مهر و يكرنگى بيا پر بكنيم سينه مون رو


بوته ها رو كنار هم واسه آتيشبازى بچين


سر گذر مثل قديم فالگوش اين و اون بشين


بچه هاى محله رو دوباره داد بزن بيان (بيايند)


ميون شعله سوختن كينه ى ديروز رو ببين



تا كه شب از راه برسه نوبت قاشق زنيه


هرچى كه هست يه سنت قديميو ميهنيه


مردومو بيدار بكنيم اگه كسى هم خوابيده


بگيم كه شادى بكنيد شب شب قاشقزنيه



آخر شب كاسه ها روبا هم ديگه يكى كنيم


قانع به هر چى كه داريم دلامون رو يكى كنيم


شك نكنيم كه شب ميره وقتى عمو نوروز امد


بيا نخوابيم تا سحردستامون رو يكى كنيم!


ميم-ر-شاپور


جشن سوری مناسکی بود ويژه‌ی ايرانيان، در آخرين شب اسفندار مذ(ماه اسفند) و رواج آن بيشتر شايد در خراسان بزرگ بود. «سوری» ظاهرا نوعی از گل سرخ و بسيار خشبويی بوده که بعدها به نام گل محمدی شهرت يافت. شادی، خوشحالی و خرمی را نيز از معانی «سوری» دانسته‌اند . پس جشن سوری انگار خوشامدی بوده به نورز و بهار و سبزه و گل. اگر چه جشن سوری پيشينه‌ای در ايران پيش‌ از اسلام داشته و با ششمين گاهنبار که روز آفرينش مردمان دانسته می‌شد يگانه بوده است اما پس از اسلام دگرگونی‌های تازه‌ای پيدا کرد و در پاره‌ای موارد با مضامين اسلامی هم در آميخت.پيش از اسلام چرخه‌ی گاه شماری روزانه چنان بود که برای هر سی روز نامی از نام‌های ايزدان و امشاسپندان بود . اما پس از اسلام گاه شماری روزانه که در چرخه‌ی سی روزه تکرار می‌شد به حساب «هفته» در آمد و نام روزها را «شنبه» تا پنج‌شنبه و جمعه نهادند. اين چرخه‌ی هفت روزه‌، ظاهرا مبتنی بر داستان آفرينش در کتاب پيدايش تورات است که خداوند جهان را در شش روز آفريد و در روز هفتم آرامی گرفت . واژه‌ی «شنبه» نيز شکل تغير يافته‌ی همان «سَبت» روز آرامی خداوند است که در نزد يهوديان مشهور و مقدس است. با تغير نام‌گذاری روزها و پديد آمدن نام‌های شنبه تا جمعه، آخرين شب چهارشنبه‌ی هرسال شمسی، ويژه‌ی جشن سوری شد. همين بود که ترکيب «چهارشنبه سوری» پديد آمد و نخستين بار در قلمرو حکومت سامانيان رواجی دوباره پيدا کرد، افروختن آتش و عبور از آن نيز از نقطه‌‌های کانونی چهار شنبه سوری شد. شايد به ياد نيايش آتش مقدس آسمانی، يا عبور سياوش از آتش تهمت ها، و روئين تنی ابراهيم در آتش خشم نمروديان، شايد هم عبور از سه توده‌ی آتش مقدس، به نشانه‌ی سفارش نياکان به سه اندرز پندار نيک و گفتار نيک و کردار نيک که پليدی ها را از آدمی بزدايد. و بسی تاويل‌ها و تعبيرهای گوناگون ديگر، که از آتش پاک آسمانی تا آتش عشق زمينی را شامل می‌شد. از آنجا که اين جشن‌ها متولی خاصی نداشت و ارباب دين هم کاری به آن نداشتند، مردم عادی با شمّ و ذوق انسانی خود و متناسب با نيازهای عاطفی خود چيزهايی بر مراسم اين شب می‌افزودند و بسا چيزها را که شايد انجامش ضرورتی نداشت و زمانه‌اش سپری شده بود به فراموشی می‌سپردند. يعنی که چهار شنبه سوری در نزد پيشينيان ما و تا همين پنجاه و شصت سال پيش، تنها برافروختن آتش نبود، عبور از آتش تنها يکی از مراسم آن شب شمرده می‌شد. از مهمترين کارهای ديگر در اين شب يکی هم قاشق زنی بود و ديگری ايستادن بر سر چهارسوق، گاه به نيت فالگوشی و گاه برای نشان دادن گره فروبسته‌ای تا دستی پيدا شود و گره گشايی کند.رسم قاشق‌زنی، در اين فصل از سال، و هنگام ورود به سال نو، ريشه در چگونگی اقتصاد قديم داشت. يعنی تمام شدن ذخيره‌ی ارزاق برخی خانوداه‌ها که در پائيز محصول کمتری نصيبشان شده بود و توان رسانيدن آن ارزاق را به سفره‌ی نوروزی نداشتند. همين بود که در اين شب، تهی سفرگان، به‌گونه‌ای ناشناس، چادری بر خود کشيده و نقابی به صورت زده، به در خانه‌ها رفته و به وسيله‌ی زدن قاشق بر کاسه‌ی خالی يا بر در خانه، اهل خانه را از تهی بودن سفره‌ی خويش خبر می‌کردند. اهل خانه هم وظيفه‌ی خود می‌دانستند که با آوردن مقداری آذوقه‌ی خشک و ناپخته، او را پاسخ گويند. مهمترين شرط در اين رسم آن بود که هيچ کلامی و گفتی در ميانه‌ی طرفين واقع نشود، مباد که سائل شناخته شود.اين رسم گاهی نه به سبب تهی بودن سفره‌ی قاشق زن، بلکه بسا به تفنن انجام می‌گرفت. با اين همه، يادی بود از تهی سفرگان، و تذکری بود بر حرمت انسانی آنان و ضرورت ناشناخته ماندنشان.چهارشنبه سوری و چهار راه هم انگار با هم سر وسری داشتند و تفاّل زدن به گفتار عابرين بر سر چهار راه، ريشه در نگاه باطنی و ذوق تاويل‌گرايانه‌‌ی کسی داشت که به آواز مردم گوش می‌سپرد تا تفاّلی زده باشد و با دلی اميدوار تدارک سامان کار خويش کند. از پيران قديم همچنين شنيده بودم که اگر کسی را مشکلی بود که خود به‌تنهايی از حل آن ناتوان بود، بر سرچهار راه می‌ايستاد، بر گوشه‌ی قبای خود گرهی می‌زد، يا دنباله‌ی دستارش را، منتظر می‌ماند، تا بزرگی و معتبری از اهالی به سراغش بيايد، و گره را باز کند. يعنی که آسوده باش، گره از کار فرو بسته‌ات خواهم گشود. بسا جوان عاشقی که دختر دلخواهش را از او دريغ می‌کردند، اينگونه به مراد می‌رسيد.انگار نياکان ما آموخته‌بودند که در پايان سال، تا آنجا که می‌توانند گره از کار فروبسته‌ی هم بگشايند، حسرت بر گذشته و نگرانی از آينده را از دل بيرون کنند، سفره‌ی خويش را در حضور خداوند به شادمانی بگسترانند، حتی نياکان و رفتگان را نيز به جشن خويش بخوانند. اين مراسم اگرچه ابتدايی بود، و اگر چه متناسب با همان زمان و مکان خود بود، اما هرچه بود اين مايه از ارزش‌های انسانی در آن بود که شايسته بازخوانی در ساحت‌های تازه و متناسب با شرايط تازه باشد. اما نفی و طرد اين آداب خوب مردمی، در اين سال‌های گذشته، که از سوی برخی صاحبان دين و دولت انجام گرفت، به اين بازخوانی نقشی واژگونه داد. تا آنجا که در نزد بسياری از جوانان امروز، چهار شنبه سوری، آتش باروت و صدای انفجار ترقه ها شده است. علی طهماسبی

Monday, March 9, 2009

ايرانزمين من

ايرانزمين من - با صداى سروش ايزدى
ترانه و آهنگ:دكتر مسعود عطايى
ساخت كليپ: ميم-ر- شاپور

Saturday, March 7, 2009

!بمناسبت روز زن - قلب يك زن

هشت مارچ رو به خانمها تبريك ميگم
باور كنيد وبلاگدارى از بچه دارى هم سخت تره !.. حالا مونده يكى هم يك (امام خمينى) به ته جمله اضافه كنه


هشت مارچ رو به خانمها تبريك ميگم
h
h
باور كنيد وبلاگدارى از بچه دارى هم سخت تره !.. حالا مونده يكى هم يك (امام خمينى) به ته جمله اضافه كنه كه هم جمله ى هفته بشه و هم با ارزش!.. آخه يادتونه كه اونوقتا كه آقا چپ و راست رو بالكن معرفشون حاضر ميشد و در هر موردى يكى دو ساعت مثلا سخنرانى ميكرد براى ما كه دانش آموز بوديم يه بهونه اى شده بود براى بلانسبت شما مسخره كردن آقا !.. خب بچه بوديم و پشت پرده برامون معلوم نبود... فكر ميكرديم حالا ببين ما چه مبارزه اى داريم ميكنيم
يه بار هم با همكلاسيم پول تو جيبيمون رو داديم و پيستوله ى رنگ خريديم و نيمه شب رفتيم جملات پر ارزش آقا رو دستكارى كنيم! خدا از گناهمون نگذره كه اين پيرمرد رو چقدر اذيت كرديم...البته خدا از گناه ايشون هم نگذره كه چقدر ما رو آزار داد... خب اين به اون در... حالا بيحساب شديم!..
اما من يك چيز رو نفهميدم كه اينها خودشون رو پيرو پيامبر اسلام معرفى ميكنند و ضد عمر هم هستند در صورتى كه پيامبر عاشق زن بود و بر عكس عمر از زن بيزار ... زنها هم عاشق پيامبر اسلام بودند و از عمر هراس داشتند
تو يك برنامه ى تلويزيونى كه اسلام شناسهاى دنيا صبحت ميكردند يكيشون گفت: روزى پيامبر با چند زن مشغول گفت و گو بود كه با ورود عمر زنها از كنار پيامبر دور ميشوند و پيامبر كه چنين ميبيند خطاب به عمر ميگويد: اگر شيطان ترا در خيابان ببيند حتما به آنسوى خيابان خواهد رفت تا با تو روبرو نشود!
حالا كه آخوندهاى حكومتى رو با اين روايت ارزيابى بكنيم ميبينيم كه اينها بيشتر عمرى هستند تا محمدى !.. ولى نميدونم چرا به عمر اينقدر بد و بيراه ميگند!؟
آخه اين آخوندها هم مثل حضرت عمر با زن مسئله دارند در صورتى اين اسم زيبا بنيان زندگيه و واژه هاى زمين - زندگى كه با گذشت زمان زن به زن و ژن و بعدها به گن كه آلمانها امروز استفاده ميكنند تبديل شده

فردا هشتم مارس روز زن هست شايد بد نباشه كه يادآور بشم اگر دنيا بدست زنها اداره ميشد خيلى زيباتر بود باور نداريد؟ امتحان كنيد و خودتون ببينيد ما كه اينجا خانم مركل رو داريم ! هشت مارچ رو به خانمها تبريك ميگم...

Sunday, March 1, 2009

عكس از خبر گزارى مهر از كشور داراى دولتى مهرورز
http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=830076

ديدار ٢٠٠ تن از ايرانيان وطن پرست با رييس مجلس كشور

(اسلاميشان در مونيخ .(طالقانى هم خودش مرد

دست آشپز کنسولگری تازه تاسیس شهر مونیخ دردنکند که دست پختش همه را نمک گیر کرد، حالا این ٢٠٠نفر میهمانان دعوتی چطور میتوانند نمکدان را بشکنند و از رئیس مجلس کشورشان سوالهای کفرآمیز بکنند!؟

آخ...! شما از ماجرا بی خبرید؟

ماجرا از این قرار است که گویا در ایران اصلا نه نظام و نه کشور هیچکدام دردست سپاه و بسیج نیستند و بهمین خاطر هم ‌رئیس مجلس اسلامی به شهر مونیخ میاید تا در یک کنفرانس امنیتی شرکت کند


از دگر سو از چند ماه پیشتر کنسولگری جمهوری اسلا می دوباره به مونیخ بازگشته! فعالیت خود را چنان گسترش داده که توان دعوت از٢٠٠ تن از ایرانیان وطنپرست را یافته است! این هم میهنان از فرش فروش گرفته تا دکتر و مهندس و حتی راننده تاکسی نیز دراین مدت کوتاه توانسته اند چنان مسلمان بودن و مومن بودن خود را به اثبات برسانند تا در لیست دعوتی ها قرار بگیرند

این ایرانیان میهن پرست و مبارز چنان به عقاید خود پایبند بودند که حتی در حضور رئیس مجلس اسلامی کشورشان نیز دست از مبارزه نکشیده و آقایان با کراوات و خانم ها بدون روسری در این بزم اسلامی حضور بهم رساندند

بشنویم از زبان یکی از این دعوتی ها

آنها حتما رئیس مجلس اسلامی را در رابطه با سوالات خود خطاب قرار میدادند و از اعدام جوانان زیر ١٨سال و سنگسار زنان و مردان ، و همینطور از علت خود سوزی آن مجروح جنگی در برابر مجلس اسلامی،گم شدن یک میلیارد دلار پول ودهها و صدها سوال دیگر

اما بسوزد پدر آن همه غذاهای خوشمزه ... که باعث نمک گیر شدن شد... و ما را به بازنگری سوالاتمان واداشت تا از رئیس مجلسمان بپرسیم:آقا!چرا ایران ایر پرواز مستقیم از تهران به مونیخ نداره؟ آخه اینطور که صحیح نیست ،ما هر دفعه باید بریم فرانکفورت... اگرچه! کدام عقل سالم می آید این گرمای داخل مجلس را با حضور شخص مهمی مثل آقای لاریجانی و آن همه احترام میزبان که حتی یک بار هم به هیچکدام از خواهرهای بی حجاب نگفتند خواهر روسریت کو! بگذارد و در آن سرما به جمع مثلا کسانی بپیوندد که درسالگرد انقلاب برضداین نظام در خیابانها راه افتاده و الکی شعار میدادند؟! اگر چه ما خودمان هم آن اوایل از این کارها زیاد میکردیم

وسپس صدایش را آرام کرد و زیر گوشی گفت: عزیزم!اینها حالاحالاها هستند

برو بفکر آیندت باش

پرسیدم اما به چه قیمتی؟!سکوت کرد، چیزی نگفت و به راهش ادامه داد

طالقانى هم خودش مرد! كنايه ى معروف اوايل انقلاب است كه قرار بود آيت الله بهشتى در جمعى سخنرانى كند و آن جمع عهد كرده بودند يك صدا شعار دهند: بهشتى! بهشتى! طالقانى(آيت الله طالقانى) رو تو كشتى!..اما چون روز سخنرانى بهشتى را عصبانى ميبينند...فرياد بر مى آورند: بهشتى بهشتى! تو آيت بهشتى! و آنگاه براى وفاى به عهد خود آهسته ميگويند:طالقانى هم خودش مرد