Monday, December 29, 2014

گلشیفته دوباره لخت شد!!
 
به روی شانه‌های هم پریدیم 
که تا بهتر ببینیم پیچ و تابش 
ز عینکساز ذره‌بین خریدیم 
به دل‌ با دیدن هر قسمت او 
چه به‌به‌ها که از جان سر ندادیم 
ولی‌ از ترس یکدیگر دو دشنام 
به او دادیم، چو ما از حزب بادیم! 
اگر این کار گلشیفته نه زیبا 
و یا سرچشمه‌ی هر کار نیکوست 
خدای پیکر و پیکار و کارش 
نه مائیم ای برادر که فقط اوست! 
ولی‌ از چه تو اینگون در هراسی؟ 
که هوش آدم از سر میپرانی 
کس دیگر نشان داده تن خود 
چرا تو ماتحتت را میدرانی؟ 
تو حتی خواهرت را کی‌ توانی؟ 
بگویی‌ که چنین باش و چنان شو! 
اگر با زندگی‌ داری تو مشکل 
برو یکباره گم از این جهان شو!! 
مجید رحیمی ۲۹ دسامبر ۲۰۱۴ مونیخ

Saturday, December 27, 2014

تاریخچه‌ی درخت کریسمس!
دنیای مدرن مسیحیت تزئین درخت کاج را دست کم تا پیش از صد سال پیشتر نمیشناخت، البته در شرق بسیاری از ملتها و بویژه ایرانیان باستان جشنهای خود را با تزئین سرو و کاج همراه میساختند، چرا که این دو نوع درخت در زمستان هم همواره سبز بودند، و این سبزی و استواری نیز راه به جهان ادبیات مشرق زمین و یا حتی به دنیای سیاست نیز برده است، و چنانچه میدانیم بسیار این دو نوع درخت مورد ستایش قرار گرفته‌اند.
در اروپا اما برای نخستین بار ملت آلمان بود که کاج را در زمان جشنهای کریسمس تزئین مینمود، 
اما در سال ۱۹۱۴ بود که سربازان جبهه‌ی آلمان در شب کریسمس با شاخه‌ای از درخت کاج و چند شمع از سنگرهای خود خارج شده تا به سوی سنگرهای سربازان انگلیسی‌ بروند و میلاد مسیح را به آنان تبریک بگویند و ساعاتی را همراه با صلح در کنار آنان باشند... این عمل آن سربازان اگرچه مورد نکوهش فرماندهان قرار گرفت و به آنها لقب خائن را به ارمغان آورد! اما بذر تزئین این درخت در آن جبهه‌ی جنگ کاشته شد و امروز میبینیم که بسیاری از کشورهای جهان با تزئین این درخت تولد مسیح را با آرزوهای شادی و صلح و تندرستی جشن میگیرند!!... اما براستی چرا صلح در جهان هر ساله کم و کمتر پدیدار میگردد؟
مجید رحیمی ۲۵ دسامبر ۲۰۱۴ مونیخ

Saturday, November 29, 2014

دعوت از شما عزیزان و دوستان و هم سنگران!!
صفحه و سایت اینترنتی ماهنامه‌ی "دیگه چه خبر؟" آماده شده است، بسیار خوشوقت میشویم به این صفحه تشریف آورده و ما را با حضور زیبای خود شاد سازید...
با مهر بسیار تیم "دیگه چه خبر؟"
https://www.facebook.com/…/Digeh-Che-Khabar…/883263155019483
www.digeh-che-khabar.com


Friday, November 28, 2014

چرا آیت الله خامنه‌ای فتوا صادر نمیکنند که دولت بدهی بیمه‌ را بدهد؟؟؟؟
بیمه سلامت ایران نمی‌تواند طلب ۵۴۳ میلیارد تومانی خود را از دولت بگیرد!!
به جای اینهمه فتوای بیجا!!

امام دومی فتوا بفرما    
که بیمه‌ حق خود را بازجوید    
بدهکار است دولت بر ضعیفان      
بگو پاسخ بر این پرسش بگوید
     
که آخر حق این بیمه‌ی ما را    
چرا پرداخت ناکرده گذاری؟      
بگو ای دولت بدکار و ظالم         
مگر خود خواهر و مادر نداری؟
       
جهان لازم ندارد که تو فتوا     
دهی‌ بهر اتم یا بمب و آلش     
و یا گوئی نباشد این نظامت       
به خواب خود به فکر و در خیالش
           
به جای اینهمه فتوای بیجا   
یکی‌ حرفی‌ بزن تا حال مردم    
شود بهتر که شاید دولت تو    
نگردد از همین ملت شبی گم!!
   
امام دومی باور کن این را      
که ملت از تو و از این نظامت    
چنان بیزار گشته که بزودی       
به زیر پا نهد نام و مقامت
      
و آنگه یادت آید صحنه‌ای را    
که دیدی خود ز سرنوشت معمر        
که قذافی به التماس در آن     
چگونه عاقبت را برد بر سر!!   
مجید رحیمی ۲۸ نوامبر ۲۰۱۴ مونیخ
  
در مشهد مانور ضد شورش برگزار شد!!! 
نیمی از پول این مانوروها را خرج ملت کنید و ببینید هیچکس حتی به فکر شورش هم نخواهد افتاد!!
به هیبت وحشتناک‌شان بنگرید و ترس را در وجودشان ببینید چرا که در طبیعت و دنیای حیوانات هم زمانی‌ موجودی ترسناک می‌شود که خود وحشت کند...
حالا باید از اینها پرسید که دلیل وحشت‌شان چیست؟ 
یعنی‌ اینها خود بهتر از مردم میدانند که بزودی همه بیدار و آگاه می‌شوند و قیامی بزرگ در راه است!!!؟؟ 
اما راستی‌ چرا مشهد؟؟

Thursday, November 27, 2014

هستی‌ عشق ....

جهانی‌ در تو پنهان است و جز تو
نمی‌داند کسی‌ رمز عبورش
چه زیبا میتوان در خود سفر کرد
نشست و خیره شد بر ماه و نورش

که شب را می‌کند چون روز گاهی 
و دل‌ را میکشاند سوی رویا
به زیبایی کامل می‌نشاند
صفای زندگی‌ را بر دل‌ ما

نباید این ز یاد ما شود دور
که این رویای زیبا میتواند
شود با دست ما کابوس و نابود
اگر در خود حسادت را دواند

اگر تنها به خود حق را ببخشد
اگر پا بر دل‌ بخشش گذارد
نمیدانم دگر نامش چه باشد
و یا از زندگی‌ دیگر چه دارد!؟
مجید رحیمی ۲۷ نوامبر ۲۰۱۴ مونیخ



Monday, November 24, 2014

اشک حسرت!!
ز ترس از داعش ای دیرینه دشمن 
به پایت بوسه بنشانده جهالت
تویی‌ خود خالق این جهل و داعش
تو را هر دو عجب گردیده آلت

چه آدم‌ها که بیزار از تو اما
کنون بر بودنت پا میفشارند
نمیدانند که هستند و چه هستی‌
ز بودت جز جنون آخر چه دارند!

یکی‌ گوید اگر داعش بیاید
به خاک و خون کشاند میهنم را
کشد ما را به زندان و اسارت
بسازد برده‌ای زیبا زنم را

یکی‌ دیگر دو صد رحمت فرستد
به تو زآنکه ز داعش بهتر استی
چرا که در سرت اندیشه داری!! 
اگرچه بدتر از زنگی مستی

دلم خواهد به فریادی بگویم
نداری برتری قدری ز برده
که حال برده به باشد ز حالت
ببین دست زمان با تو چه کرده!

ولی‌ حیران نگاهم خیره مانده
به رسم این جهان و کار مردم
بگونه اشک حسرت مینشانم
به تاریکی‌ روم تا که شوم گم!!
مجید رحیمی ۲۴ نوامبر ۲۰۱۴ مونیخ
https://www.facebook.com/…/Digeh-Che-Khabar…/883263155019483

Thursday, November 20, 2014

اعتماد جهان و مردم ایران به نظام جمهوری اسلامی تا کجاست؟
چند نفر از دست اندرکاران این نظام تبعه‌ی کشور دیگری را دارند؟
کیست نداند؟
در طول این سه دهه که جمهوری اسلامی به صورت آشکارا یا مخفی‌ که در پی‌ دستیابی به سلاح اتمی‌ یا آنگونه که خود مدعی است " سلاح صلح آمیز اتمی‌"! میلیاردها دلار از جیب ملت ایران اما بدون اجازه و بدون موافقت این ملت به چاله‌ی بی‌ سر و ته این بازی خطرناک و ماجراجوییهای احمقانه نریخته است؟
و کیست نداند؟ 
که جهان و بویژه کشورهای تولید کننده‌ی این تکنولوژی مانند کشورهای اروپایی و حتی آمریکا، حال روسیه، چین، اوکراین و کرهٔ‌ی شمالی به کنار! در سالهای نخست به صورت کجدار و مریض بنجل‌های خود را به قیمت گزاف و به صورت قاچاق به همین نظام نمیفروختند؟! و سران این نظام هم به خیال آنکه جهان بیخبر از راهی‌ که او میرود مورچه‌وار از این سو و آنسو آت و آشغالهای آنها را نمیخرید و به خیال خود با پیچ و مهره کردن آن تکنولوژی بنجل، خانه‌ای محکم که عمر و بقای نظام را تضمین نماید نمیساخت!؟

و امروز بعد از بیست یا حتی سی‌ سال که جهان تمامی‌ آشغال‌های خود را به این نظام فروخته است و اکنون دیگر هیچ آشغالی برای فروش ندارد و اگر باز بخواهد چون گذشته وسایل به این نظام بفروشد مجبور است وسایل تکنولوژی جدید را بفروشد که آن هم بسیار خطرناک است، دست به تحریم نظامی زده است که خود باعث تولد و بقای آن است!... به راستی‌ چرا؟
و اما امروز! جهانی‌ که خود در بوجود آمدن این نظام بیشترین تلاش را کرده، بی‌ اعتمادی خود به این نظام را با صدای بلند اعلان میدارد! جهانی‌ که در طول این سی‌ و‌پنج سال بیشترین استفاده را از این نظام برده است!!

و سؤال اینجاست که وقتی‌ جهانی‌ که خود مادر این نظام است به فرزند خود بی‌ اعتماد باشد، چگونه ملت ایران که بزرگترین قربانی جهان و این نظام است باید به آن اعتماد داشته باشد؟
ملتی که در طول این سی‌ وپنج سال نه تنها شاهد به یغما رفتن سرمایه و داراییهای خود توسط همین نظام و سران آن بوده که به چشم خود دیده است چگونه فرزندش را در خیابان به قتل میرسانند و یا به سیاهچال میبرندش و صبح جنازه‌اش را تحویل میدهند و یا حتی در بسیاری موارد اصلا حتی آن جنازه را هم تحویل نمیدهند!!
واقعا معنی‌ و مفهوم اعتماد یعنی‌ چه؟
و چه زمانی‌ میتوان به شخص یا گروه، دسته یا دولت و نظامی اعتماد کرد؟
امروز نه تنها ملت ایران یا دولتهای جهان که افراد این نظام هم به خود این نظام هیچ اعتمادی ندارند!! چرا که اگر داشتند دیگر لازم نبود تبعیت کشور دیگری را داشته باشند!! 
با یک نگاه سطحی خواهید دید که چند نفر از دست اندرکاران این نظام تبعه‌ی کشور دیگری را ندارند؟؟
مجید رحیمی ۲۰ نوامبر ۲۰۱۴ مونیخ
https://www.facebook.com/…/Digeh-Che-Khabar…/883263155019483

Wednesday, November 19, 2014

سلامتی‌ بهتر است یا زر؟

پزشکم گفت با من گر که خواهی‌ 
شود افزوده بر عمر سجلدت 
بیا قدری گذر کن زآنچه داری 
که پاکیزه کنم من کل جلدت 
و بر این گفته افزوده سخنها 
که عالم ارزش زر را ندارد 
تمام مال هستی‌ ای برادر 
بقدری قدر پیکر را ندارد 
پس از آن مبلغی را گفت کز آن 
فقط صفرش بیادم مانده اکنون 
چرا که یاد من دیگر نیاید 
چگون اندختمش از خانه بیرون 
پزشکم رفت و من تنهای تنها 
نشستم با دو صد اندیشه‌ی او 
که آیا حرف او بوده به نفع‌ام 
و یا آنکه بود این پیشه‌ی او 
خلاصه آنکه هرگز این حقیقت 
نمیگردد عیان بر کل هستی‌ 
فقط دانم که بر اموال دنیا 
چنان چسبیده‌ایم جمله دو دستی‌ 
که گر یک دستمان را قطع سازند 
دهیم عالم به آن یک دست دیگر 
همه اینگونه‌ایم و شک ندارد 
زنیم از بهر زر روزانه پر‌پر!!
"سجلد= شناسنامه" 
مجید رحیمی ۱۹ نوامبر ۲۰۱۴ مونیخ

Monday, November 17, 2014

گفتگویی داشتم با خانم زینا تهرانی‌ در سال گذشته در تلویزیون ایران آریائی، 
شاید دیدنش براتون جالب باشد...

Sunday, November 16, 2014

سرنوشت پوتین و یاران!!

تو را روزی که دمپایی بگردی
ببینم زیر چکمه خانه داری
نشیند نقش چکمه بر رخ تو
غضب مندی و زخمی و شکاری

بخود گوئی که پوتین بوده نامم
ولی‌ گوئی که آن هم بوده دامم
تمام آنچه بر من داده این نام
همه چون زهر گردیده حرامم

دلم می‌خواست استالین بگردم
ولی‌ هیتلر شدم از بخت زردم
چگویم ای برادر! جان عمه
نمک پاشی نکن بر زخم و دردم

چه رهبرها که بودند دست بوسم
از آنکه من خدای کل روسم
ولی‌ اکنون دهد فرمان که چائی
بیارم بهر معشوق عروسم!

اگر از من چنین گردیده یا ربّ
که این گشتم ز آن دبدب و غبغب
چه آمد بر سر آن دیگرانی؟
که میداشتند بر دستان من لب!!
مجید رحیمی ۱۶ نوامبر ۲۰۱۴ مونیخ

Saturday, November 15, 2014

علی‌ دائی مردانگی کرد و زیر فشار مجبور شد مایلی کهن را از زندان آزاد کند...

بگو با ما که محصول کجایی؟
عجب مردانگی داری تو دائی
برایت پول و قدرت همچو پشگل
تو از مال جهان یکسر رهایی
همه عاشق به اخلاق و مرامت
تمام قهرمانان جمله رامت
یکی‌ کودک ولی‌ گوید به فردا
ز ما هر آنچه برده‌ای حرامت
تو مشهوری ولی‌ محبوب ما، نه
پر از پولی‌ ولی‌ از آن رها، نه
خدا با توست اما  ای برادر
تویی‌ با پول و قدرت با خدا، نه!!
مجید رحیمی ۱۵ نوامبر ۲۰۱۴ مونیخ

خبط خدا!

گفتی‌ و شنیدم همه را با دل‌ و جانم
از گفته‌ی تو رنگ گرفته دو جهانم
گفتی‌ که گر آیی شود اینجا چو گلستان
جاری شده از گفته‌ی تو آب دهانم

اما تو رسیدی و من از آنچه که بودم
کمتر شده و سوختم از آه و فغانم
آه از سر جهل است و فغان از سر کوری
دردا که برون گشته ز دل‌ شوق زمانم

شوقی که چو آتش بنشیند‌ به تن من
خود کرده گناهیست کز آن چاره ندانم
اما چو ندارم دگر این طاقت آتش
پرخاشکنان دشمن هر پیر و جوانم

پرخاشکنان گرد جهان گردم و گویم
من سوخته‌ی خبط خدا و دگرانم!!
مجید رحیمی ۱۵ نوامبر ۲۰۱۴ مونیخ

Wednesday, November 5, 2014

ماهنامه‌ی دیگه چه خبر؟ چاپ مونیخ
را میتوانید در فیسبوک و توییتر و همینطور در سایت دیگه چه‌خبر.کام ببینید و مطالب آنرا بخوانید و برای دیگران ارسال نمایید...
 اما مهمتر از همه اینکه میتوانید دیگه چه خبر را از فروشگاه‌های ایرانی‌ و فارسی زبان شهرتان در سرتاسر اروپا بخواهید... دیگه چه خبر محلی برای نظر‌ها و عقاید شماست... ما را از نظرات خود بی‌ نسیب نگذارید و باعث بهتر و بهتر شدن ما شوید تا به آنجایی برسیم که لیاقت خدمت به اجتماع ایران و فارسی‌زبانان را داشته باشیم و در راستای خدمت به اجتماع ایرانی‌ و فرهنگ ایرانی‌ قدمی‌ هرچند ناچیز برداریم...
https://www.facebook.com/pages/Digeh-Che-Khabar-دیگه-چه-خبر/883263155019483?fref=photo
---------------------------------
http://digeh-che-khabar.com

Saturday, October 25, 2014

پدرم رفت سفر!!

از خاطر دلها نرود یاد تو هرگز
ای آنکه به نیکی‌ همه جا ورد زبانی‌!
روز پنجم اکتبر سال ۱۹۹۰ بود که بعد از یک سفر به گرد آلمان و برلین شرقی‌ که تازه دیوارش ریخته بود، همراه با مادر و پدرم به فرودگاه فرانکفورت رسیدیم تا از آنجا آنها بتوانند به تهران بازگردند، 
در فرودگاه طبق معمول همیشگی عجله‌ای که ما ایرانیها داریم که نمیدانم اصلا چیست و از کجا می‌‌آید، در یک لحظه پدرم از مرز عبور کرد با این خیال که همه میتوانیم در گوشه‌ای سر فرصت خداحافظی کنیم، مامور کنترل اما مرا که نه بلیط داشتم و نه بردینگ کارت از ورود به آن محدوده بازنگه داشت، و هیچ توضیحی هم او را قانع نمیکرد، فرصت هم آنقدر نبود که پدرم بتواند از در مخصوص خود را مجددا به این سوی مرز برساند، 
پس ما مجبور شدیم از راه دور با فرستادن بوسه و تکان دادن دست از هم خداحافظی کنیم... 
در دلم نجوایی بود که هیچ نمیخواستم به آن گوش فرا دهم... 
تا رفتن پدر و مادر به داخل خرطومی هواپیما آنجا ایستادم و حرکت هواپیما به سوی باند پرواز را نظاره کردم و سپس به ایستگاه قطار رفتم تا از آنجا به شهر خود که در جنوب آلمان بود بازگردم...
درست یک سال بعد زمانی‌ که در حال بازگشت از بیمارستان شهر آخن که پسرم در آنجا بستری بود و نزدیک به هفتصد کیلومتر با شهر ما فاصله دارد به طرف جنوب میراندم، حین رانندگی شعری را که در جبهه‌ی جنگ و در زمان سربازی برای پدرم سروده بودم زیر لب زمزمه می‌کردم: 
جوانان این گوهر از کف مرانید 
که بعد از او بهارتان خزان است!!
دیر وقت به خانه رسیدم و فورا به ایران تلفن کردم، میدانستم پدرم بیمار و در بیمارستان پارس بستری است، اما قرار بود بزودی مرخص شود! یا دست کم اینگونه به من گفته بودند!! پس از احوالپرسی از حال پدر پرسیدم که جواب "پدر خوب است" بود!!...  
به بیمارستان و به اتاق او تلفن کردم و چون می‌دانستم در اتاقش تنهاست پس مزاحم کسی‌ نمیشدم و پدر هم همیشه از شنیدن صدای من شاد میشد... 
صدایی غریبه در گوشی پیچید، پوزش خواستم و نام پدرم را گفتم، صدا گفت: 
من ایشان را نمی‌شناسم، اما می‌دانم که مریض پیش از من در این اتاق امروز صبح به ابدیت پیوسته است!... 
سیاهی شب در برابر سیاهی چشمم چون روز به چشم می‌‌آمد... 
مجددا به خانه تلفن کردم و چون آنها دانستند که من هم می‌دانم، ساعت‌ها پای تلفن گریستیم... 
پدر را در غربت از دست دادن دردیست که هرگز التیام نخواهد بخشید... من این درد را برای هیچکس آرزو ندارم... اما از طبیعت هم این سوال را نمیکنم که چرا چنین با دل‌ من کرد... چند ماه بعد پسرم نیز به جمع پدرم پیوست و من چنین سرودم: 
دلم در جنگ با داغ پدر بود
که آوردند خبر از هجر فرزند
سراسیمه دوان گشتم به هر سو
ز داغی‌ که فلک بر سینه افکند


فغان کردم من از این بی‌ وفایی
که یاران می‌گذراندم در این بند
همه از یک تن استند و بر این دل‌
یکایک مینهند داغی‌ به هر چند


پدر رفت و پس از وی نور دیده
نیامد خدشه‌ای اما به پیوند
مرا تنها گذاشتند و گذشتند
نمیدارد اثر بر زهر دل‌ قند!


به دل‌ گفتم مخور غم زآنکه ما هم
شویم ملحق به جمعشان شو خرسند!
چکید از چشم دل‌ اشکی و دل‌ گفت:
همین است آرزویم از خداوند...
و امروز ۲۲ سال از آن روزگاران و عمر این شعر می‌گذرد!!
                       ***   ***   ***   *** 
این بیت بر سنگ مزارش نقش بسته است!
از خاطر دلها نرود یاد تو هرگز
ای آنکه به نیکی‌ همه جا ورد زبانی‌!
و به راستی‌ هم که من انسانی‌ به نیک‌ صفتی و والایی این مرد به عمرم ندیدم... و این نه به آن خاطر است که پدر من است، چرا که من خودم هم تازه بعد از مرگش به این درجه از  بزرگی‌ و انسانیت او پی‌ بردم، هنگامی که با برخورد با هر دوست و آشنا و فامیلی که در جای جای این سیاره هستند، می‌شنیدم که چه خدمتها به آنها کرده، بی‌ آنکه هرگز سخنی از کرده‌های خود با کسی‌ گفته باشد!! 
مجید رحیمی ۲۶ اکتبر ۲۰۱۴ مونیخ

Friday, October 17, 2014

مژده‌ به عزیزان هم میهن میهندوست و فرهنگپرور!

در شهر مونیخ آلمان 
دوّمین ماهنامه‌ی فارسی‌ زبان پا به هستی‌ مینهد، نخستین آن ماهنامه‌ی آشنا بود که بیش از یک دهه پیشتر در همین شهر به عنوان نخستین مجله‌ی ایرانی‌ به دست چاپ سپرده میشد و در بسیاری از کشورهای جهان بدست هم میهنان و هم زبانان میرسید...
البته فصلنامه‌ی کاوه که به همت شادروان دکتر محمد عاصمی در همین شهر به چاپ میرسید و بیش از چهل سال نیز با تلاش و فداکاری او پای بر جا بود، در حقیقت به همت دو بزرگمرد یعنی‌ محمد‌علی‌ جمالزاده و محمد‌حسن تقی‌ زاده در نود سال پیشتر در شهر برلین متولد شده و بعد از یک وقفه توسط عاصمی به شهر مونیخ نقل مکان داده شده بود، و اگرچه در این شهر بدست چاپ سپرده میشد اما اصالتاً مونیخی نبود.
و اما این ماهنامه‌ی "دیگه چه خبر؟" که چون خواهر یا برادر بزرگتر خود توسط بنیاد آشنا بدست چاپ سپرده میشود از نوروز ۱۳۹۴ در همه‌ی شهرهای ایرانی‌ نشین اروپا و بعضی‌ از شهرهای آمریکا، کانادا، استرالیا و ژاپن در دسترس هم میهنان قرار خواهد گرفت... این ماهنامه را از سوپرمارکتهای ایرانی‌ شهرتان بخواهید و اگر آنها این ماهنامه را نمشناسند آدرس اینترنتی آن را به آنها بدهید و اینچنین همیار فرهنگی‌ برای ایجاد ارتباط و بوجود آمدن نیروی فرهنگی‌ ملی‌ شوید، چراکه فرهنگ فقط توسط مردم پایدار میگردد، البته فرهنگ سازان اجتماع نه همیشه اما در اکثر موارد نخبگان هستند ولی‌ همین نخبگان بی‌ همیاری و کمک مردم مانند زمردهایی خواهند بود که در نهانهخانه هر سرزمین پنهان میمانند تا کس یا کسانی‌ آنها را کشف نموده و به دست صاحبان اصلی‌ آن یعنی‌ مردم نسلهای آن سرزمین بسپارد... پس بخواهیم در هر کجای جهان که هستیم این ریشه‌ی فرهنگی‌ و ملی‌ خود یعنی‌ زبان را رونق دهیم و در شکوفایی هرچه بیشتر آن بکوشیم.
یکی‌ دیگر از وظایف ماهنامه‌ی دیگه چه خبر؟ معرفی‌ استعدادهای جوان است که باز این مهم به سوی تک‌تک شما عزیزان بازمی‌گردد تا با معرفی‌ این جوانان باعث ایجاد موقعیت همکاری برای شکوفایی آنها گردیم، آنها را به این ماهنامه معرفی‌ کنید تا ما بتوانیم آنها را به ایرانیان دور افتاده از هم بشناسانیم.
طنز و خنده در این ماهنامه جای ویژه‌ای دارد که در هر شماره سعی‌ می‌کنیم فرهنگ "با هم خندیدن و نه به هم خندیدن" را بیاموزیم و آن را ترویج دهیم.
سایت دیگه چه خبر؟ که از هفته‌ی آینده برای بازدید عموم آزاد میگردد محل دید و بازدید است که شما علاوه بر دیدن و خواندن فیلم و مطلب و خبر میتوانید نظرات خود را هم با ما و دیگر خوانندگان این سایت در میان بگذارید.
خلاصه آنکه ما گمان کردیم این سایت و این ماهنامه را در میان خود کم داریم و برخاستیم تا بتوانیم ذره‌ای هرچند کوچک در این راه ارزشمند و فرهنگساز ومیهنی باشیم، چراکه روشنگری روح هر اجتماع سالم است...
ما می‌خواهیم در اجتماع سالمی زیست کنیم و این محیط را برای آیندگان سالم‌تر سازیم!...
به حمایت و کمک شما احتیاج داریم و روی آن حساب می‌کنیم...
دستتان را از راه دور میفشاریم و صمیمانه مقدمتان را به این سایت و این ماهنامه خوش آمد میگوئیم و سعی‌ می‌کنیم دست کم هر ماهه در شهر مونیخ یک برنامه‌ی فرهنگی‌ یا هنری داشته باشیم که با دعوت از هنرمندان و شعرای سرزمینمان هم میهنان را بگرد هم آورده و گزارش آن را اینجا به هم میهنانی که در سالن حضور نداشتند تقدیم نماییم...
با مهر و ارادت تیم بنیاد آشنا و
ماهنامه‌ی دیگه چه خبر؟ مونیخ
www.digeh-che-khabar.com
-----------------------------
https://www.facebook.com/pages/Digeh-Che-Khabar-دیگه-چه-خبر/883263155019483

Tuesday, October 14, 2014

سیگار اشنو هم میکشه...
نگاه کنید چطور مردان "خرس گنده" خودشون رو علاف این الف بچه کردند...
سعدی بیخود نگفت: هر عیب که سلطان بپسندد هنر است!!
حالا نگاه کنید زمانی‌ که مجتبی شون جای "کیم اون جون" یا "کون چون تانک" بشینه چی‌ میشه...

این گیلاس رو در میانه‌ی کنسرت نوشیدم به سلامتی‌ استاد شجریان و صدای هنوز پر صلابتش و استاد مجید رخشانی همراه با ارکستر یازده نفره که به راستی‌ شاهکار آفریدند و همه را در سالن فیلارمونی شهر کلن مات و مبهوت ساختند... 
جای دوستان خالی‌ بود، بسیار چسبید...

Sunday, October 12, 2014

...کوبانی شهر استقامت وخون

جهان را ننگ‌ باشد زین تماشا
اگر خود را نماید باز حاشا
ببندد چشم خود را بر جنایت
گذارد پای در راه خیانت
نخواهد واقعیت را ببیند
که شاید میوه‌ای از آن بچیند
اگر این شهر کوبانی که اکنون
چنین با استقامت است در خون
بدست دشمن افتد ای حریفان!
بمیرد زآن پس ارزش‌های انسان!
مجید رحیمی ۱۲ اکتبر ۲۰۱۴ دوسلدورف
 



Monday, October 6, 2014

ماهنامه‌ی "دیگه چه خبر؟" چاپ مونیخ
از بزودی در تمامی شهرهای ایرانی‌ نشین اروپا... 
"دیگه چه خبر؟"را از فروشگاه‌های شهرتان بخواهید تا آنها مجبور شوند این ماهنامه را از ما بخواهند و به ما آگاهی‌ بدهند!!
به این میگن: پولتیک سرکار استواری!!
از اول ماه آینده میتوانید در سایت این ماهنامه وبگردی را آغاز نمایید...
آدرس سایت"دیگه چه خبر؟"
www.digeh-che-khabar.com
info@digeh-che-khabar.com

Thursday, September 11, 2014

سیزده سال گذشت!! 
عجب روزی بود و
عجب آن روز جهان را دگرگون ساخت!!   
11 September
یکی‌ مرد عرب اندر بیابان
کشیده خنجرش بر چهر یاران
ز غار خود فرستاده رسولش
که گوید دیر شد بهره ی پولش
خروشیدند آن یاران دیروز
بگفتندش چه میگویی تو پفیوز؟
اگر پولی‌ تو داری از سر ماست
کجا غار تو بی‌ ما پای برجاست؟
                    ***
فرستاده چو بشنید این سخن را
به نابودی کشیده منهتن را
پس از این حادثه دنیا دگر شد
دگر عمر فنتیک‌ها به سر شد
بجای پول موشک‌ها شد ارسال
بگفتندش که این هم سود امسال
همه بردند سودهای فراوان
ولی‌ بشنو ز حال خلق افغان 
یکی‌ بمب است و آن یک بسته ی نان
یکی جان گیرد و آن یک دهد جان
ولی‌ هر دو به یک شکلند و یک رنگ
خدایا چیست پس اینقدر نیرنگ؟
یکی‌ کودک به شوق نان دویده
ولی‌ مین اش بدن از هم دریده
بسر میکوفت مادر از غم وی
پسر نان آرد اما کی‌ شود کی‌؟
عرب چون خشم نایارن چنین دید
به غار خود نشست و کرد تهدید
که ما را هست نیروی خدایی
ترا نابود سازیمت چو آیی
سپس پا را فراتر برد زالله
که ما بمب اتم داریم بالله!
به دکمه‌ای همه دنیا خراب است
ببین! این قدرت اسلام ناب است
بخندید و بگفتش غرب قادر
تو هم خواهی‌ کنی‌ اسلام صادر؟
بگو تا که شوم من یاور تو
تو خود رهبر، ولی‌ من رهبر تو
وگر نه میروی جایی‌ که انداخت
عرب نی را و جان را بر سرش باخت
عرب خندید و گفتش دام بی‌ دام
نخواهم شد به وعده‌های تو رام
منم خود رهبر دنیای اسلام
نه چون روح لله و نه مثل صدام
اگر جان را دهم استوره گردم
ز شیرینی‌ وگر نه غوره گردم
                   ***
گرفته سخت جنگی در میان در
که میزد خلق ز آن احوال پر پر
تمام ملک جم ویرانه گردید
چنان که جغد‌ها را خانه گردید
ز موشک‌ها یکی‌ بر دشت خشخاش
نمی‌‌آمد فرود این نکته را باش!
چه راز ی اندر این نکته نهفته
هر آن کین راز را گفته، خفته!!
                  ***
پیامی شد به جرج از ابن لادن
چرا پا را ز حق بیرون نهادن؟
شما خود منهتن ویرانه کردید
به دنیا راست گویید ار که مردید
فرستاده ز من امر از شما بود
به چشم مردم عالم رود دود؟
نوشت این ابن لادن جمله‌ای سخت
که عالم از شما گردید بدبخت!
ولی‌ در مسلم ار میبود منطق
جدا بود مسلم از ناله و هق هق
اگر روزی بکار افتاد سر ما
بخیر خواهد شد آخر، آخرما
                  *** 
به چشمم جرج و بن لادن یک هستند
از این قدرت پرستی‌ هر دو مستند
به عالم حرمت آدم شکستند
بخون مردمان آغشته دستند
بدانیم نیک، سر بر چوبه ی دار
کشد کو بر زبان میراند افکار
اگرچه نیست پیدا آخر کار
ولی‌ بیدار باید بود بیدار!!  
مجید رحیمی سپتامبر ۲۰۰۱ مونیخ

Monday, September 8, 2014

خامنه‌ای روانه‌ی بیمارستان گردید!!
رهبر ادای پاپ را در میاورد!!
نمیدانم باید برای بیماری و مرگ اینچنین کسی‌ شاد بود یا آنکه به حال او و خود غم خورد که چه کارهایی میتوانست برای این ملت انجام دهد! اما... 
آقای رهبر دومی هم در حال پیوستن به جمع رهبر اوّلی است!
آیت الله خامنه‌ای بیمار و روانه‌ی بیمارستان گردیده است،و آنگونه که تاکید بر آن کرده‌اند در " بیمارستان دولتی " تحت عمل قرار گرفته است!... 
انگار کسی‌ نمیداند که او در همان منزلش بیمارستانی مجهزتر دارد! و حالا چرا باید با این تبلیغات وسیع به بیمارستان آن هم بیمارستان دولتی برود، کسی‌ فعلا نمیداند!
اما در تاریخ میخوانیم که تیمور لنگ چند باری مرد و زنده شد و هر بار که میمرد شاید حتی پیشاپیش خبر مرگش به گوش کس یا کسانی‌ که قرار بود بعد از مرگش برخیزند میرسید، و یاغیان و کسانی‌ که در صدد تغییر نظام بودند برمیخاستند تا کاری انجام دهند! اما ناگهان آقای رهبر یعنی‌ همان تیمور لنگ از قبر بیرون می‌آمد و گردنها بر تیغ‌ها می‌سپرد!...
این قصه چند باری که اتفاق افتاد و تیمور مخالفان خود را حسابی‌ نابود ساخت، روزی واقعا مرد!... اما چون کسی‌ باور نداشت حتی تا ماه‌ها پس از مرگ تیمور کسی‌ برنمیخاست و جرات اعتراض نداشت! آخر اینها از جنس نمیرالمؤمنین هستند و معلوم نیست کی‌ هستند و کی‌ نیستند! 
که نیست بادشان بهتر از هست است!
حال چه خواهد شد؟
آنچنانکه پیشبینی‌ میشد، قدرت در خفا در دست تیم رفسنجانی‌ است! و این گمان هم میرود که نظام از حالت تک رهبری خارج شود و به دست یک گروه مانند مجلس خبرگان سپرده گردد!
یا آنکه آقای خاتمی یا موسوی و یا حتی کروبی بر این کرسی تکیه زده و به عنوان رهبر کشور را اداره کنند! در طول تاریخ کم نبودند کسانی‌ که یکراست از زندان به قصر پادشاهی رفتند و بر تخت رهبری نشستند!!
اما تعجب من از این است که طرف یعنی‌ آقای رهبر آمده و پرو پرو از مردم طلب دعا هم کرده است!! واقعا که.... 
پاپ یوهانس پال دوم که پیش از پاپ بندیک شانزدهم که جای خود را به پاپ کنونی داد در سال ۲۰۰۵ به هنگام بیماری از مردم خواست تا برایش دعا کنند!! 
البته در آن زمان صدها میلیون انسان در سرتاسر جهان برای او دعا کردند... 
و حالا آقای خامنه‌ای هم از مردمی که از دستش دست به آسمان هستند همین خواهش را دارد!
ببینیم مردم چه دعایی برایش میکنند!!
------------------------
روزهای آینده شاهد حوادث بیشتری خواهیم بود! 

Thursday, September 4, 2014

ابی حامدی:
اینهائی که از من انتقاد میکنند 
آدمهای کوچکی هستند که برای بدست آوردن شهرت چنین میگویند!!
ابی جان اصلا اینطور که شما میفرمایید نیست!!
ابی حامدی خواننده‌ی خوش آواز و سرشناسی که آهنگ‌های بسیار شنیدنی و جالبی‌ دارد و یکی‌ از آنها هم همین "آهنگ‌سرود" خلیج یا خلیج فارس است، 
پس از آنکه در مقابل دریافت پول بیشتر از خواندن این ترانه در دوبی‌ خوداری کرد و حتی صدای بیشمار طرفدارانش را هم نشنید که در همان سالن کنسرت‌های دبی یکصدا فریاد می‌زدند و اجرای خلیج را از وی درخواست میکردند، مورد انتقاد بسیاری از اشخاص ناظر و رادیو و تلویزیونها و رسانه‌ها قرار گرفت، تا جایی‌ که برای مصاحبه‌های خود با رادیو و تلویزیونها بر سر همین سکوت و عدم پرسش در مورد نخواندن آهنگ خلیج در دبی "پیش شرط گفتگو‌" قرار میدهد! 
به عنوان مثال در گفتگو با کامبیز حسینی‌ همین پیش شرط گذاشته شده بود!
اما پیش از آن، همین خواننده‌ی دوست داشتنی یعنی‌ ابی در مصاحبه‌ای با بیژن فرهودی از صدای آمریکا در مورد عدم اجرای این آهنگ در دوبی‌ صحبت کرده و گفته بود: 
من یک زمانی‌ که خیلی‌ دلم برای وطنم تنگ شده بود در شهر زیبای پاریس این آهنگ رو واقعا، 
برای اولین بار که شنیدم که آهنگسازش هم این دوست عزیز که همین الان اسمش یادم رفت! خوندم... که به قول معروف قاتق نونمون بشه، قاتل جونمون شد!
*******
البته باید این قسمت رو اینجا توضیح داد که ابی عزیز برای همین اسم آهنگساز رو یادش میره چون به خوبی میدونه که آهنگساز این ترانه یعنی‌ محمد شمس! یکی‌ از مخالفان عدم اجرای این ترانه در دبی هست!! 
و دیگه اینکه ابی میگه: 
من زمانی‌ که دلم برای میهنم خیلی‌ تنگ بود این ترانه رو خوندم!! 
سؤال اینجا پیش میاد که: مگه الان دیگه دلت برای میهنت تنگ نیست؟... 
و بعدش هم میگه: این آهنگ رو برای قاتق نون خوندم!... 
منظور از این حرف چیه؟ یعنی‌ ابی جان این آهنگ رو خوندی که وضع زندگیت بهتر بشه و در آمدت بالا بره؟... 
البته که این آهنگ خلیج فارس بهترین کاری هست که تا حالا اجرا کردیش... 
حتی اگر خودت همیشه بگی‌: پوست شیر رو بیشتر دوست داری!!
اما چنین ترانه و سرودهایی رو برای قاتق نون که نمیخونن!! که جانشون رو هم براش میدن! البته نه هر کس... 
چون به قول حافظ: هر کسی‌ از ظن خود شد یار من!
*******
ابی جان! این تنها انتقاد من و من نوعی به تو عزیز نیست! در کنار این کار، کارهای دیگه‌ای هم کردی یا کارهایی که باید انجام می‌دادی و از انجامشون سر باز زدی که در حقیقت وظیفه‌ی تو در این جایگاهی‌ که ایستادی بودند! 
یعنی‌ از انجام وظیفه نسبت به میهن، هم میهن، روشنی و راستی‌ سر برگردوندی که اینها همه باید توضیح داده بشند!... 
اما هنگامی که با خبرنگار و مصاحبه کننده شرط میذاری که در موردشون گفتگو نشه! 
این میشه که کسی‌ مثل من میاد و دوستی رو به طرفی‌ قرار میده و حتی قطع رابطه با دوستان مشترکش با خودت رو هم به جون میخره ولی‌ از راستی‌ و مسٔولیت در قبال میهن و هم میهن و تاریخ سر باز نمیزنه... 
و اینها برای این نیست که به شهرت دست پیدا کنه!! بلکه برای انجام وظیفه است! و درست بر عکس اونچه در کنسرت‌هات نسبت به منتقدینت میگی‌ که آدمهای کوچکی هستند! باید بدونی کسی‌ که راست میگه نمیتونه کوچک باشه!.. 
و این حس مسٔولیت درست به خاطر بزرگی‌ روحش هست که میاد رو در رو می‌‌ایسته و ازت سوال میکنه!... بدون اینکه اسمش رو تغییر بده و یا با عکس و نام مستعار بر ضدت تبلیغ کنه!
البته این امکان هم هست که کس یا کسانی‌ از سر کینه و یا از سر همان که گفتی‌ برای آنکه به شهرتی برسند از تو توضیح بخواهند! 
اما همان‌ها هم اگر سوالی به جا میکنند شما باید که به سوالشان پاسخ بدی‌! 
حالا چه برسه به کسانی‌ که صداقتشون و میهن دوستی و راستی‌ خواهیشون دست کم به بسیاری ثابت شده!
*******
نه! ابی جان! اینطور که میفرمایی نیست!
دست کم اگر میگفتی‌ بعضی‌ از این کسان یا منتقدین دست به چنین کاری میزنند باز شاید میشد ازت پذیرفت... اما اینکه یک ضرب همه‌ی منتقدینت رو در یک قابلمه بریزی و اونها رو آدمهایی کوچک و مغرض و حسود نام بدی. درست میشه خصلت جمهوری اسلامی!

راستی‌ حالا که اسم جمهوری اسلامی اومد، اجازه بده یک چند سوالی هم در اینباره ازت بکنم! البته میدونم که جوابش رو حتما در کنسرتهات با همون کلمات و واژه‌ها خواهی‌ داد که اینها میخوان به شهرت برسند، یا آدمهای کوچکی هستند! که سؤال میکنند!!... 
اما با این وجود من سوالم رو مطرح می‌کنم تا مردم و جوان‌ها قضاوت کنند!... 
البته امیدوارم اسم مردم و این جوونها رو دیگه آدمهای کوچک نذاری... اگر قضاوتشون خلاف سلیقه‌ی تو بود!
در آنتالیا که نزدیک مرز ایران هست، کنسرت‌های زیادی داشتی که مردم از داخل ایران به این کنسرت‌ها میان و کار بسیار خوبی هم هست!.. 
اما یکی‌ دو باری روی پوستر کنسرتهات (الله‌اکبر) روی پرچم جمهوری اسلامی نقش بسته بود!! 
راستی‌ اینها چطور روی پوستر کنسرت تو نقش بسته بودند؟... 
اگر تو جمهوری اسلامی رو قبول داری و جمهوری اسلامی هم تو رو قبول داره که دیگه به راحتی‌ علنی کنید و شما هم به ایران برو و در ایران کنسرت بده که دیگه جبهه‌ی هر کس مشخص بشه!!...
اما اگر جمهوری اسلامی رو نظام ضد ایرانی میدونی که خون بسیاری از جوونها یعنی‌ همون طرفدارانت توسط همین نظام روی آسفالت خیابونها ریخته که دیگه نقش پرچمش و آرمش رو روی پوستر زدنت چیه؟... 
البته میدونیم که پول مشخص برای کار مشخص داده میشه!!... حالا کار مشخص شده! باید ببینیم پولش چقدر بوده که آیا ارزش این کار رو داشته!؟
فراموش نکنیم ابی جان!
که در همین شهر مونیخ، همون آقایی که قرار بود برای شما و بنده کنسرت بذاره و بنده خودم شما رو با هم آشنا کردم که قرارداد شما بسته شد! 
و پول زیادی هم پرداخت کرد! 
پیش از امضا قرارداد خودم شخصاً به منزلت زنگ زدم و گفتم: شواهد و مدارکی بدست اومده که این پول از طرف جمهوری اسلامی به دست این فرد داده شده برای اجرای این کنسرت! ابی جان باید خیلی‌ مراقب بود!... 
و شما پای تلفن با همون نوع همیشگیت صدات رو تغییر دادی و گفتی‌: 
مجید جان! اینقدر سخت نگیر!!... و من همونجا پای تلفن گفتم که من در این کنسرت شرکت نمیکنم!... 
و بعدا هم به همون شخص گفتم که مشکوک میزنی! 
و امروز تمام مونیخ میداند که او کیست و از کجا آبشخور دارد!... 
ابی جان تو اما بخوبی میدانستی که حرفه‌ی من روزنامه نگاری هم هست و مسٔول ماهنامه‌ی آشنا چاپ همین مونیخ هستم و با هم مصاحبه هم برای روی جلد این ماهنامه انجام داده بودیم! و می‌دانستی یا میتوانستی حدس بزنی‌ که بالاخره هر خبرنگار یا روزنامه نگاری منابع خود را دارد و میتواند پیش از وقوع حادثه تا حدی حقیقت را بیابد!... 
عزیزم ابی جان! من سخت میگیرم و در مورد میهن و مردم و تاریخ و آینده‌ی کشورم با هیچ کس شوخی هم ندارم! حتی شما دوست عزیز! و حتی اگر این انگ به من کمترین هم زده شود که به دنبال شهرت و نام هستم و آدمی‌ حقیرم... 
این را اعتراف می‌کنم که در برابر مردم و میهنم حقیرترین آدم هستم... اما این آدم حقیر تا آخرین توان در راه راستی‌ و نجات میهن قدم خواهد برداشت!

آری ابی جان! آدمهای حقیر مانند من در برابر بزرگانی چون شما می‌‌ایستیم و با صدای بلند میپرسیم!... 
آنچنان که در برابر نظام ضد ایرانی و ضد فرهنگ ایرانی‌ ایستادیم و پرسیدیم!... 
اما شما! شمایی که بزرگ هستید! و اصلا هم دنبال نام نیستید و به جایگاهی‌ که آرزو داشتید رسیدید! 
محبوبیت! شهرت! پول و قدرت! خواهش می‌کنم این پرسش را نه به من و نه به اطرافیان و حتی نه به فرزندان خود که فقط و فقط به آینه پاسخ بده! 
آیا وظایفی که نسبت به این جایگاه داری را به انجام رسانده‌ای؟ 
البته منظورم تمام کمال نیست که حتی به صورت نسبی‌ ست؟؟.. 
در پایان!
با مهر به کسی‌ که صداش را همیشه دوست خواهم داشت و همینطور خودش را! 
اما احساس وظیفه نسبت به میهن و تاریخ هرگز اجازه‌ی سکوت را به من نخواهد داد!! 
پس نخواه که سکوت کنم! فقط اگر توان آن را داری که پاسخی غیر از انگ بدهی‌ بیا بنشین و بی‌ هیچ پیش شرطی به مردم توضیح بده تا اگر سؤتفاهمی هم هست برطرف شود! بدانیم که بزرگترین قدرت هر انسان در قدرت بیان اوست!!
 پس بنشین بشنو و بگو تا شنیده شوی! 
و نه روی صحنه که فقط خودت میکرفن بدست داری برای مردمی که برای شنیدن صدایت پرداخت کرده‌اند در مورد چیزی صحبت کنی‌ که در جای خودش برایش پیش شرط میذاری!!
مجید رحیمی ۴ سپتامبر ۲۰۱۴ مونیخ

Wednesday, September 3, 2014

تاکتیک پوتینی یا فریبی دوباره؟
حتما در خبرها شنیده‌اید که حضرت پوتین که گوئی تازه از خواب اصحاف کهف بیدار شده، با هفت نکته‌ی "وحشتناک انسانی‌ و قانونی خود" بخوانید (حق مسلّم ماست) تقاضای گفتگو و آتشبس میان دولت مرکزی اوکراین و جدایی طلبان مورد حمایت خود را نموده است!  البته عنوان این هفت نکته شاید خود به هفتاد نکته‌ی دیگر متصل باشند که ما اینجا چند نکته را یاد آوری مینمائیم.
نخست آنکه رئیس جمهوری آمریکا حضرت اوباما تا مرز کشور روسیه رفته تا به کشورهای جدا شده‌ی دیروزی از همین روسیه که امروز جزو سازمان آتلانتیک شمالی‌ یا ناتو هستند، بگوید که ما در هر صورت از تمامیت ارضی شما حمایت می‌کنیم! که خود این سفر و این جملات پیامی هستند بسیار روشن به شخص آقای پوتین و نوچه‌هایش! چرا که گویا در این کشورهای جدا شده از اتحاد جماهیر شوروی درصدی هم روس زبان زندگی‌ میکنند که آقای پوتین آنها را بهانه قرار میدهد تا تمام کشور را تصاحب نماید!
ایشان اما به این سؤال پاسخ نمیدهد که اگر عده‌ای چچنی یا ترکمن یا هر قوم یا ملیّت دیگری که در روسیه زندگی‌ میکنند بخواهند روزی قسمتی‌ از این کشور را به همین دلیلی‌ که شما امروز مورد استناد قرار می‌دهید جدا سازند، عکس‌العمل شما چه خواهد بود؟

قسمت دوم اما فشار تحریم‌ها یا به قول همتای سابق‌اش در ایران این "کاغذ پاره‌ها" گویا حسابی‌ تا همین چند هفته کار خود را کرده است، و امروز هم شنیدیم که فرانسه از تحویل ناو جنگی خریداری شده به روسیه سر باز زده است!
اما مهمترین قسمت این ماجرا‌ این است که امروز دیگر ایدئولژی در کار نیست و پوتین با هر قدر محبوبیت درست یا کاذب بالاخره باید جای خود را به شخص دیگری بسپارد، ضمن آنکه ما در طول تاریخ شاهد همین ماجرا‌ بوده‌ایم که حضرت هیتلر در آلمان یکی‌ دو پله هم از شخص خدا بالاتر نشسته و محبوبتر به نظر میرسید!... اما همین مردمی که در شش سال نخست حکومت او به اوج رفاه و امنیت رسیده بودند در شش سال دوم به چنان روزی افتادند که هزار بار در دل‌ به هیتلر و نظام و اهدافش لعنت میفرستادند.
روسیه و مردم آن بعد از اتمام جنگ سرد به طرف رفاه یا رفاه نسبی‌ قدم برداشتند، که البته چون تمامی‌ به قدرت رسیدگان یک اجتماع بیمار نیمه مرفه ساخته شده است که بسیاری حتی به نان روزانه‌ی خود محتاجند و عده‌ای نمیدانند پولهای خود را کجا پنهان سازند!

اما در این میان طبقه‌ی متوسطی بوجود آمده است که دوران کمونیستی بیست چهار سال پیشتر را دیده و امروز را هم می‌بیند! اما او ماریست زخم خورده که با کوچکترین نشانه‌هایی‌ از بازگشت به دوران پیشین لرزه بر اندامش افتاده و چه بسا سر به طغیان بزند!
پوتین البته هنوز در داخل روسیه از درصد محبوبیت بالائی برخوردار است، اما این محبوبیت میتواند حتی یک شبه‌‌ آنچنان تغییر نماید و جای خود را به بیزاری ملی‌ بدهد که خود شخص حضرت پوتین هم باورش نشود!
پس او دست آویز این هفت نکته شده است، چرا که چندی پیشتر نیروهای نظامی خود را وارد اوکراین کرده و توازن قدرت در اوکراین را دگرگون ساخته است و حالا که نیروهای جدایی طلب دست بالا را دارند، آقای پوتین پیروزمندانه وارد صحنه میشود و از هفت نکته‌ی خود سخن میگوید!
البته پر واضح است که غرب و بویژه اروپاییها دیگر به سادگی‌ فریب این مار حنا‌ی بی‌ رنگ فروش را نمیخورند، پوتین در با موقیعتی قرار گرفته است که اگر ادامه دهد طوری که کار به جنگ بکشد! یعنی‌ تیر خلاص را به مغز خود شلیک کرده است و اگر وا دهد تا حد زیادی رنگ آن اقتدار و آن نقاب به خیال خود "ابهت دار خود" را از دست میدهد! شما بگویید این بدبخت چه بکند؟
در هفته‌های آینده مشخص میشود که پوتین آدم شده است یا همان پوتین مانده است!!
به نظر من اما این آقای پرزیدنت آدم کوچک و حقیریست که بر پستی مهم تکیه داده شده است!!
مجید رحیمی ۳ سپتامبر ۲۰۱۴ مونیخ

Tuesday, September 2, 2014

اریک آرکانت! 
موسیقیدان فرانسوی که برای موسیقی ایران زحمت زیادی کشید!
یازده نوامبر سال ۲۰۰۶ یعنی‌ درست روزی که یاسر عرفات مرده بود، من با اتومبیل از انگلیس به طرف فرانسه آمده بودم تا اریک آرکانت را در شهر زیبای پاریس ملاقات کنم، 
البته با ورودم به کشور فرانسه متوجه شدم که این روز یازده نوامبر سالروز پیروزی فرانسه بر آلمان در جنگ اول جهانی‌ است که هنوز با وجود متحد شدن این دو کشور و یکی‌ شدن اروپا آنرا احمقانه جشن میگیرند! و هنوز نمیدانند که در جنگ برنده‌ای وجود ندارد!.. 
و صد البته در این روز تعطیل در فرانسه همه چیز به ویژه قیمت تاکسی دو برابر میشود... و من که با خروجم از کشتی‌ که مرا از دوور به کاله آورده بود متوجه‌ی پنچری چرخ عقب اتومبیلم شده بودم، دانستم که امروز مصیبتی خواهم داشت تا خود را به پاریس برسانم... و چنین نیز شد اما بالاخره توانستم سر ساعت به قراری که گذاشته بودم برسم  و این هنرمند نامدار فرانسوی ایراندوست که آهنگ‌های بسیاری برای هنرمندان ایرانی‌ ساخته و حتی از آخرین کارهایش تنظیم آهنگ "دوباره میسازمت وطن" شعر شادروان سیمین بهبهانی‌ و صدای جاودانه‌ی داریوش است، و سالهای بسیاری را در ایران زندگی‌ کرده و ایران را عاشقانه دوست میداشت را بالاخره بعد از سالها دوستی تلفنی حضوری ملاقات کنم... 
هنگامی که میهمان این هنرمند ارزنده بودم که قرار بود تنظیم یکی‌ از ساخته‌هایم را به عهده بگیرد... برایم تعریف کرد که بهترین خاطره‌اش از ایران زمانی‌ بود که بعد از انقلاب در تهران برای تمدید پاسپورتش به سفارت فرانسه مراجعه کرده بود و هنگامی که به فارسی به دربان سفارت میگوید که می‌خواهد به داخل برود و پاسپورتش را تمدید کند، دربان او را به داخل سفارت راه نمیدهد و فرمان دور شدن از جلوی درب سفارت را به او میدهد، او اما پاسپورت خود را به دست دربان میدهد و با تعجب می‌بیند دربان بی‌ آنکه حتی نیم نگاهی‌ به پاسپورت بیندازد آن را به گوشه‌ای پرت کرده و با فریاد به او فرمان میدهد که مزاحم نشود، 
اریک مجبور میشود با صدای بلند و به زبان فرانسوی کسی‌ را از داخل سفارت صدا بزند تا او را نجات دهد!... 
با تعریف‌های با مزه‌اش به خنده افتاده بودم و در میان خنده از او پرسیدم: 
چه نکته‌ای در این ماجرا هست که بهترین خاطره برایت شده؟ اریک اما پاسخ داد: 
اینکه دربان مرا با یک ایرانی‌ اشتباه گرفته بود و نفهمید که من ایرانی‌ نیستم! 
 او فکر میکرد من از جنوب ایرانم و می‌خواهم وارد سفارت شده و با خواهش و تمنا ویزای فرانسه بگیرم، چرا که پیشتر هم کسانی‌ چنین کرده بودند و سفیر دستور تاکید داده بود که هیچکس بدون وقت قبلی‌ وارد سفارت نشود!... 
اریک ارکانت تعریف میکرد وقتی‌ من به فرانسه صحبت کردم متوجه شدم که دربان بیچاره تازه فهمیده بود که چه اشتباهی‌ کرده... فورا آمد و از من معذرت خواهی‌ کرد و به داخل سفارت هدایتم نمود و من به او گفتم: تو زیباترین احساس رو امروز به من دادی! 
و از او برای این کارش تشکر کردم!! 
یادش گرامی ... 
اریک آرکانت در کریسمس سال ۲۰۰۷ به ابدیت پیوست...