Sunday, October 30, 2011

!! یکی‌ از آخرین سروده هام رو تقدیم می‌کنم به بیت معمر قذافی ثانی‌


شهاب و سپاه و معمر قذافی ثانی‌!!

ای آنکه آرمیده ، تا عملت کهکشان



از سخنت، خود ببین، خشم و خروش زمان 

بارگه سخیفان شد آن سرای والا 


چه خوش بگیرد ترا، پایان اگر این جهان




مور نیازرده ای، لیک بحد، آدمی‌


سر داده ناله‌ها از دست تو پیر و جوان

هرآنچه بنموده‌ای ، حکم الاه تو بود 


یا آنکه بوده شاید ، در آن دست دیگران؟




ما همه بیگانگان! دشمن افکار تو 


ای دشمن اهورا وی خصم جان ایران


خودی تو که باشد جز این سپاه اندک ؟


خودی ما ندا و، سهراب و همچو اشکان




سپاه ناچیز تو که بیش بیند از تو


به سوی ملت آید از تو و از جمکران


و آنگه سپاه ایران به همراه شهابت


 راهی‌ ماهت کند با صلوات و قران!!

مجید رحیمی ۱۰ اکتبر ۲۰۱۱ مونیخ

Tuesday, October 25, 2011



قذافی ؛  سلطان دیکتاتور‌های جهان!!


هنری کیسینجر وزیر سابق وزارت امور خارجه ی آمریکا گفت: دیکتاتور‌ها مانند صیادی هستند که به شکار پلنگ میروند و این حیوان را آنقدر تعقیب میکنند تا آنکه پلنگ گرسنه میگردد
-----------------
-----------------
آخرین لحظات زندگی‌ دیکتاتور لیبی‌ را دیدید ، او همانی بود که تا چند هفته یا حتی چند روز پیشترش مبارزین را حشرات مزاحم میخواند ، مانند احمدی نژاد که ملت میلیونی حاضر در خیابان را خس و خاشاک مینامید، قذافی اما به عنوان سمبل انقلاب سلطان همه ی این دیکتاتور‌های منطقه و حتی جهان بود که چهل و دو سال بر کشور لیبی‌ حکم راند و هیچوقت ذره‌ای در کشتن مخالفانش تردید نکرد و حالا با سر و صورتی خونین دست ضارب خود را به التماس می‌گیرد تا شاید او از زدنش منصرف گردد ! اما غافل از آنکه این ضارب تنها نیست و یک ملت در صدد انتقام هستند تا شاید بر دل زخم خورده ی خود مرهمی بنهند ، زخمی که همین قذافی و افرادش با کشتن فرزند ، شوهر ، عمو ، برادر و یا یکی‌ از عزیزان این مردم بر دل‌ و جانشان گذاشته بود و حالا ملت از ۱۰ ماه پیشتر قصد براندازی این نظام شیطانی را کرده و برخاسته تا خود ، میهن و آینده ی این سرزمین را از چنگ این سرهنگ آدمخوار برهاند


قذافی ۱۰ ماه وقت داشت تا چند راه باقیمانده را برود که تا کار به اینجا نکشد و کشور به نیمه ویرانه‌ای بدل نگردد ، در این روز‌ها با خود می‌‌اندیشیدم که محمد رضا شاه چه انسان وقت شناس و سیاستمدار عمیق بینی‌ بود که نخواست این بازی قذافی یا صدام را در کشورش شاهد باشد و هنگامی که دید آتش شورش در حال گرفتن سرتاسر کشور است قصد سفر کرد ، شاید او خود بهتر از هر کسی‌ این مهم را میدانست که تاس کشورهای قدرتمند افتاده است و آنها تصمیم خود را گرفته اند که یا ایران با کشور همسایه بجنگد و یا به یک جنگ داخلی‌ دراز مدت مجبور گردد و شاه دو حالت بیشتر نمیتواند داشته باشد ، یا بماند و به عنوان رهبر یکی‌ از این دو گروه با دست خود ساخته‌های خود و پدرش را ویران سازد و فرمان کشتن هم میهنان خود را بدهد و یا برود تا شاید جلوی خسارت کمی‌ گرفته شود


اما تصمیم او را نه صدام توانست بگیرد و نه قذافی ، هنگامی که بعد از شانزده سال هلموت کهلن صدر اعظم آلمان دیگر توسط مردم انتخاب نشد، وزیر کار وی " بلوم"  جمله ی زیبایی گفت: آدمی‌ باید بتواند گاهی بگذارد و بگذرد !!....  معمر قذافی اما نتوانست این کار را بکند چرا که وی بر این باور بود که کشور از آن وی است و این خس و خاشاک میهمان این سرزمین هستند و باید شاکر باشند که اجازه دارند اصلا در این کشور زندگی‌ کنند،،،، این خصلت همه ی دیکتاتور‌های احمق است


معمر قذافی اکنون دیگر در قید حیات نیست ! به راستی‌ چرا ؟ گفته‌ها در موردش بسیار است اما من معتقدم که او در آخرین روزها زندگی‌ به عده‌ای از طرفدارانش این ماموریت را داده بود که به هنگام اسارتش ، یعنی‌ در لحظه‌ای که دیگر هیچ امیدی به نجات وی نیست این طرفداران عادی او که میتوانستند به راحتی‌ جزو انقلابیون باشند و کسی‌ هم متوجه ی حضور آنها نباشد ، تیر خلاص وی را شلیک نمایند !! اما تعجبم از این است که چرا وی در زمانی‌ که میتوانست کاری انجام دهد که به اینجا کشیده نگردد ، هیچ کاری نکرد و تازه وضعیت را هم بدتر نمود ؟


با دیدن تصویر کشته شدن معمر قذافی این سرهنگ دیوانه که شاه این لقب را به او داده بود و او به حد از شاه ایران متنفر بود، چند شب را نتوانستم با آرامش بخوابم و مدام در این اندیشه بودم که چطور میتوانند این دیکتاتور‌ها آنقدر احمق باشند که این عاقبت بسیار روشن را برای خود نبینند ؟ چیزی که هر فردی در جهان میتواند حدس بزند که تو حتی با تمام ارتش و قدرتی‌ که داشتی نتوانستی این شورش را در آن شهر دور افتاده ی بنغازی آرام کنی‌ و مدام عقب نشستی ! حال چگونه است که هنوز امید داری دستی‌ از آسمان تو را از این کابوس بیدار سازد و تو خود را در قصر خود در رختخواب پر قو بیابی و ببینی‌ که کابوسی بیش نبوده و با گفتن یک خدا را شکر که فقط یک خواب بود! خود را به پهلو بغلطانی و به خواب شیرین فرو بروی ؟


با خود اندیشیدم که این احمق‌ها حقیقتا باورشان شده است که برای یک رسالتی از سوی الله فرستاده شده اند و دست الله در مواقع سخت آنها را یاری خواهد داد ! و همانطور که معروف است پرنده‌ها با منقار خود سنگ بر سر دشمنان اینها که به حق هستند خواهند ریخت و تمامشان را نابود خواهند ساخت ! و معمر خان را نجات خواهند داد ،،، همین احساس را صدام حسین هم داشت ، آقای خامنه‌ای هم دارد و حتی همین مموتی هم ادعای همین رسالت را مینماید و هاله ی نور بر گرد سر حمل میکند,,,,,,,,  اما جالب است که هرچه وضعیت بدتر میشود اینها بیشتر گمان دارند که این یک امتحان الهی است ،  و به جای آنکه به خود بگویند : آن رسالتی که بر دوش تو است  همین است که این ملت را شاد و سیر نمایی !! البته نه سیر از دیدنت و نه شاد از نبودت
-------------
این آقایان یعنی‌ آقای رهبر و رئیس جمهوری البته محترم که حاضر بودند برای شرفیابئ نزد همین سرهنگ دیوانه پای پیاده به دستبوسی بروند و هر بار هم موفق به دیدار با قذافی که او اینها را اصلا قاطی‌ آدم حساب نمیکرد بشوند ، از چهرشان نمایان است که قند در دل‌ آب میکردند و حالا که قذافی دیگر نیست چیزهایی میگویند که گوئی نه دوربین اختراع شده است و نه فیلم ! و هیچ سند و مدرکی‌ هم در جهان بر ضدّ این جفنگیات وجود ندارد


چند سال پیشتر در همین کیهان لندن خودمان مطلبی داشتم با عنوان " روستایی به نام جهان " که در آن یاد آور شده بودم که جهان هر روز برای این نوع افکار تنگتر و تنگتر میگردد و هر روز دیکتاتوری از صحنه ی روزگار محو میشود ! و حالا این سوال را از جناب رهبر و رئیس جمهوری و آن چهار نفر و نصفی که این رژیم را میگردانند دارم که : کدام یک از سناریو‌های دیده شده در جهان را دوست دارند ؟ هیتلر ، موسیلینی ، میلیسویچ ، صدام ، بن علی‌ ، مبارک ، یا قذافی ؟
---------------
---------------
اما سخنی هم با نسل جوان دارم که در فردای خیلی‌ نزدیک دست شما به این رهبران مورد حمایت الله می‌رسد ، شما خشمگین و زخم خورده هستید ، شما عزیز باخته هستید ، شما صاحبان اصلی‌ این مرز و بوم هستید ، شما آینده ی و آینده ساز این سرزمینید ! اما هنگامی که دستتان به این ناپاکان رسید کاری نکنید که باز نسل‌های آینده در این گردونه ی شیطانی گرفتار باشند ! چرا که خون خون میکشد ! و اگر بخواهیم با خامنه‌ای یا احمدی نژاد یا آن دیگران چون کاری که با قذافی شد انجام دهیم بدانیم که فرزندان ما و فرزندان فرزندان ما هم همین سرنوشت تو و من را خواهند داشت ! آیا این خواسته ی ماست ؟  
مجید رحیمی ۲۶اکتبر۲۰۱۱ مونیخ

Saturday, October 22, 2011


شهید صدام ، شهید قذافی ، شهید خامنه ای!! 


زمانی‌ که خبر کشته شدن موسلینی یار و همدم هیتلر را به وی میدادند که به فجیعترین وضع به دست مردم خشمگین گرفتار آمده و پس از کشتنش از درختی آویخته ساختند ، او در حال آماده شدن برای یک حرکت تاریخی‌ بود ، حرکتی‌ که بعد از او شاید هیچ رهبر سیاسی نتوانست این شجاعت را داشته باشد و لوله ی هفت تیر خود را در دهان قرار دهد و با چکاندن ماشه پیش از گرفتار آمدن کار خود را تمام کند ، نه صدام چنین شجاعتی را داشت و نه سرهنگ قذافی
بخت صدام البته بیشتر از قذافی بود که بدست نیروهای آمریکایی‌ گرفتار آمد و به دادگاه کشیده شد و توانست تا جایی‌ که امکان داشت حرفهایش را بگوید و توهین‌هایش را به گوش دشمنانش برساند و حتی قاضی را هم دست نشانده ی غرب بنامد و دست آخر از خود یک چهره ی دیکتاتور بهتری از جا بگذارد تا بعد از مرگ در زادگاهش به خاک سپرده گردد و نام شهید صدام حسین را هم بر سنگ قبر خود داشته باشد
سرهنگ ممر قذافی که حتی به خود خدا هم فخر میفروخت و هیچ کس منجمله سید علی‌ آقا را هم قاطی‌ آدم نمیدانست که به وقت ورود آقا به کشورش به استقبالش برود و میبایست به شهادت محسن رفیقدوست با تهدید به بازگشتن، وی را وادار میکردند که به جای فرستادن نمایندهٔ ، خود برای دیدن و افتخار دست دادن با آقای خامنه‌ای که آن‌زمان رئیس جمهوری بود منت بر سران نظام البته مقدّس جمهوری اسلامی بگذارد و قدم رنجه نماید، این فخر سرهنگ که بسیاری از سران کشورهای غربی را تا حد خشم از خود عصبانی‌ می‌ساخت ، برای او یک قدرت به حساب می‌آمد ، تقریبا کاری که احمدی نژاد می‌کند

وجه مشترک این دو اما اینجاست که هر دوشان از قدرت بالاتر یعنی‌ مردم غافل هستند و به هیچ وجه این نیرو را در معادلات خود حساب نمیکنند ، آنها گمان دارند اگر به ظاهر با سران غربی بدرفتاری کنند ، مردم آنها را دوست خواهند داشت و از خون عزیزان خود خواهند گذشت !
قذافی را چند جوان زیر بیست و پنج ساله در یک لوله ی بزرگ سیمانی که میگویند لوله ی فاضلاب بوده است یافتند ، موهایش را گرفته و بیرونش کشیدند و شاید تا میخورد زدندش چرا که ویدئوها وی را با سر و وضعی خونین نشان میدهند و سپس جنازه اش را ،،،، چه کسی‌ وی را کشت ؟
آیا قذافی هم مانند صدام که همه میگفتند، راز کشورهای غربی را در سینه داشت ؟ آیا سران دولت جدید برای خالص شدن از شرش دست به چنین کاری زدند ؟ و یا آنکه خود او به عده‌ای این فرمان را داده بود که در صورت گرفتار شدن یعنی‌ زمانی‌ که دیگر امیدی به نجاتش نیست وی را با یک گلوله به درک روانه سازند ؟
هم صدام و هم قذافی و هم احمدی نژاد و خامنه‌ای همه و همه هیتلر را مورد تمسخر قرار داده و میدهند ! اما هیچکدام شجاعت وی را نداشتند که خود به زندگی‌ خود پایان دهند ! البته هنوز عاقبت آقای احمدی نژاد و خامنه‌ای معلوم نیست که کدام راه را خواهند رفت! پس نمیتوان در موردشان پیش داوری کرد ، اما میتوان حدس زد که اینها از چوب دیگری تراشیده شده اند و چنین توانهایی را ندارند!
معمر قذافی هم رفت ، و خامنه‌ای یا دیگر سران نظام مورد حمایت الله بر صحنه حاضر شده و میشوند و سخنرانیها میکنند که نباید مردم خود را کشت !! باید به مردم آزادی داد !! باید خادم این ملتهایی که به ما این فرصت را داده اند بود !! ما همه خادم ملت هستیم و نه فرمانده و رهبر !! و الا ماشالله ،،،،، حرفهایی که مرغ پخته را هم به خنده وامیدارد.
اما حقیقتا چرا هنوز خامنه‌ای بر قدرت است ولی‌ این همه دیکتاتور ریز و درشت نابود شده اند ؟ مگر خامنه‌ای چه چیزی برتر یا بیشتر از آنها دارد ؟
آینده ی اینها چه خواهد شد ؟
آیا بشار اسد به ایران پناهنده خواهد گشت ؟
آیا جمهوری اسلامی به قذافی پیغام میهمان ایران بودن را داده بود ؟
گمان می‌کنید آقای خامنه‌ای هنگامی که به چنین روزگاری گرفتار آید به سفارت روس پناه خواهد برد ؟
و آیا اصلا گمان دارید که او و نظام البته و صد البته مقدسش به چنین روزگاری گرفتار خواهند آمد ؟ خودش که حتما چنین گمانی ندارد ،،،، یعنی‌ فکر می‌کنید اگر حتی درصدی اگر حدس میزد که ماه آینده یا سال آینده قبر او هم در جوار زباله دان تاریخ خواهد بود ، باز هم چنین میکشت و چنان دروغ میگفت و سرمایه ی ملت را به باد میداد ؟
پس بیدارش سازیم یاران!!
مجید رحیمی ۲۲ اکتبر ۲۰۱۱ مونیخ

Sunday, October 16, 2011

!! مرگ خدا

  از مجموعه شعر " در امتداد سایه‌ها "  
حال چه خواهد شد
  سرنوشت ما  بعد از مرگ خدا ؟
   هیچ به آن اندیشیده‌ای ؟


   حال چه خواهد شد
 آینده ی انسان  بعد از سقوط کهکشانها ؟
  آیا تا کنون این فکر را
   به ذهنت پاشیده‌ای ؟


    به چه وابسته می‌بود ، انسانیت
    اگر به ترس از جهنم قفل نبود ؟
  آیا تو هرگز انسانیت را آزاد دیده‌ای ؟


   چرا به اینها نمی‌‌اندیشی‌ ؟
 چرا نمی‌‌اندیشی‌ ؟


   من دیشب از قبرستان برگشتم
   آنجا مردگانی هستند که راه میروند
   و گور خدا را با وجب اندازه میکنند
  ولی‌ باور ندارند که خدا مرده است
    دیشب در قبرستان
   جنگ بود میان مردگان
   برای تصاحب خاک بهشت
  و بخشش دوزخ
   نمیدانی چه غوغایی بود آنجا
   و من اکنون هنوز
  متعجبم از اینکه
 چه میکردند آنها با هم؟
  اگر باورشان میشد که خدا مرده است
   و عذابی در کار نیست
  و کهکشانها تا بی‌ نهایت باقی‌ خواهند ماند
  و انسانیت آزاد است
  و بهشت از آن ناپاکان!!....
  آیا تا کنون تو اینها را شنیده‌ای ؟
 مجید رحیمی سوم دسامبر۱۹۹۹مونیخ

Saturday, October 1, 2011

!! ای دوست




خلد به پای جانم ، تیغ کلامت  ای دوست
      دهان من ببسته ، آنچه کنون ، آبروست
   نعره وگرنه چنان کشیدمی به عالم
      و گفتمی جهانت ، یا ربّ چه دیوانه خوست

  بهشت ، بنهاده‌ای نام جهنمت را
  جایی‌ که از آدمی‌ ، تو زنده برکنی پوست
    جهنم آدمی‌ نبوده پیش از ازل
     از آن چه میهراسم ، آینده و روبروست

     نصیحتانه گوید دلم که خاموش باش
     که این همه مصیبت ز آفریده ی اوست
    پاسخ من نداده که پرسمش چگونه
     چنین کسی‌ بباید ، نامیده یاور و دوست ؟  

 مجید رحیمی۱اکتبر۲۰۱۱ مونیخ