Tuesday, March 13, 2012

!! دوستان ، هم میهنان و هم باوران گرامی‌


نوروز در راه است و به رسم هر ساله از میلیارد‌ها سال پیش با آمدن نوروز سرما و تاریکی‌ با دیدنش رخت بربسته و کشان کشان از صحنه ی روزگار دور میگردد و محو میشود .... 
انسان که تابع طبیعت خویش است این پدیده ی زیبا را به اندیشه ی خود راه داده و آغاز زندگی‌ دوباره ی زمین را آغاز زندگی‌ خود ساخته است و اکنون بیش از هفت هزار سال است که ایرانیان که در منطقه ی وسیعی از خاورمیانه سکنی داشته و دارند فرا رسیدن بهار که آنها نوروزش نام نهاده را به عنوان آغاز سال و تقویم خویش قرار داده اند !! این نوروز که به شهادت بسیار از فرهنگ‌ها و ملتها بهترین و همخوان‌ترین جشن برای تغییر سال است آنچنان در فرهنگ صدها میلیون انسان جا خوش کرده است که نمیتوان جهان را بی‌ نوروز تصور نمود ! 
تا باغ و بهار است به گردونه ی دوران    
نوروز به جان ماند در پهنه ی ایران    
پیروزی را از نوروز بیاموزیم  که هر ساله بر سیاهی و ظلمات چیره میگردد و زمین را دوباره به زندگی‌ وامیدارد !!   
نوروزتان پیروز باد ....... 
مجید رحیمی ۲۴ اسفند ۱۳۹۰ مونیخ

!! بشقاب پرنده


صبح روز چهارشنبه بود و قرار بود ساعت یک بعد از ظهر سال تحویل بشه، مردم سراسر در هیاهو و غوغا سر از پا نمی‌شناختند،همه در فکر تهیه آجیل و بند و بساط سفره هفت‌سین بودند. 
انگار تازه همون روز یادشون افتاده بود که قراره ساعت یک بعد از ظهر سال تحویل بشه و انگار یکی بهشون گفته بود: شگون نداره که آدم به استقبال عید نره !..
مادر من هم که دست کمی از دیگرون نداشت مدام سرم نق می‌زد : بچه بدو باید بریم خیاطی آقا مرتضی تا پروب کنی!...
یک ساعت بعد بنده مثل شاخ شمشاد چیزی که قرار بود تا ظهر کت بشه رو تن کرده بودم و جلوی آئینه قدی به فرمان مادرم و آقا مرتضی به چپ و راست دور خودم می‌چرخیدم، چیزی نمونده بود که سرم گیج بره و بخورم زمین.....
مادرم رو به آقا مرتضی گفت: یعنی فکر می‌کنید تا ظهر تمومش کنید؟
ـ بعله خواهر معلومه!...... ظهر بفرستید آقازاده خودش بیاد و کت‌رو تحویل بگیره......
دستمزد آقا مرتضی پرداخت شد و ما به طرف بازار روانه شدیم مادرم که انگار می‌خواست تا نوروز بعدی خرید بکنه به هر حجره‌ای که می‌رسید یک سری خرت و پرت سفارش می‌داد و حاجی بازاری هم انگار من رو به چشم خری که دنبال صاحبش راه افتاده باشه می‌دید و اجناس‌رو توی کیسه می‌ریخت و بار من می‌کرد..... و من هم به شوق کت دم نمی‌زدم.....
درست مثل الاغی شده بودم که از میون بارها فقط سرش بیرون بود، ولی مادرم بی‌توجه به من باز هم سفارش می‌داد......
----
ساعت یازده با به زمین گذاشتن اونهمه بار، با فریاد مادرم که می‌گفت: بدو! بدو!.... دیر شد!.... برو خیاطی کت‌رو بگیر! وحشت‌زده بطرف در خروجی منزلمان دویدم، طوری که ناخودآگاه گمان می‌کردی اگر در موقع سال تحویل کت به تن نداشته باشى تو را به سال جدید راه نمی‌دهند! و می‌بایست مثل دو ساله‌ها که در مدرسه همیشه مورد تمسخر قرار می‌گیرند، در سال کهنه بمانی و شاهد پوزخند به سال نو وارد شدگان باشی.
.....در طول راه خیاطی صدها نفر آدم را دیدم که گویی همه مثل من بدنبال کتشان هستند و برای بدست آوردنش حاضرند حتی زمان را متوقف سازند.
برای رسیدن به خیاطی نیم ساعت وقت لازم داشتم پس بایست می‌دویدم تا به موقع به محل برسم و قبل از آنکه آقا مرتضی مغازه را تعطیل کند جواز ورود به سال جدیدم را تحویل بگیرم......
اما در همان حالت عجله، ناگهان، چشمم از شیشه ویترین مغازه‌ای به یک بشقاب پرنده افتاد که به دور خود می‌چرخید و حرکت می‌کرد و چراغهایش هم که رنگهای مختلف داشت، روشن و خاموش می‌شدند....
ـ می‌دانستم که نباید به ویترین مغازه نزدیک شوم.......
ـ می‌دانستم که وقتی فرمانی داده می‌شد می‌باید مثل اسب درشکه به چپ و راست نگاه نکنم و تربیت خود را نشان دهم و فرمان را دقیقاً اجرا کنم.......
ـ می‌دانستم که فقط بچه‌های بد نافرمانی می‌کنند.....
اما نمی‌توانستم بفهمم که چرا بی‌اراده به طرف شیشه مغازه کشیده می‌شوم!
صورتم را به شیشه چسباندم و دو دستم را در دو طرف صورتم گرفتم تا بهتر بتوانم آن سفینه فضایی را تماشا کنم.....
وه چه زیبا!....
چه رویایی!.....
----
دلم می‌خواست همه عمر صورتم را به شیشه ویترین آن مغازه بچسبانم و آن سفینه فضایی را تماشا کنم..... اما ناگهان صدایی نخراشیده مرا از رؤیای شیرینم به دنیای وحشت کشاند
 کره خر صورتت ‌رو به شیشه نچسبون! الان تمیزش کردم !!
نگاهی به قامت غول پیکرش انداختم و ترسان پرسیدم: آقا قیمت این بشقاب پرنده چنده؟
مردک نگاهی کرد و با صدایی آرامتر پرسید: چقدر پول داری؟
جیبهایم را گشتم و دیدم فقط هیفده ریال پول دارم ....
 هیفده‌زار !!
مردک غول قامت از شنیدن این حرف چنان عصبانی شد که کم مانده بود من خودم را خیس کنم ....
 برو هیفده‌زار رو خرج کفن و دفنت کن توله سگ ولگرد !!
نگاهی به صورتش کردم که اگر می‌فهمید، می‌دانست چه در دلم به او می‌گویم!.... اما خیلی آرام گفتم: مگر قیمت این بشقاب پرنده چند است؟
ـ سه تومن!..... حالا برو گم‌شو از کنار شیشه...... برو بزار باد بیاد
ـ سه تومن؟...... بعد با خودم حساب کردم که سیزده زار کم دارم، از کجا بیاورم؟

ناگهان بیادم آمد که باید برای گرفتن کت به خیاطی آقا مرتضی بروم......پس بی‌درنگ بطرف خیاطی دویدم، هنوز چند صد متری به خیاطی مانده بود که دیدم آقا مرتضی از روبرو می‌آید...... نفس‌زنان خود را به او رساندم...... تا او مرا دید گفت: الان که دیگه دیره...... برو بعد از عید بیا کت‌رو تحویل بگیر...... گفته بودم ظهر!.....
الان یه ربع از ظهر گذشته !!
----
دیگر طاقت نیاوردم...... حمالی بارها از بازار به منزل و بعدش بد و بیراه صاحب اسباب‌بازی فروشی و حالا هم بازی این مردکه!... مرا چنان دگرگون کرده بود که نشستم و زار زار گریستم.......
من گریه می‌کردم و آقای خیاط هم انگار نه انگار، به راه خود ادامه داد.....
نمی‌دانم چه مدتی آنجا نشستم و گریه کردم، ولی ناگهان چشمها از هم گشودم و دیدم که دور و برم پر از پول خرد است..... با تعجب به هر طرف نگاه کردم و چون مردم را به حال خود در رفت و آمد دیدم، شروع کردم به جمع کردن پولها، یازده تومن و پنزار شده بود!....
برخاستم و لباسهایم را که خاکی شده بودند پاک کردم و بعد بطرف مغازه‌ اسباب‌بازی فروشی دویدم! دیدم غول بیابانی صاحب اسباب‌بازی فروشی در حال بستن قفل مغازه است
ـ آقا آقا!..... نبندید! نبندید! پول آوردم !!....
ـ برو بعد از عید بیا بچه.
ـ آقا بخدا پول آوردم....... خودتون نگاه کنید
ـ الله اکبر از دست شما حرومزاده‌ها..... چقدر آوردی؟
ـ همونقدر که گفتید !
مردک با اکراه در مغازه را دوباره باز کرد و پول را از من گرفت و دنیا را بمن داد...
با آنکه از وی به حد انفجار بیزار بودم ولی بخاطر این کارش از ته قلبم تشکر کردم و بطرف خانه روان شدم .... 
----
تا به خانه رسیدم، فریاد مادرم بلند شد..... ذلیل شده پس کتت کو؟
ـ آقا مرتضی در مغازه‌اش رو بست و گفت برو بعد از عید بیا
ـ باز رفتی دنبال الواطی؟...... دیر رسیدی؟!!
ـ نه!.... مثه اینکه هنوز تمومش نکرده بود ......
خلاصه یک دست کتک به جای یک دست کت و شلوار به تنم هدیه شد و من به شوق بشقاب پرنده همه ضربه‌ها را تحمل کردم .....
----
ساعتی بعد همانطور که اشکهایم روی گونه‌ها ماسیده بود و رادیو هم ترانه‌های شاد پخش می‌کرد! و صاحبان مملکت هم نوروز را تبریک می‌گفتند، من در حال بازی با بشقاب پرنده‌ام در کهکشانها سیر می‌کردم و اصلاً این زمینیان را نمی‌فهمیدم !!......
  مجید رحیمی - مونیخ

!! قابل توجه سربازان گمنام امام زمان اروپایی و آمریکایی‌


از این تاریخ اینجانب در اروپا تشریف ندارم ! و در قاره ی شیطان بزرگ یعنی‌ آمریکا و آن حوالی هستم ، اگر می‌خواهید نقشه‌ای را عملی‌ سازید در اروپا مزاحم دوستان و آشنایان من نشوید و یکراست چنانچه همیشه میخواستید به شیطان بزرگ حمله ور شده و کار همه ی ما را آنجا یکسره  سازید !! در هر صورت اینجا در اروپا نیستم ! 
اما هر جا که باشم در خدمت هم میهنان آزاده و آزادی و روشنگری هستم و همواره خود را یک سرباز کوچک جبهه ی دموکراسی و رهایی میهنم ایران می‌دانم ! حتی اگر بدانم که تا چند دهه باید در برابر شما بایستم
 و یا حتی تمام عمر ! 
ایمان داشته باشید مانند من کم نیستند و بسیارند که بسیار بار بهتر از من و پر ایمان تر از من در برابرتان می‌‌ایستند و فریاد بر میاورند : 
ما سبزیم ، ما سبزیم ، 
ما سبز براندازیم .... 
با دشمن این خانه
 لحظه‌ای نمیسازیم ، لحظه‌ای نمیسازیم !!! 
پاینده باد آزادی ، برقرار باد پرچم سه رنگ 
شیر و خورشید نشان ایرانزمین !!!!! 
مجید رحیمی ۱۳ مارس ۲۰۱۲ مونیخ

!! نیکی‌ نما با این جهان


آتش به جان اهرمن بنشیند از این سور ما   
سازد دگر باره زمان، شیرین ز حال شور ما  
آتش بیفروز و بگو ، از مهر هم پیمان خود     
 از روشنی وز دوستی ، از ارزش منشور ما  
   
 از آنکه آزادی ما ، دارد بهای جان ما   
 آئین قانون بشر ، باشد به ظلمت نور ما     
باشد که خوش اندیشه را ، نیرو دهیم از جان خود    
 دانسته ویران می‌کنیم ، این حالت ناجور ما  
  
شادی نما در زندگی‌ ، از آنکه این شادی ما     
 گمگشته در عمق زمان ، گذشته‌های دور ما    
بشنو که می‌‌آید صدا ، زرتشت میگوید سخن:   
 نیکی‌ نما با این جهان ، این است همه غرور ما !! 

مجید رحیمی ۱۳ مارس ۲۰۱۲ آخرین سه شنبه ی سال - مونیخ


Monday, March 12, 2012

!! گرگ


شادروان فریدون مشیری میگوید :
گفت دانائی که گرگی خیره سر     
هست پنهان در نهاد هر بشر     
لاجرم جاریست پیکاری سترگ     
روز و شب مابین این انسان و گرگ     
زور بازو چاره ی این گرگ نیست     
صاحب اندیشه داند چاره چیست    ‌
ای بسا انسان رنجور پریش    
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش     
وی بسا زور آفرین مرد دلیر  
هست در چنگال گرگ خود اسیر     
هرکه گرگش را دراندازد به خاک    
رفته رفته میشود انسان پاک    
وآنکه از گرگش خورد هر دم شکست     
گرچه انسان مینماید گرگ است     
وآنکه با گرگش مدارا می‌کند     
خلق و خوی گرگ پیدا می‌کند    
در جوانی جان گرگت را بگیر     
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر    
روز پیری گرچه باشی‌ همچو شیر     
ناتوانی در مصاف گرگ پیر   
مردمان گر یکدگر را میدرند   
گرگهاشان راهنما و رهبرند   
اینکه اینسان هست انسان دردمند    
گرگها فرمانروایی میکنند !  
و آن ستمکاران که با هم محرمند   
گرگهاشان آشنایان همند    
گرگها همراه و انسانها غریب   
با که باید گفت این حال عجیب ؟


!! شب چهارشنبه سوری




 این سور نورانی سه شنبه ی آخر سال در طول این ۳۲ سال دوران سیاه تاریخ کشور ما همواره بزرگترین دشمن این نظام ضد ایرانی‌ و ضد فرهنگ ایرانی‌ بوده است ! چرا که به استقبال نوروز میرود و بدیها و زشتی‌های سال کهنه را در آتش میسوزاند !! و این در حالی‌ است که این سپاه شب پرست و کینه توز همواره دلها را لبریز از تنفر وکینه خواسته است!!
به پا کردن آتش و پریدن از روی آن که به معنای سوزاندن زشتیها و گذشتن از روی آنها و به فراموشی سپردن کدورت هاست ، دل را آماده پذیرش عشق و مهر و صفا مینماید و با آمدن بهار این صفا و زیبایی و مهر به اوج خود می‌رسد که این درست همان چیزیست که این سیاهی پرستان با آن در نبردی صدها ساله هستند و اکنون که بر مصدر قدرت نشسته و اهرم‌های سیاسی ، اقتصادی و حتی مذهبی‌ را بدست گرفته اند با تمام نیرو و توان سعی‌ بر آن داشته و دارند تا این فرهنگ را برای همیشه از میان بردارند .... البته همه میدانیم که برای جایگزین کردن یک ایدئولوژی ، سنت ، دین ، مذهب و زبان میبایست آن ایدئولوژی ، دین ، سنت و زبان رایج را نخست به زشتی وبدی معرفی‌ نمود و پیروان آن را به پستی نام برد تا با کنار زده شدن آن جایی‌ برای محصول جدید بوجود آید !! فراموش نکنیم که نه ملت مصر و نه سوریه و نه بسیاری دیگر کشورها هیچکدام نه عرب بودند و نه زبان عربی‌ داشتند ! اما از همین طریق با فاصله انداختن میان نسل دوم و سوم و چهارم و با به فراموشی سپردن سنت و زبان نیاکانی‌شان
زمینه را برای تغییر زبان ، دین ، و سنت ایجاد کردند و اینچنین سرنوشت یک سرزمین را تغییر داده و به بیراهه کشاندند!!
----
اما این افتخار ما ملت ایران است که در طول چهارده قرن نه تنها نتوانستند از ما سنت و فرهنگ و تاریخ مان را بگیرند که هر روز بیشتر فرزندان این سرزمین به گذشته ی خود نظر افکنده و زیباییهای بیشتری را از آن استخراج نمودند و به جهان نمایندند و اینچنین نبردی هزار و چهارصد ساله تا به امروز ادامه یافت . و اما امروز مائیم و یک گنجینه ی گران بها ، یک تاریخ شکوفا و یک فرهنگ مهر پرور و انسان دوست که پیام آورش سه اصل شادی ، اندیشه و مهر را ترویج مینماید که بنیان هستی‌ انسان نیک‌ صفت است که برای زنده و پایدار ماندن آن نیاکان ما سختی‌ها کشیدند ، تن به مهاجرت‌ها دادند و حتی جان خویش را فدا نمودند ! اما همواره این امید را در دل‌ داشتند که در پس این تلاش‌ها این فرهنگ و این زبان و این راه و روش زندگی‌ و جهان بینی‌ ایرانی‌ - آریایی نسل به نسل و سینه به سینه به آیندگان رسانده گردد تا شب و سیاهی نتوانند بر این سرزمین و این مردم حکم برانند
----
شوربختانه اما بیش از ۳۰ سال است که این کابوس رخ داده و آنچه نیاکان ما در برابرش ایستادند و جنگیدند و جان دادند حادث شد و ملتی اسیر یک قوم وحشی گردید !! اما خوش بختانه این تمام ماجرا‌ نیست ! چرا که فرهنگ ایرانی‌ زاینده است ! و این زایندگی پس از سی‌ سال رویشی نوین را جوانه زده است که اکنون نشانه‌های آنرا در خیابانهای میهن میبینیم ! که جوانان در برابر سپاه اهریمن می‌خواهند ایرانی‌ بمانند ! می‌خواهد انسان و آزاد باشند و می‌خواهند فرهنگ نیاکانی خویش را در باور خود جای گزین نمایند چرا که ۳۰ سال فرصت داشتند تا آنرا بازبینی نمایند و آنرا در برابرفرهنگ وحشیگری و ضد بشری قرار دهند تا برتری آنرا خود ببینند و تجربه کنند
----
یکی‌ از نشانه‌های این فرهنگ چنانچه گفته شد جشن چهارشنبه است که نظام همواره آنرا تحقیر نموده است ولی‌ ملت از نخستین روز‌های عمر این نظام ضد زیبایی و خوبی و مهر همواره این جشن را برپا نموده و آنرا گرامی‌ داشته است !! و به همین منظور من این ترانه را برای بزرگداشت این جشن ملی‌ سرودم که بر آهنگی سوار گشته و بزودی از استودی صدابرداری خارج و در دسترس شما عزیزان هم میهن و هم
!فرهنگ قرار خواهد گرفت پاینده باد ایران و فرهنگ و ملت ایران
------------
شب چهارشنبه سوری !!
نکنه که از یاد ببری سنت دیرینه مونو
نکنه یه وقت نگه داری تو سینه باز کینه مونو
شب چهارشنبه سوری بیا تا بوته جمع کنیم
از مهر همسایه بیا پر بکنیم سینه مونو
بوته‌ها رو کنار هم واسه آتیش بازی بچین
سر گذر برای دل فالگوش این و اون بشین
بچه‌های محله رو دوباره داد بزن بیان
میون شعله کینه و بدی دیروز رو ببین
تا که شب از راه برسه نوبت قاشق زنیه
یه سنت قشنگیه هر چی‌ که هست میهنیه
وقتی‌ هیاهو می‌کنن بچه‌ها با کاسه‌هاشون
شادی این قاشق زنی‌ حقیقتا دیدنیه
آخر شب کاسه‌ها رو با هم دیگه یکی‌ کنیم
قانع به هرچی‌ که داریم دلا مونو یکی‌ کنیم
به هم دیگه شک نکنیم حتی تو تاریکی‌ شب
تو زندگی‌ سلامتی‌ برای هم کنیم طلب
بشیم یه لشکر واسه ی حفاظت از میهنمون
واسه وطن فدا کنیم دار و ندار و تنمون
بشیم دوباره میهنی برنگ فرهنگ غنی
تا بدونه جا نداره میون ما دشمنمون.
مجید رحیمی - مونیخ

Sunday, March 11, 2012

!! دوستان ! بهار در راه است

باید که خود را برای رفتن به استقبال آن آماده سازیم ...
دوست هنرمندم مجتبی‌ زارع با صدای دلنشین و گرمش
 با ترانه ی بهار ما را همراهی می‌کند .... 
از این ترانه لذت ببریم و به سازندگان و نوازندگان
و نیز به مجی عزیز تبریک و دست مریزاد بگوییم!!

Friday, March 9, 2012

یکی‌ از شگفت انگیز‌ترین سفرهایم در کاپادوکیه در ترکیه ی مرکزی بود که شما را با بخشی از دیده‌هایم آشنا می‌کنم


پس با هم به دیدار تاریخ کهن سرزمینمان برویم!!


شگفت انگیز ترین کشف تاریخ آیین زرتشت در ترکیه! (شهر زیر زمینی ایران باستان : مقصد توریستی جدید ترکیه) 

کاپادوکیه Kapadoukia یا نام قدیمی و پارسی این سرزمین کاپادوسیه Cappadocia به معنای سرزمین اسبهای زیبا ,بخش باستانی و پهناوری است که امروز در ترکیه مرکزی قرار گرفته و به دلیل ارزش های تاریخی و باستانی ,توریستی ترین بخش استان نوشهیر؛ ترکیه کنونی را در بر می گیرد. 

بازمانده های آتشفشان ونزدیکی آن با سواحل جنوبی دریای سیاه منظره عجیب و شگفت آوری به وجود آورده ,این محوطۀ باستانی از سال 1985 از طرف یونسکو جزو میراث فرهنگی جهان شناخته و ثبت شده است.

--------
هر چند اینجا انگورها و شرابهایش از زمان باستان , شهرت داشته است
امّا شگفت آورترین بخش سرزمین کاپادوکیه یا کاپادوسیه ,شهری است زیر زمینی با نام درینکویو derinkuy که یکی از شگفت انگیزترین کشف تاریخ آیین زرتشت ,ایران باستان و پیروان اهورا مزدا در آنجا قرار دارد. درینکو به معنی چاه عمیق ,شهری است زیرزمینی و اعجاب آور ,که براثر یک رویداد ساده کشف شد. 
درسال 1963 کارگرانی که برای ایجاد ساختمانی ؛ به کندن زمین مشغول بودند,ناگهان با چاه یا تونل ژرفی درون زمین روبرو شدند.
پژوهشهای بعدی ؛ کشف یک شهر زیرزمینی از دوران کهن را خبر داد؛ 
با آثار و نشانه هایی از آیین زرتشت,کهن ترین دین جهان ,با نمادهایی از فروهر و اسب های پارسی است
شهری در ژرفای 85متری زمین در هشت طبقه با گنجایش زندگی برای 20 تا 30هزار مرد وزن کودک و گاو وگوسفندواصطبل اسب.
همچنین محلی برای ذخیره غذا و شراب , و درست کردن شراب و روغن و وجود نیایشگاه هایی برای مراسم دینی. 
دراین شهر زیرزمینی که توسط ایرانیان باستان (پیروان دین زرتشتی) ساخته شده, طبقۀ نخست ,ویژه نگهداری حیواناتی چون گاوو گوسفندواسب بوده و پله های تودرتو و پرشماردر هر طبقه اتاقهایی با آشپزخانه ومحل بزرگی برای نگاهداری شراب و نیز مواد غذایی . 
نکته قابل توجه تعداد تونلها وهواکش هاست که به بیرون راه دارند و به گونه ای ساخته شده اند که در اعماق این شهرزیرزمینی هوا جریان دارد و هیچگاه کمبود اکسیژن احساس نمی شود
درچهارمین طبقه این شهرزیرزمینی ؛ سنگهای سنگین و بزرگی با اندازه های سنگ آسیاب وجود دارند,که به گفته پژوهشگران ,در صورت حمله و نفوذ دشمن ,با این سنگها از پایین راه های ورودی را می بستند,تا از نفوذ دشمن جلوگیری کنند.
برخی ازپژوهشگران نقطه ضعف سیستم دفاعی در این شهر را در آن دانسته اند,که مهاجمین می توانستند با ریختن سمهای کشنده در هواکش ها ؛ ساکنان شهر را از پای در آورند. 
از نظر تاریخی گزنفون xénophon تارخ نگاروفیلسوف یونانی ؛ که زمانی جزو سپاهیان کوروش کوچک در لشکرکشی برعلیه برادرش اردشیر بوده ,ساخت این شهر و شهرهای زیرزمینی رادر قرنهای چهارم وپنجم پیش از میلاد می داند. 
روزگاری همه سرزمینهای گسترده میان دورود هالیس و فرات را کاپادوسیه می نامیدند. 
از زمان مادها این سرزمین جزو بخشی از سرزمین پهناور ایران بوده است.
در تاریخ برای نخستین باردر پایان سده ششم پیش از میلاد است که نامی از کاپادوکیه می رود ؛ آن هم در سنگ نبشته های سه زبانه دو تن از پادشاهان هخامنشی «داریوش بزرگ» و«خشایارشاه» . 
به نوشتۀ ویکی پدیا ,فرهنگ آزاد ,از دیر باز فرهنگ و آیین ایرانی آنچنان در کاپادوسیه و ارمنستان پذیرفته و گسترش یافته بود که می توان گفت مردمان این نواحی درزمان هخامنشیان و اشکانیان ,دیگر ناایرانی – انیرانی - شمرده نمی شدند. 
پرسش اساسی و مهم این است : 
چرا ,ایرانیان باستان از پیروان اهورامزدا و زرتشت ,برای یک زندگی مخفی و طولانی شهری در ژرفای 85 متری زمین ساخته اند ؟ 
آنها از چه دانش و علومی برای ساخت این شهر شگفت آور برخوردار بوده اند. 
پژوهشگران می گویند:
با تکنولوژی امروزی ؛ ساختن چنین شهری زیرزمینی ,برای زندگی 20 تا 30 هزار نفر , ده سال طول می کشد. 
آنها این شهرزیرزمینی درینکویو را هم ردیف ودر مقایسه با اهرام مصر توصیف می کنند
آیا پیروان اهورا مزدا از ترس تهاجم اقوام وحشی ؛ یا از ترس رویدادهای سخت طبیعی از جمله زمستانی سخت که در اوستا به عنوان زمستان شیطانی از آن یادکرده ؛ به ساختن این شهر زیرزمینی اقدام کرده اند؟
آیا ازترس موجوداتی فرا زمینی ,به زیر زمین پناه برده اند؟ 
در وندیداد دوم ؛ اهورامزدا ,از پیروانش می خواهدبرای پیشگیری از تهاجم دشمنان ودیوان و پرهیز از صدمات یک زمستان شیطانی و هلاک کننده ؛ شهری زیرزمینی بنا کنند که در صورت لزوم در آنجا به سرببرند. در قسمت بیرونی "درنیکویو" شهر زیرزمینی ایرانیان باستان ,خرابه های دو برج دیده می شود که محلی برای نگهبانان بوده ,که اگر مهاجمان و دشمنان نزدیک شوند به ساکنان شهر خبر دهند!
چرا این شهر زیرزمینی ساخته شده ؛ زرتشتیان برای چه آنجا را پناهگاه خود ساخته اند ,تا چه زمانی در آنجا زیسته اند ؛ بر سر آنها چه آمده؟ 
اینها پرسش هائیست که هنوز برای آنها پاسخی کافی پیدا نشده است! 
آنچه در دنیای امروزی ما روشن است ,این که «کاپادوکیه » یا «کاپادوسیه» و «درینکویو» کنونی ؛ با 26هزار نفر جمعیت آن ؛ 
یکی از مهمترین مکان های گردشگری وتوریستی ترکیه است. 
درهای درینکویو از سال 1970, به روی جهانگردان وتوریستها باز شده,امّا فقط ده درصد آن در دسترس بوده است
ترکیه برای سال 2012 با تبلیغات گسترده , درینکویو را به عنوان یکی از شگفت انگیزترین مکانهای تاریخی و توریستی خود معرفی کرده است. ترکیه در حال حاضربالاترین درآمد و توریست رااز صنعت گردشگری ؛ درمیان کشورهای منطقه دارد. 
------------------------
دیدار از این سرزمین را به همه ی شما عزیزان پیشنهاد می‌کنم ....
مجید رحیمی ۹ مارس ۲۰۱۲ مونیخ



Thursday, March 8, 2012

!! اعدام نخستین وزیر زن ایران به همراه پری بلنده


گفته می‌شود برادرزاده‌اش سعید پارسا محل اقامت او را لو داد!
-----------------------------------
یاران امروز روز جهانی‌ زن است ! ،،، 
به یاد زنان آگاه و شجاعی که دانسته پا به جبهه ی جنگ با خرافات و جهل گذاشته و در این راه جان خویش را نیز فدا کردند !
 بر ماست که آنان را بشناسیم و به دیگران بشناسانیم و نور را بر تاریکی‌ پیروز گردانیم ! البته اگر به روشنایی ایمان داریم !!! 
مجید رحیمی ۸ مارس ۲۰۱۲ مونیخ
----------------
فرخ رو پارسا که بود و چگونه کشته شد؟
داستان غم انگیز اعدام نخستین وزیر زن ایران به همراه پری بلنده
روز پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت  ۱۳٥٩ روزنامه كیهان نوشت: "ساعت یک ونیم بامداد امروز فرخ‌روپارسا تیرباران  ‏شد" . مرده‌ شوی‌ها از شستن جسد وی خودداری كردند، زیرا وی به نام مفسدفی‌الارض اعدام شده بود. زنان خانواده ‏بودند كه پیكر وی را شستند و دیدند كه سه تیر به زیر سینه‌اش اصابت كرده واز پشت بدنش خارج شده است
وی در اسفند سال ۱۳۰۱در شهر قم به دنیا آمده بود. مادر وی فخرآفاق پارسا از فعالان حقوق زنان و مدیر مجله «جهان زنان» بوده و پدرش فرخ‌دین پارسا کارمند وزارت بازرگانی و مدیر مجله‌های«اتاق بازرگانی وصنایع ومعادن ایران» و «عصر جدید» بود. مادرش به دلیل نشرمقاله‌ای با عنوان «لزوم تعلیم وتربیت مساوی برای دختر و پسر» درتبعید به سرمی‌برد.
فرخ‌رو پارسا تحصیلات ابتدایی خویش را در تهران سپری و برای ادامه تحصیل دردوره متوسطه به دانشسرای مقدماتی رفت. وی توانست دوره ی متوسطه را باکسب رتبه ی اول به پایان رسانده و به دانشسرای عالی و سپس به دانشگاه تهران راه یافت. وی تحصیلات دانشگاهی خویش را در رشته پزشکی ادامه داد و با گرفتن درجه دکترا از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل گردد. 
فرخ‌رو پارسا درسال ۱۳۲۱با احمد شیرین‌سخن ازدواج کرد وازهمان سال پس از دریافت مدرک لیسانس از دانشسرای عالی به تدریس در دبیرستان‌های تهران پرداخت. او پس ازپایان تحصیلات دانشگاهی تامقطع دکترا، علیرغم اینکه در رشته پزشکی دانش‌آموخته شده بود، کار پزشکی را رها کرد و ترجیح داد به کارفرهنگی بپردازد؛ بدین ترتیب او دروزارت فرهنگ آن دوران مشغول به کار شد. 
وی درسال ۱۳۳۳ به همراه تنی چند از همکارانش «انجمن بانوان فرهنگی» را برای دبیرستان‌های دخترانه آن دوران تاسیس نمود و در سال ۱۳۳۵ به عنوان یکی از اعضای هیات رییسه «شورای همکاری جمعیت‌های بانوان ایرانی» انتخاب شد. 
فرخ‌رو پارسا همچنین نخستین مدیر کل زن در ایران بود. در سال ۱۳۳۹با آغاز به کار دانشگاه ملی ایران (دانشگاه بهشتی کنونی) وی عهده‌دار سِمَت مدیرکلی دبیرخانه دانشگاه ملی ایران شد. او در سال ۱۹۶۸ (1347) به عنوان وزیرآموزش وپرورش ایران انتخاب شد.
اواخر بهمن ۱۳۵۸ فرخ‌روپارسا، كه گفته می‌شود برادرزاده‌اش سعید پارسا محل اقامت او را لو داد، دستگیر شد. وی با اتهاماتی چون:«حیف ومیل اموال بیت المال وایجاد فساد در وزارت آموزش و پرورش وکمک به نشو ونمای فحشا درآموزش وپرورش و همکاری موثر با ساواک و اخراج فرهنگیان انقلابی ازوزارت فرهنگ ایران و...» در دادگاه انقلاب اسلامی شعبه تهران به ریاست صادق خلخالی محاکمه شد وبه عنوان «مفسد فی الارض» به اعدام محکوم شد. پارسا را به همراه دو تن دیگر سوی جوخه ی اعدام بردند، زنی بنام فاطمه صادقی معروف به پری بلنده، که جرمش فریب دختران جوان و فروختن نوامیس مردم اعلام شده است، و دیگرمردی به نام علی شجاعی، به جرم خرید وپنهان کردن هرویین و تریاک. منصوره پيرنيا واپسين دقايق زندگی او را، که حکومت به گمان خود به تحقير همراه با يک روسپی به اعدام سپرده بود، چنين تصوير می كند: پری بلنده اندامی كشیده وبلند و موزون داشت و یک سروگردن از مامورین اجرای اعدام و میرغضب‌ های خود بلندتر می نمود. 
پری چادرنمازی برسرداشت... گونی كهنه‌ای راآوردند و برسر و روی او انداختند. گونی كوتاه بود و بخشی ازساق ومچ پای موزون پری اززیرچادر و گونی بیرون افتاده بود. گونی دیگری را آوردند و به بلندای پاهای او كشیدند و با طناب دور آن را بستند و به سرعت طناب پیچ‌اش كردند و طنابی بر گردن اوانداختند و سر طناب را به درخت بستند و چون گوسفندی كه بردرخت آویزان می كنند تا آن را سلاخی و قربانی كنند، طناب دار را بالا كشیدند...  
گونی كهنه و كثیف و چرک‌آلود دیگری را آوردند و این بارمعلم و پزشک، نخستین زن مدیر كل، نخستین زن وكیل مجلس شورای ملی، نخستین بانوی معاون وزیر و نخستین زن وزیر و مبارز راستین راه آزادی و برابری حقوق زنان را به زور در گونی كردند و برای آن كه دست و پایی نزند، طنابی را بر پاهای او بستند و طناب دیگری را از روی گونی به دور گردن او پیچیدند و او را به درخت اعدام آویزان كردند. طناب داررا كه بالا كشیدند، طناب پاره شد و فرخ‌رو پارسا، در فاصله یک متری به زمین افتاد. حالا دیگر به كلی از حال رفته و بيهوش شده بود. طناب را از سر و رو و بدن او باز كردند و او را به داخل حیاط بردند و دركنار حوض كثیف و آب خزه گرفته‌ای، مشتی آب بر سر و روی او زدند و دوباره او را به هوش آوردند.
 خانم پارسا كه به هوش آمد نفسی به راحتی كشید و تصور می‌كرد با پاره شدن طناب بيگناهی او نیز به اثبات رسیده و مورد لطف خداوندی قرار گرفته است. كمی آرام گرفته بود و دیگر گریه و زاری و ناله هم نمی كرد. پس ازگذشت نزدیک به پانزده دقیقه، باز او را به محل قتلگاه بردند. كارش به جنگ تن به تن كشیده بود. این بار سیم کلفت و مقاوم بكسل آوردند و به بالای درخت بستند و سپس سیم دار را بر گردن فرخ‌روپارسا انداختند و چند جعبه خالی پپسی را زیر پای او گذاردند و دقایقی دیگر یكی از دژخیمان مرگ لگد محكمی به جعبه‌ها زد و جعبه‌ها را از زیر پای خانم پارسا به گوشه‌ای پرتاب كرد... ساعت یک و نیم صبح روز ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۹ بود. سه تیر خلاص بر پیكربيجان وی شلیک شد. فرخ‌رو پارسا حتی در وصیت‌نامه ی بس كوتاه خود حقوق زنان را فراموش نكرد و نوشت: «دادگاه میان زنان و مردان تفاوت زیادی می گذارد و امیدوارم آتیه برای زنان بهتر از این باشد». وی خطاب به دادگاه انقلاب اسلامی و دردفاعیه‌اش بود كه خواند:
یارب نظر تو برنگردد .... برگشتن روزگار سهل است

Wednesday, March 7, 2012

 هشت مارس را به بانوان و دختران شجاع سرزمینم و همینطور تمام جهان تبریک و شادباش میگویم!
فردا هشت مارس روز جهانی‌ زن است ! زنی‌ که در کشور ایران از ۳۲ سال پیشتر همواره حقش از او گرفته شده و به عنوان موجودی که فقط ارزش نیمی از مرد را دارد باید سپاسگزار باشد که اصلا به وی اجازه ی زندگی‌ داده میشود !!!
 اکنون دیگر بس است .... همگام با هم در کنار بانوان و دختران سرزمین خود فریاد برآوریم و از حق و حقوق برابر سخن بگوییم و از آزادی انسان بخوانیم
 از آزادی دختران و زنان آزاده ی ما که در اسارت رژیم منحوس اسلامی هستند اما حتی یکدم از مبارزه دست نکشیده و نخواهند کشید تا مرگ نظام را بدست خود سرعت بخشند!!
این سروده را به ایراندخت‌ های مبارز میهنم تقدیم مینمایم!
------------
" زشتی شکن "
ترا طغیان عجب زیبنده باشد
دمی که خشم تو آکنده باشد
سکوت پر ز رمزت را ببینم
ز بنیان ریشه ی شب کنده باشد
ببینم لحظه‌ای که میشکافی
سراپرده ی این تبعیض دوران
گذر از دل تاریخ مینمایی
بدشواری وبا آسان آسان
به نرمی صدایت ظلم را خم
نمایی از پس قرون تاریک
قدم آهسته در راهی‌ گذاری
به پیروزی رسی فردای نزدیک
نه ترس از آیه داری و نه فتوا
تو خود زیباترین آیه هایی‌
ندارم شک ، رسد روزی که در آن
بر این زشتی دوران فائق آٔئی
نداری وحشت از این شب رسولان
بپا خیز و کنون زشتی شکن شو
رها از بند این روبند و چادر
 بخود بنگر به آئینه و زن شو !!
مجید رحیمی - مونیخ
------------------------
   ترانه ی قلب یک زن

!! جشن سنگسار


هنوز ۳ یا ۴ سال بود که از عمر نکبت بار این انقلاب البته مقدّس اسلامی می‌گذشت که روزی با دوستان به گوهردشت کرج رفته بودیم ! از بد روزگار با مراسم سنگسار یک زن مواجه شدیم !! مردم آنجا بودند
اما مثل ما گیج و منگ شده بودند ، بسیجی‌‌ها که وظایف خود را خیلی‌ خوب میدانستند سعی‌ کردند تا از میان جمعیت نخستین سنگ‌ها را بر سر و روی زن بیچاره که گونی بر سرش کشیده بودند بزنند ، با
برخورد هر سنگ بر سر زن صدای خفه‌ای به گوش میرسید که حکایت از بسته بودن دهانش را داشت!
مردم بسیار عصبی شده بودند و با آنکه میترسیدند حرفی‌ خلاف بزنند و خود اسیر شوند اما نمایان بود که در پی‌ جرقه‌ای هستند تا جهنمی برای بسیجی‌‌ها به پا کنند !... تا آنکه پیر زنی‌ فغان زد الهی بمیرم
برات دخترم ! الهی دستشون بشکنه ! الهی اون عمامه ی سیاهش طناب دارش بشه !! هنوز پیرزن در حال نفرین و ناله بود که مشت یک بسیجی‌ بر دهانش نشست و این جرقه‌ای بود که همه در انتظارش
بودیم ... درگیری با بسیجی‌‌ها و بزن بزن جانانه ! انها اسلحه داشتند اما تعدادشان کم بود ! و فورا مردم بر آنها مسلط شدند و قربانی را آزاد کردند ، اما بلافاصله نیروی کمکی‌ به بسیج رسید و همه مجبور به فرار شدیم ، می‌دانم که قربانی را فراری دادند اما عاقبت وی چه شد را نمیدانم ! ما فرار کردیم و به تهران رفتیم هر کدام با یک وسیله‌ای که توانسته بودیم پیدا کنیم ... 
بعدها فهمیدم که چند نفر بسیجی‌ در آن درگیری زخمی شده و حتی یک نفر جان داده بود ! نمیدانم چه کسی‌ آن فرد بسیجی‌ را کشته
بود و یا به چه وسیله به هلاکت رسیده بود ! اما غمگین نبودم برای کشته شدنش !! 
این شعر را بعد‌ها برای همین ماجرا‌ سرودم که با هر بار خواندنش آتش به جانم می‌نشیند !! 
----------
جشن سنگسار !!

در كفن پيچيده
در زمين نيمه كوفته
با چشمانى بسته با قلبى پر طپش
آنجا هياهوست آنجا غوغاست
مردم آنجايند! مردم ميبينند !!
مردم ميبينند !!
-------
آنجا كوهى از سنگهاى ريز و درشت است
آنجا عشق محكوم به سنگسار است
آنجا اوج شهوت ... شيطان است
و عمق حقارت انسان!
--------
عده اى سنگ بدست چشم بفرمان دوخته
عده اى خونابه در دل ... ملتهب
ناگهان پيرزنى فغان كند: فرزند من!
مادرت ايكاش ميبود جاى تو
" و سپس بگرفت " سنگى از زمين
 رو به ماموران شب ...
هر كدامتان كه بى گناهتريد!
-------
از سخن واماند و ديد
كودكش در زير خروارها سنگ
گوئى سالهاست
خفته در خون بى گناهى ملت خويش!!....

مجيد رحيمى - لندن ٦/٢/١٩٩٩
--------
"اشاره به عمل عيسى مسيح است كه ٢٠٠٠ سال پيش از اين
سنگى را بسوى مردمى خشمگين كه قصد سنگسار زنى را داشتند گرفت و به آنان گفت:بيگناه ترينتان حق پرتاب نخستين سنگ را دارد
گويى وجدان مردم آن روزگار بيدارتر بوده است زيرا مردم به خانه هاشان بازگشتند!

!!! سبز برانداز


زمانی‌ که این سرود را سرودم و آهنگ آن را اجرا نمودم ( که در آدرس پایین صفحه میتوان آن را دید و شنید ) دو دسته بیشتر وجود نداشت ۱- موافق سبز  ۲- ضد و دشمن سبز !...  
اصطلاح "سبز برانداز" که در این سرود زاده شد و برای نخستین بار در نخستین سرود سبز برانداز مورد استفاده قرار گرفت به سرعت در میان مخالفان این نظام ننگین پخش گردید و جا افتاد !! 
از عزیزانی که در پخش این سرود و رساندن آن به گوش دیگر هم میهنان زحمت کشیده و تلاش میکنند نهایت سپاس را دارم.... 
سبز برانداز !
ما سبزیم  ، ما سبزیم ، ما سبز براندازیم   
با دشمن این خانه لحظه‌ای نمیسازیم ، لحظه‌ای نمیسازیم   
تا ابد اگر باشی‌ ، با دروغ و کلاشی    
در برابرت هستیم با فکر فروپاشی     
جای تو نه این خاک است ، نامت نه به افلاک است        
ای پست تر از خاشاک  این دولت ضحاک است ،
این نظام ناپاک است
این نبرد دیرینه ، بین نیکی‌ و کینه     
کینه را تویی‌ رهبر ، چون زخم در این سینه    ‌
ای آیت زشتیها،‌ای ظلم فریبنده   
بنگر که وطن در شب ، شد صبح رهاننده       
کار تو همه فتنه ، ویرانی و تحریک است      
این راه تو را اکنون ، بنگر که چه باریک است    
ای فتنه گر ظالم ، گر تو خود نمیدانی    
عالم همه میداند ، پایان تو نزدیک است
 پایان تو نزدیک است!!   
مجید رحیمی - شاپور فرخزاد

Monday, March 5, 2012

!! دقیقه ی نود سال نود ما ایرانیها



خدایا به عظمتت سوگندت میدهیم ما را در سال جدید
بی‌ جمهوری اسلامی بگردان !!
شاید بهتر از همه ی جهان ما ایرانیها از احوال خود با خبر باشیم که همیشه کارها را در دقیقه ی نود انجام میدهیم ! خوب حالا با این تفسیر باید این خصلت را امسال استثناً به فال نیک‌ گرفت چرا که سال سال ۹۰ است !! پس باید حواسمان را جم کنیم و به حریف وقت اضافه ندهیم ! البته این حریف نه تنها جرزن است که دروغ گو نیز میباشد ، ضمن آنکه دستش هم کج است و بسیار بار نه تنها به اموال ملت که به جان و ناموس آنها نیز دست درازی کرده که البته همواره با سیلی های پی‌ در پی‌ ملت روبرو گردیده است ! اما شوربختانه ملت ایران با یک نظام کنه صفت و سمج و پررو روبروست!
برای مقابله با این کنه البته که متدهایی وجود دارد و راهکارهای متعدی نیز هست که میبایست با بکار بردن آنها یکبار و برای همیشه این کنه را ازجان ملت کند و نه به زباله دان انداخت بلکه باید آنرا سوزاند تا دیگر نتواند رشد کرده و نسلهای آینده ی این ملت و مملکت را دوباره اسیر مصیبت گرداند.
نسل من و شمای خواننده ی این مطلب براستی سوخت ! و ما قربانی کم کاریها و سهل انگاریهای نیاکانمان شدیم و این سهل انگاری به نوعی وارد اندیشه و باور اجتماع گردید که گمان کنیم همه چیز به خودی خود ساخته میگردد ! تا جایی‌ که مادر و پدر فرزند را اینگونه خطاب میکنند و پند میدهند که: وقتی‌ بزرگ شدی این عمل را انجام خواهی‌ داد !.. و یا وقتی‌ بزرگ شدی خودت مؤدب خواهی‌ گشت !... وقتی‌ بزرگ شدی خلبان میشوی !... و وقتی‌ بزرگ شدی !!...
بی‌ آنکه بیندیشیم برای رسیدن به تخصص و توانایی میبایست سالها آن کار را تمرین کرده و در طول سالها اشتباهات خود را در انجام آن کار برطرف سازیم تا بتوانیم آن کار را به خوبی انجام دهیم و این توانایی یک شبه در ما پدید نمی‌‌آید !!... همینطور در موارد دیگر مثلا شب نشینیها و گفتگو کردن‌ها و ساعت را با هم گذراندن‌ها ! اما به هنگام وداع درست جلوی درب خانه به یاد عنوان کردن مباحث مهم می‌‌افتیم !!... پس این دقیقه ی نود به گونه‌ای در روح و روان ما خانه کرده است ...
این ویژگی البته همیشه مورد انتقاد بوده و شاید بتوان از سال جدید آغاز به پاک کردن آن از حافظه ی ملی‌ نمود !! اما خواهش می‌کنم نه از امسال بلکه از سال جدید این کار را انجام بدهید !! چرا که امسال این خصلت و این ویژگی را سخت احتیاج داریم تا در دقیقه ی نود این نظام را به سردخانه ی تاریخ بسپاریم ! و پس از آن بدانیم که دیگر این ویژگی هرگز به کارمان نخواهد آمد ، پس آنرا با یک ویژگی زیبا جایگزین نموده و در صدد سازندگی میهن و آداب و رفتار اجتماع خویش برآییم که در طول این ۳۲ سال به صورت سیستماتیک سعی‌ در بیمار کردن آن شده و نظام جمهوری البته مقدس که هم امام زمان و هم شخص الله از حامیان آن بوده اند این حالت تشنج و اضطراب را بیشتر پسند مینموده است!
طبیعی است که ما در نابودی این نظام حتی تا آخرین لحظه تلاش خود را خواهیم نمود اما اگر هم خدایی ناکرده پیروز نشدیم که این کنه را از این سرزمین بیرون برانیم هیچ نگران نباشید ! چرا که به گفته ی تقویم چند فرهنگ بزرگ و چند هزار ساله ی تاریخ مانند فرهنگ چینی‌‌ها و مایاها که در امریکای جنوبی زیست میکردند معتقدند که جهان در روز ۲۱ دسامبر ۲۰۱۲ نابود خواهد شد ! که اگر این تئوری را بپذیریم باید این واقعه ی فوکوشیما را آغاز زنجیر اتفاقاتی دانست که منجر به نابودی ما خواهد گشت
چرا که اگر ما پیروز نگردیم و زمین هم در سال ۲۰۱۲ نابود نگردد ما چه باید بکنیم ؟ راستش من که خود حاضرم برای نابودی این نظام حتی این سیاره ی خاکی را نابود سازم !!
برای این سخنم دلیل دارم و خواهش می‌کنم به این دلیل توجه کنید اگر مورد پذیرش شما عزیزان واقع نشد من نه تنها تئوری خود را پس میگیرم که حتی با هر کسی‌ که بخواهد این تئوری را پیش ببرد مبارزه هم خواهم نمود ! خوب حالا برویم به سراغ دلیل سخن اینجانب : مگر اکنون ۳۲ سال نیست که ملت ایران اسیر این نظام است و در همین مدت مورد تجاوز ، شکنجه و اعدام قرار گرفته است !! و نظام البته مقدس در اندیشه ی خود نقشه ی حاکمیت بر منطقه و حتی جهان را میپروراند ! و این به این معنا است که اگر این نظام به خواسته‌های خود دست یابد سرنوشت مردم جهان بهتر از سرنوشت ما ملت ایران در طول این ۳۲ سال نخواهد بود ! خوب حال با دانستن این مهم من شخصاً معتقدم که اگر پیش از این که ملت جهان به اسارت این نظام در آید بهتر است که پیش از مورد تجاوز قرار گرفتن ، شکنجه شدن و اعدام گردیدن همگی‌ به مرگ رای مثبت دهیم.
پس میبینیم که این ویژگی دقیقه ی نود ما ایرانیان امروز چه نقش مهمی‌ را بازی می‌کند !! پس لطفا از این استعداد استفاده کنیم و جهان را از شر این نظام البته مقدّس اسلامی برهانیم ! اما پیش از رهانیدن جهان خودمان را نجات دهیم !! با دلیلم موافق هستید ؟!... حال که موافق هستید همصدا با من بگویید: خدایا به عظمتت سوگندت میدهیم ما را در سال جدید بی‌ جمهوری اسلامی بنما !! آمین
http://parsdailynews.com/80919.htm

!! سیگار



ناشتا بدونه چای شیرین
اول صبح تا پا میشه 
دود میکنه یه نخ سیگار 
با دود اون غوغا میشه 
فکر میکنه با این سیگار 
درهای ذهنش وا میشه 
از غم و از درد زمون 
فکر میکنه رها میشه 
نمیدونه که صد تا درد 
رها میشه توی تنش 
سیاه میشه از دوده‌ها 
حتی سفید کفنش 
دود میاد از لباش بیرون 
غافله از این بندگیش 
میون انگشتای دست 
آتش گرفته زندگیش 
چاره ی کار پیش باباست 
پیش مامان و بچه هاست 
باید با هم یاد بگیریم 
که دود و دم دشمن ماست! 
مجید رحیمی - مونیخ

Sunday, March 4, 2012


خاتمی جونم گفت : در برگه ی رای فقط نوشتم : جمهوری اسلامی !.. 
وای هلاکم کردی خاتمی جون از این همه ظرافت و خلاقیّت و دانائی ،،، کاش به این جمله ی الهی عبادی یک جمله ی دیگه هم اضافه میکردی که جمهوری اسلامی رو از نوع طلاییش دوست داری ! یعنی‌ از همون نوعی که دوست سابقت دوست داره ! چی‌ بود اسمش ؟!!! یادم رفته !! ................ آهان یادم اومد موسوی ... میر حسین موسوی !! 
راستی‌ ازش خبر داری ؟ گاهی به دیدنش میری ؟ یه قهوه‌ای ، یه چایی‌ای با هم مینوشید ؟،،،، اصلا چی‌ میگه ؟ حرف و حسابش چیه ؟  بهش گفتی‌ داری میری رای بدی به جمهوری اسلامی ؟ 
شاید یاد اول انقلاب افتادی که جمهوری اسلامی آری یا نه بود ! یادته ؟  چقدر باحال بود !!! اصلا رای دادن یعنی‌ این  که آدم مجبور نباشه این همه اسم رو حفظ بکنه ،،،، در رای دادن باید گزینه خیلی‌ محدود باشه مثلا همین جمهوری اسلامی آری یا نه ! نه این که آدم باید اسم چهل نفر رو حفظ بکنه و آخرش هم یادش بره که اصلا کی‌ کی‌ بود !،،،، راستی‌ خاتمی جونم ! نمی‌خوای به مردم بگی‌ که آقا چند دقیقه قبل از رای دادنت بهت تلفن زد و گفت : ممد رفتی‌ رای دادی ؟ 
و وقتی‌ بهش گفتی‌ : آقا من با شما یه کمی‌ قهر هستم ، آقا خیلی‌ خشمگین شد و داد زد  : به درک سیاه که قهری !! به جهنم که قهری ! پاشو برو رای بده ! رای دادن به قهر بودن با من چه ربطی‌ داره ؟ مگه من و تو اختیارمون دست خودمونه که بخواهیم با هم قهر باشیم و رای ندیم ؟؟ 
اون بابا که مثلا تو خونشه و زیر نظره براش صندوق بردند تو همون خونه و رای داده ! حالا تو می‌خوای رای ندی ؟ به والاه که داری اون روی سگم رو بالا میاری‌ها !! پاشو پاشو خودت رو لوس نکن ،،، که اصلا نه حوصلت رو دارم و نه دیگه مردم مثل قدیم لله به لالات میزارند ،،،،  پاشو که ننه بزرگ از لندن همین امروز زنگ زد و گفت به ممد بگو بره رای بده ،،، پاشو ممد جونم پاشو !! پاشو قربون اون خنده‌هات بشم که عمر این نظام رو یه ۱۴- ۱۵ سالی‌ اضافه کردی ،،، پاشو ... پاشو ،،،، پاشو د پفیوز ! پاشو د سگ ....    
 دوستان عزیز ! به علت خشم مبارک رهبری ما مجبوریم دنباله ی برنامه را به حوادث دیگری ربط دهیم .... بله ! هوای تهران امروز کمی‌ ابری همراه با باد و طوفان‌های شدید و......
------------------
و اینچنین خاتمی جونم به پای صندوق رای رفته و رای به جمهوری اسلامی آری یا نه داد !! به افتخارش یک ک‌ف مفصل بزنید و تا براندازی این نظام الهی یک صلوات ختم کنید !!


گزارشگر مجید رحیمی ۴ مارس ۲۰۱۲ مونیخ

: یک سوال اما پیوسته ذهن مرا آزار میدهد که


این است کارنامه ی نظامی که آمده بود تا به انسان شرافت بدهد و او را در جایگاه خدایی بنشاند ،،،،
یادتان هست هنوز که آیت الله خمینی به هنگام ورودش به ایران در ۱۲ بهمن سال ۱۳۵۷ در بهشت زهرا چه میگفت ؟: فقط به این دلخوش نباشید که آب و برق شما مجانی‌ میشود ، اتوبوس شما مجانی‌ میشود ، نفت شما مجانی‌ میشود !
بلکه جان ، مال ، ناموس ، و زندگی‌ شما هم مجانی‌ میشود ، آب و خاک و آبروی ملی‌ شما هم مجانی‌ میشود 
ما می‌خواهیم شما را به مقام انسانیت برسانیم ، به شما ارزش والای آدمیّت بدهیم !! و اینچنین ۳۲ سال گذشت !!.......... 
یک سوال اما پیوسته ذهن مرا آزار میدهد که : حقیقتا تا کی‌ قرار است این عده ی ناچیز این سرزمین را اینچنین خانه ی شیطان سازند و خود مرید و کارگزار اوامر شخص اهریمن  باشند ؟ 
و در این میان نقش ما چیست ؟ 
به گمانم این سوال ذهن تک تک ما را می‌‌آزرد .... پس باید هریک از ما پاسخ آن را به تنهایی‌ بیابد !
فراموش نکنیم: کسی‌ که سکوت می‌کند و دستان جنایتکاران را باز میگذارد  ، کمتر از آنان در برابر روح ابدیّت پاسخگو نخواهد بود ! چرا که فقط زمانی‌ میتواند ظالم به ظلم خود ادامه دهد که مظلومی وجود داشته باشد !
پس بخواهیم مظلوم ظالم پرور نباشیم  و آزادی را نسیب خود و فرزندان خود سازیم !!!!!!!
مجید رحیمی  ۳ مارس ۲۰۱۲ مونیخ

Saturday, March 3, 2012

!! امروز مجلس اسلامی خانه ی شیطان است

حداد عادل پدر زن مجتبی‌ خامنه‌ای که قصد دارد بعد از پدر رهبر ایران شود بیشترین رای را آورده است! و این رای آوردن‌های شگفت انگیز در حالی‌ صورت می‌گیرد که ملت در خانه ماند و حتی به خیابان‌ها هم نیامد چه رسد بر سر صندوق رای گیری
 اما این آقای حداد عادل با این رای آوردن که از نوع برنده شدن احمدی نژادی است می‌خواهد رئیس مجلس شود و یا فردی قدرتمند در مجلس باشد!! که با مرگ بزودی رهبر جمهوری اسلامی او همراه با همپالگی هایش مجتبی‌ را جانشین پدر سازد و خود پدر رهبر ایران شود !!
زهی خیال باطل !!!

امروز مجلس اسلامی خانه ی شیطان است!!

به صدر مجلس ار خواهی‌ نشینی    
بدان باید ببخشی تکه ی جان  
اگر داماد باشد مجتبی‌ خان  
شود راهت چه کوتاه و چه آسان
مهم هرگز نباشد گر که ملت
ز تو بیزار باشد یا فراری    
چه فرقی‌ می‌کند گر صندوق رای    
شود پر از حقیقت یا که عاری ؟      
تو میخواهی‌ شوی سلطان کوچک    
به جمعی که جهالت میفروشد    
به جمعی که اگر از حق بگویی‌    
لباس شمر ذولجوشن بپوشد   
به سر داری که داماد تو روزی      
مگر رهبر شود با یاری حق !!        
بسازی چوب بستی بر بنایش      
مهم اما نباشد سفت یا لق !!
ولی‌‌ ای عادل  ای مرد دروغین    
دو  چشمت باز کن تا که ببینی‌  
زند فریاد ملت مجتبی‌ را  
که بینی‌ مرگ، رهبری نبینی  !!
ترا دامن بگیرد خون سهراب  
و یا خون ندا یا که ترانه    
اگر پایت نهی در مجلسی که    
به خود شیطان نموده همچو خانه!!
مجید رحیمی ۳ مارس ۲۰۱۲ مونیخ