Friday, May 31, 2013

امپراطوری آخوند !
حدود نوزده سال پیشتر یعنی‌ زمانی‌ که دوران رهبری آیت الله خامنه‌ای هنوز به پنج سال هم نرسیده بود، قصیده‌ای سروده بودم که از صدو هفتاد و هشت مصرع تشکیل میشود که اینجا تقدیمتان می‌کنم ... 
امیدوارم با وجود طولانی بودن اما خسته کننده نباشد ، پیشنهاد می‌کنم برای بامزه شدن معنا و مفهوم شعر آن را از زبان هر کسی‌ که میخوانید با شناختی‌ که از آن شخص قهرمان این شعر دارید با همان لهجه بخوانید !! 
این شعر فقط قصد نشان دادن محیطی‌ را دارد که این سران حکومتی در آن چگونه با یکدیگر رفتار میکنند !! 
امروز بعد از نوزده سال میبینیم که این شعر پر بیراهه هم نگفته است !!
بازیگران این سناریو : 
سید علی‌ خامنه‌ای 
علی‌ اکبر هاشمی‌ رفسنجانی‌ 
صادق خلخالی 
حسینعلی منتظری و  
موسوی اردبیلی ....                                *****************

دوش دید در خواب این سید علی‌    
میگفت همواره رهبر که بلی    
ما که رفتیم این علی‌ شد جانشین    
داده بر باد آنچه را آورده دین    
ما بزرگش کرده ایم او را چنین   
لیک او ما را زند روزی زمین    
باید این اکبر شود بر جای او    
گرچه اکبر هم ندارد پشم و مو    
لیک از سید علی‌ باری به است    
ما بدانیم ارزش اکبر چه است     
شد به پا تکبیر جمع حاضرین     
بود سید یک ز جمع ناظرین     
ناگهان از خواب شیرینش پرید   
هیچکس جز خود بر آن بستر ندید     
وی ولی‌ ترسیده بود بس بی‌ حساب   
شاید این اکبر دهد او را به آب      
باید اکنون چاره ی مشکل کنم   
اکبر بی‌ ریشه را غافل کن     
گاه اندیشید ریش خود زنم   
خود به حوض واجبی درافکنم     
تا مگر خوش آیدش رهبر ز من      
دست بردارد از این شخص لجن      
وی نخوابید و کشیده نقشه‌ها    
تا که غوغایی کند از نو به پا     
چون سحر شد خواند اکبر را به خویش    
دست ناقص در بر و آن یک به ریش      
گفت با اکبر به لحن آدمی‌    
کان چنین است و چنان باشد همی‌      
تا که آمد بر سر مطلب خاص    
تا تواند رو کند آن پیک آس      
صحبتش را کرد آغاز از چراغ      
تا که اکبر را کشد در قعر باغ    
بعد از آن دستی‌ کشید بر ریش خویش   
با نگاهش زد به اکبر زهر و نیش        
گفت ریش است خوب بر صورت مرد    
خود بگو با کوسه‌ها باید چه کرد ؟     
خنده آورده به لب اکبر ولی‌    
گفت‌ ای ناقص بلا،‌ ای سید علی‌      
بین ما که دیگر این حرف‌ها نبود     
سید هستی‌ با سیاست یهود ؟     
گفت دیشب حال ما کردی خراب   
قصد داشتی که دهی‌ ما را به آب    
سر تکان میداد اکبر با سؤال   
کی‌ کشی دست چلاقت از جدال ؟      
ما که ایران را دگر صاحب شدیم    
خود ببین از ما چه شد زآنچه بودیم !      
حرف رهبر را مزن کو رفته است      
الوداع با دار دنیا گفته است   
خواب او دیدن نباشد کار ما      
او برون گردیده از افکار ما    
گر تو داری حرفی‌ از آدم بگو     
ورنه چرت و پرت به آدم کم بگو      
ناگهان شد سرخ صورت علی‌   
گفت توهین میکنی‌ بر آن ولی‌ ؟   
شاید از راه خدا برگشته‌ای    
با منافق یار و همدم گشته‌ای      
بس خجالت باید از رهبر بری   
کین چنین نفرین به روحش می‌خری          
گفت اکبر‌: ای علی‌ آهسته رو !     
ما خودی هستیم و با ما خر نشو !     
جای این دیوانگی آور بساط     
منقل و وافور و آتش در حیاط   
باز شد اخم از دو ابروی سیاه     
گفت سید این بود قوت راه !     
شد به پا از عیش و عشرت مجلسی    
کآنچنان مجلس ندیده بود کسی‌       
همچنان زن بود و می‌‌ با تریاک       
اکبر عمامه ی خود را داده چاک     
بهر وافور حاضرم چون خر شوم    
حاضرم از صادق هم بدتر شوم     
اینزمان آمد ز در صادق درون    
گفت اکبر گر تو مردی آ برون    
سید آورد پای خود را در میان     
گفت ساکت‌ ای حمار‌های جوان    
پیش ما جفتک زدن ممنوع بود     
گفته‌ام این را به هریک صد به صد     
اکبر و صادق شدند هر یک خموش       
خیره شد صادق به اکبر چموش     
گفت اکبر رو به سید این الاغ    
گشته از اموال بیت‌المال چاق     
صادق از کوره دوباره شد به در    
گفت سید رو به صادق : کله خر!        
با تو گفتم که نشینی جای خود      
ور نه با تو می‌کنم آنچه نشد      
بس بود دیگر‌ ای اکبر دست بدار    
ما ندانیم کوسه را با خر چکار ؟!     
همچنان سید به او می‌زد تشر     
تا که وارد شد حسینعلی ز در    
داد و فریاد می‌کنید از بهر چه ؟   
گفت وی با سید و با دو نوچه !    
نوبتی هم که باشه نوبت ماس   
که بپرسیم تخت رهبری کجاس     
جمله بیت‌المال رو که خورده اید      
ممدم رو هم به باد بسپرده اید    
نقشه ی ما رو شما کردید خراب     
چی‌ بگم دیگه از این دل کباب    
آرزوی رهبری به گور برم      
معترفم که ز صادق خرترم     
خنده کرد صادق ز جان و دل بلند      
رو به صادق باز سید گفت : نخند !       
گفت صادق : به‌‌ به‌‌‌ ای گربه نره     
گوئی امروز حال عالی‌ بهتره    
در جوابش گفت وی : شکر خدا    
چه بیگم از روزگار بی‌ وفا ؟    
هر چی‌اس زیر سر این اکبرس    
ور نه صادق از الاغ هم خرترس       
باز جنجالی دگر گشته به پا   
تا درون شد اردبیلی بی‌ صدا     
گفت به‌‌ به‌‌ جمعتان جمع جمع است       
جای اردبیلی این میان کم است     
مشکلتان چیست ، گشته یونجه بیش ؟    
که چنین افتاده اید بر جان خویش    
دست بدارید زین هوار و داد و قال    
کم کنید قدری از این بحث و جدال       
مملکت شد از شما ویرانه‌ای        
نیست بی‌ غم خانه و کاشانه‌ای      
بس جوانها داده اید بر دست مرگ    
گشته ایران قصه ی طوفان و برگ      
گر رسد روزی به آخر کار ما    
هر درخت سبز گردد دار ما        
داده اید بر باد آبروی دین    
گفت صادق: زرّ نزن ساکت بشین!       
گفت با وی اردبیلی:‌ ای الاغ!   
نیست اینجا آخورت برگرد به باغ    
گر گمان کردی که اینجا مجلس است    
جای هر نادان و جای ناکس است       
کور خوانده‌ای فدایت جان من    ‌
ای تو و خاندان تو قربان من     
تا شنید صادق چنین از اردبیل   
کرد حواله اش هزار تا دسته بیل         
باز شد جنجال تازه‌ای به پا    
تا میان آورده سید دست و پا     
بدتر از گربه و سگ هستید شما     
شرمتان باشد که اینید نزد ما       
ما شدیم رهبر و ما هستیم رئیس     
نزد ما شلوارها گردیده خیس     
لیک گوئی که شما جمله خرید    
گرچه زیر دست ما فرمانبرید     
نزد روح الله حکایت می‌کنم 
از شماها صد شکایت می‌کنم     
تا که سید گفت این با آل خود           
صادق از وحشت خود دست پاچه شد      
گفت ما را رهبری اکنون تویی‌      
صاحب این دولت زبون تویی‌     
اینزمان اکبر به صادق گفت :خری!       
که چنین از این چلاق فرمان بری        
رهبر آینده ی ایران منم !   
این منم که فتنه‌ها بر افکنم     
المثال خواهم کنم شری به پا      
دفتر سید ببندم بی‌ صدا       
من بهشتی‌‌ها به طوفان داده‌ام    
جمله میدانید که من مارزاده‌ام     
پس به خاک من بیفتید این زمان    
یا ببندید بار خود را بی‌ گمان       
شد به مجلس مدتی‌ حاکم سکوت     
تا که سید زد بر این جمله صوت       
گفت ما را اینچنین اگه نبود   
آنچه دیده ایم به خواب بی‌ ره‌ نبود     
کرده‌ای در سر هوای رهبری ؟  
در گمانت که ز رهبر سرتری ؟      
پس برو آماده شو بهر نبرد     
چون میان ما به پا شد جنگ سرد    
شرط و شورت جنگ ما باشد چنین       
لیک غافل نشویم از حکم دین   
مجلس آن روزشان گردیده ختم    
آخرین مجلس نباشد آن به حتم 
تا خر اندر این جهان است خر سوار     
روید از خاک زمین بس بیشمار   
امپراطوری ملا این بود    
دل‌ ز سرنوشت‌شان چرکین بود    
مابقی قصه را پرسی‌ چه شد ؟    
این سؤال را میکن از خواسته ی خود  
گر که عمر ما نداده اش کفاف       
قصه را نگیر بر فال خلاف      
چونکه تاریخ شاهد است و نسل‌ها      
خود قضاوت کرده اند تاریخ را           
در همه دوران و در این روزگار   
نیست از تاریخ به آموزگار !! 
مجید رحیمی ۱۷ فوریه ۱۹۹۴ مونیخ

Thursday, May 30, 2013

! فرح - کارتر و خمینی

                      از همخوابگی فرح با کارتر  
تا
بی‌ اطلاعی خمینی از اعدام‌های سال ۶۷ !!
 مطلبی که به تک‌ تک‌ ما ربط دارد !..  
خواندن آن را به همه ی شما سروران عزیزم
پیشنهاد می‌کنم!
--------------------------------
تیر خلاص در مغز منطق و
اندیشه و شرافت در سخن !!
--------------------------------
پنهان شدن در پشت درخت حماقت هیچ کاری به رفتن یا نرفتن به دانشگاه ندارد... بلکه!...
                        *** *** *** *** *** 
موردی که من رو گاهی‌ خیلی‌ افسرده میکنه اینه که در برخورد و گفتگو با بعضی افراد جامعه مون که اکثرا تحصیل کرده و آکادمیکر و دانشگاه دیده هم هستند شک به درصد شعور اجتماعی مون میبرم و به خودم میگم:
نکنه در محاسبه ی این درصد شعور اجتماعی اشتباه می‌کنیم و خودمون رو دست بالا میگیریم !
چرا که این خود بالا بینی‌ و دست بالا گرفتن توانایی‌های خود و اجتماع به ویژه در این برهه از زمان از زهر هم بدتره!
-----------------
--------------------------
----------------------------------
سیزده ساله بودم که خبر به آتش کشیده شدن سینما رکس آبادان همچون بمبی در ایران منفجر شد و خشم و نفرت ملت رو به سوی کنندگان این عمل شیطانی روانه ساخت ...
آیت الله خمینی که آن زمان هنوز نه مشتش باز شده بود و نه کسی‌ میتوانست تصور کند که یک آیت الله هم بتواند چنین دروغ بگوید و تهمت بزند ! بلافاصله انگشت اتهام خود را به سوی دربار و شخص شاه نشانه رفت !
و شایعه سازان هم دست به کار شده و کثیف‌ترین افکار مانده در صندوقچه‌های ذهن خود را به قالب جملات در آورده و به خورد مردم شایعه پرست دادند که :
در این سینما در میانه ی فیلم گوزن‌ها که تا حدی انتقادی هم بود چند نفر از مبارزان که از عراق آمده بودند اپراتور را مجبور میسازند تا فیلم همخوابگی فرح با کارتر را به نمایش بگذارد!
این خبر فورا به گوش اداره ساواک آبادان میرسد و آنها هم بلافاصله به تهران اطلاع میدهند و دستور از دربار می‌رسد که سینما را به آتش بکشید طوری که حتی یک نفر هم زنده نتواند از آن سینما خارج گردد تا این موضوع در همان سینما برای همیشه همراه با بینندگان آن نابود گردد !

شایعه به سرعت برق به دور ایران میگردد و بسیاری از مردم که شرافت سخن را نمیشناختند و نمیدانستند که هر انسان مسئول حرفی‌ است که از دهانش بیرون می‌‌آید " حتی اگر آن حرف روایت باشد "" از جمله خود من احمق سیزده ساله" طوطی وار به خاطر جذابیت جیمز باندی داستان آن را برای هم تعریف میکردند!
بیش از چهارصد انسان یعنی‌ هر آن کس که در آن سینما حضور داشت سوخت و حتی یک نفر زنده از آن سالن خارج نگشت !... بسیاری آن را از چشم دربار و شخص شاه میدیدند ؛ اما هیچ کس از خود نپرسید که اگر حتی یک نفر هم زنده از آن سینما خارج نشده است پس چه کسی‌ این روایت را برای دیگران بازگفته ؟
و این شایعه چگونه ساخته شده است ؟
انقلاب به پیروزی رسید و محاکمه ی افرادی که در این کار دست داشتند در آبادان آغاز گشت و در تلویزیون به صورت زنده پخش گردید، با این تفاوت که پخش آن را محدود به همان استان نمودند تا دیگر استانهای ایران شاهد حقیقت نباشند و ندانند که چه کسی‌ آمر آن بوده است و فقط عامل یا عاملین این ماجرا‌ محاکمه شوند که پس از آن چند تن از کسانی‌ که روحشان هم از این ماجرا‌ خبر نداشت به اعدام محکوم و به دار آویخته شدند!
و به خیال نظام انقلابی این ماجرا‌ به تاریخ و فراموشی سپرده شد!

انقلاب کشت و کشت و باز هم از مردم خون گرفت چون رهبر انقلاب اینگونه می‌خواست و میگفت :
درخت اسلام خون می‌خواهد !

تا رسید به سال ۱۳۶۷ که جنگ به پایان رسیده بود و هزاران جوان مخالف این نظام در زندانها بسر می‌بردند که بزودی دوران محکومیتشان به پایان میرسید و چون آزاد میشدند یک نیروی عظیم مخالف اکتیو در بیرون از زندان بر ضد رهبران آدمکش انقلاب بوجود می‌‌آمد ،
پس باید این نیرو هرگز پا به بیرون زندان نمیگذاشت ! این بود که به فرمان شخص خمینی بخش عظیمی‌ از این هزاران زندانی به جوخه‌های اعدام سپرده شدند و اینچنین عمر انقلاب برای چند سالی‌ تضمین گشت.
امروز این دو مورد یعنی‌ جنایت سینما رکس و اعدام‌های ۶۷ با تحقیقات گسترده‌ای توسط پژوهشگران تاریخ معاصر به رشته ی تحریر در آمده و ثبت گردیده است .
بگونه‌ای که با وجود این اسناد دیگر کسی‌ نمیتواند خلاف آن را ادعا کند !
چند روز پیشتر در جمعی از تحصیل کردگان هم میهن که همه ی آنان هم قربانیان این انقلاب بودند صحبت از این دو مورد به میان آمد!.. عجبا که اکثر آنان هنوز به شایعات سال ۱۳۵۷ در مورد سینما رکس ایمان داشتند و در مورد خمینی میگفتند : احتمالا حکم اعدام سال ۶۷ را اطرافیان او صادر کرده و به او منسوب کرده اند!
نمی‌دانستم چه باید به این حد از فهم این دوستان گفت :
با لبخندی گفتم : چه خوب است که سری به خاطرات آیت الله منتظری بزنید و در مورد اعدام‌های سال ۶۷ آگاهتر گردید ... و در مورد سینما رکس و شهوت رانی‌ شهبانو هم گفتم : واقعا زنی‌ که با داشتن چنین همسر قدرتمندی با کسی‌ که بالاخره بعد از چهار یا هشت سال از قدرت کنار میرود هم بستر شده و شهوت خود را برتر از هر چیز بداند، چگونه است که بعد از مرگ شوهرش با آنکه هنوز جوان است حتی یک مورد هم از او ندیده و نخوانده ایم که بخواهد با مردی باشد یا حتی قصد ازدواج داشته باشد؟!!
و ادامه دادم :
واقعا شرافت در سخن گوهری است که تنها با رفتن به دانشگاه در انسان پدید نمی‌‌آید!!
کاش به این مهم کمی‌ بیشتر از بیشتر توجه کنیم !!!
با بیان این جمله یکی‌ از آنان گفت :
ما هم که صد در صد نمی‌دانیم، فقط شنیده‌ایم !! 
گفتم : مساله فقط این دو مورد نیست !
بلکه مهم دریچه‌های ورودی و خروجی ذهن ماست که باید ترمیم شود و فیلتر آن صاف گردد! تا بدانیم چه چیزی را به درون گوش و مغز خود راه دهیم و سپس بعد از تجزیه و تحلیل آن تصمیم بگیریم که آیا باید به سطل زباله انداخته شود یا برای دیگران بازگوییمش ! 
و اگر بخواهیم آن را بازگوییم باید با چه شدت و نیرویی آن روایت بازگفته شود تا شنونده ی ما آن را به عنوان سخن ما بپذیرد یا یک روایت خنثی ؟! 
پس میبینیم که این روایت کردن خود تا چه حد مهم و اثرگذار است !.. 
و این جمله ی احمقانه ی "ما که نمی‌دانیم فقط روایت کردیم"! از شلیک تیر خلاص در مغز منطق و اندیشه و مهمتر از آن شرافت در سخن بدتر است!
برای دیدن بخشی از حقیقت و پیوند این تصاویر به یکدیگر تا رسیدن به تصویر بزرگتر از واقعیت حتما نباید آدمی‌ عضو این حزب یا آن گروه باشد ! 
اتفاقا وقتی‌ عضو حزب یا گروهی هستی‌ مجبوری با ذهنی‌ وابسته تر آینده را ببینی‌ ! 
پس این مواردی که عنوان کردم هیچ ربطی‌ به حزب یا دسته یا مرام ندارد !
فقط یک تلاش برای دیدن حقیقت است و یاد آوری اینکه هر آنچه که گوش‌ها میشنوند واقعیت نیست!! و ذهن باید آن را پس از فیلتر کردن بازگوید ! همین !!
مجید رحیمی ۲۹ می‌‌۲۰۱۳ مونیخ 
 چه کسی‌ میتواند به این سؤال‌ها
                          پاسخ نسبتا صحیح بدهد؟
- آیا رفسنجانی‌ می‌خواهد رهبر را همانگونه که به قدرت رسانید برای باغبانی به باغ مشهد بفرستد ؟
- آیا این رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام نتوانست حتی مصلحت خود و آینده ی سیاسی خود را تشخیص دهد و بداند که با چه کسانی‌ روبروست؟
- آیا رفسنجانی‌ در عمق سپاه و ارتش آنقدر محبوبیت و نفوذ دارد که بتواند در این روزهای افتادن به دریوزه گی‌‌ از آنها به عنوان اهرمی برای توازن قوا استفاده نماید ؟
- آیا دوران رفسنجانی‌‌ها به پایان رسیده و جمهوری اسلامی تمام کمال در داستان خامنه ای‌ها خواهد افتاد ؟
                    ***     ***       ***      ***
- و یا آنکه دوران خمینیزم به پایان رسیده و دوران جدید خامنه ایزم آغاز گردیده است ؟  
 مجید رحیمی ۳۰ می‌‌۲۰۱۳ مونیخ

Wednesday, May 29, 2013

سخنی با دشمنان دشمن‌ترین دشمن ایران !!
این دشمن‌ترین دشمن ایران با افسوس بسیار بر این مرز و بوم حکومت می‌کند و هر روز دست به جنایات تازه‌ای میزند !
عزیزان !! 
همچنان که میدانیم مزدوران این نظام در خارج از کشور آزادانه می‌‌آیند و میروند و به وظیفه ی خود که همانا کم رنگ کردن مبارزات یا ایجاد خطوط موازی برای گم شدن خط اصلی‌ و یا شناسایی و یا حتی تهدید تک‌ تک‌ ماست عمل میکنند و حقوق ماهیانه ی خود را از اربابان خود دریافت میدارند ... 
آنها به همان رستورانی که ما میرویم تردد و از همان سوپر مارکت ایرانی‌ که ما خرید می‌کنیم خرید میکنند و یا حتی همراه با ما به راهپیمایی و تظاهرات نیز می‌‌آیند و در کنار ما به ظاهر با نظامی که از آن ماهیانه حقوق خود را دریافت میکنند مخالف هستند ! 
آیا ما باید هنوز چون گذشته به صورت نیمه خواب آلود در کنار این روح و شرافت  فروشان زندگی‌ کنیم و به آنها اجازه دهیم تا از فروختن خون و میهن ما به زندگی‌ ننگین خود ادامه دهند ؟
فراموش نکنیم که همین افراد بیش از دویست و پنجاه تن از افراد مخالف نظام ننگین جمهوری اسلامی را در همین اروپا به قتل رساندند و یا در قتل آنان شریک بودند! 

در راه میهن و در راه آزادی جان دادن یک افتخار است ، چرا که تولدی دوباره خواهد بود مانند  بختیار‌ها و فرخزاد‌ها و ده‌ها و صد‌ها چون این بزرگواران ! 
اما خود را به سادگی‌ در دام این از انسانیت بی‌ خبران انداختن اصلا نه زیبا است و نه جایز !!

چه باید کرد ؟

تصمیم بگیریم تا به مکان‌هایی‌ که این مزدوران ( آنهایی که علناً با سفارت خانه‌ها و کنسول گریها در تماس هستند ) میروند پا نگذاریم !
و به صاحب رستورانها، سوپرمارکت ها و یا آن بقالی ها بفهمانیم که به چه دلیلی‌ از او خرید نمی‌کنیم! 
باید این مزدوران را ایزوله کنیم ! رسوایشان کنیم و به همه بگوییم که اینها با دشمنان ایران همکاری میکنند ... باید اعتبار را از آنها در اجتماع خارج به گونه‌ای بگیریم که مجبور شوند به ایران بروند یا دست از این زشت کاری بردارند !!

این نخستین قدمی‌ است تا مرز میان خود با آنها را مشخص سازیم که تا اجتماع از وجود آنها با خبر گردد !! و با رسوایی آنها در خارج از کشور یک دست نظام ننگین جمهوری اسلامی را ناکار آمد خواهیم کرد !! 
این یکی‌ از وظایف ما در خارج از کشور است و کمک بسیاری به هم میهنان مبارز داخل خواهد کرد !! 
پس تصمیم بگیریم و این کار را تک‌ تک‌ یا گروهی انجام دهیم ... باور کنیم هنگامی که ما با هم شویم سیاهی خیلی‌ خیلی‌ زود نابود میگردد و خورشید آزادی زودتر از آنچه که ما در تصور خود داریم طلوع خواهد کرد !!!
فراموش نکنیم که ما موظف به این کار هستیم تا بتوانیم نور را حامی‌ باشیم و از سیاهی نهراسیم !! 
پاینده باد سپاه روشنی و نیکی‌ ... 
پاینده باد شجاعت و ایمان به مهر ... 
پاینده باد ایران و ملت ایران به همراه آزادی ... 
مجید رحیمی ۲۹ می‌‌۲۰۱۳ مونیخ

 
          من به کنسرت آقای صدا " ابی " نمیروم !!
با تمام ارادتی که به کارنامه ی هنری ابی و تمام عشقی‌ که به صدا و ترانه‌ها و آهنگ‌های زیبایش دارم و همه ی علاقه‌ای که به خود او دارم ! 
اما تا در مورد حضور این " الله "‌های جمهوری اسلامی بر روی پوستر کنسرت آنتالیای خود توضیح ندهد به کنسرت او نخواهم رفت!
بیش از ابی من عاشق مادرم هستم ! 
اما اگر حتی مادرم هم چنین قدم‌هایی‌ برمیداشت با اطمینان میگویم همین رفتار را با او می‌کردم و از رفتن به دیدنش خود را بازمیداشتم تا مشخص شود که چرا وام به جبهه ی دشمن ایران و فرهنگ و ملت ایران داده است!؟
برای من هیچ چیز با ارزش تر و والاتر از خاک میهن و سپاه روشنی و درستی‌ نیست ! 
چرا که هدف از تمام این مبارزه ی خونین با جمهوری اسلامی همین است که نادرستی از این سرزمین بیرون رانده شود! 
حال چگونه میتواند کسی‌ در جبهه ی روشنی و راستی‌ بایستد ولی‌ آرم و مارک جبهه سیاهی و ظلمت را بر پیشانی داشته باشد ؟
ابی جان با توضیح منطقی‌ و صادقانه ی خود جلوی رویش و پخش این شایعات را بگیر و بگذار تا همیشه آقای صدای ما باشی‌ !
 مجید رحیمی ۲۹ می‌‌۲۰۱۳ مونیخ

Monday, May 27, 2013

حزب حزب خالیباف 
رئیس جمهور قالیباف ... 
محمد باقر قالیباف اعتراف کرد : 
من خودم پشت موتور نشستم
و دانشجویان را با چماق زدم 
و ادامه داد: عکس هاش همه موجودند .... 
این حضرت شهردار 
که میخواد بشه محبوب       
از ترک موتور مردم رو زد با لگد و چوب     
اما نه حیا کرده از این کار و نه شرمی          
بلکه افتخار میکنه بر این عمل خوب !        
اعتراض مردم همه بی‌ بها و سطحی         
هر کس بگه آزادی میشه رهبر آشوب !!                   
حالا که می‌خواد بشه رئیس دولت اما        
باید بشه از خاک وطن رفته و جاروب !  
مجید رحیمی ۲۷ می‌‌۲۰۱۳ مونیخ   

Sunday, May 26, 2013

خاطراتی از جنگ ، جبهه ی قصر شیرین ....
کریم بقال!!
امروز که سی‌ امین سالگرد جنگ ایران و عراق می‌باشد و در این جنگ بیش از یک میلیون انسان جان باختند و بیش از این تعداد نیز مجروح و ناپدید شدند و دو کشور هزاران میلیارد دلار خسارت حماقت سران احمق و
کینه توز خود راپرداختند !! 
من نیز به عنوان سرباز وظیفه در سال‌های ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۴ درجبهه‌های جنوب و غرب بودم که از آن خاطرات بسیار تلخ ، غم‌انگیز و یا گاه شیرینی‌ دارم که آنها را نوشته و بزودی بصورت داستانهای کوتاه در دست علاقمندان قرار خواهم داد... 
یکی‌ از این داستان‌ها که همیشه با یاد کردن از آن و 
یا گاه خواندنش برای دوستان اشک در حلقه ی چشمانم جمع می‌سازد داستان " کریم بقال " است .... 
کریم راننده ی قرارگاه بود و میبایست علاوه بر رساندن نامه‌ها گاهی افسران را نیز به نقاطی که می‌خواستند برساند ...
به همین منظور چون همیشه در تردد بود دوستانش به وی سفارش‌های خرید سیگار و دیگر مایحتاج خود از گیلان غرب که دارای چند مغازه بود را میدادند و کریم به هر طریق آن سفارش‌ها را فراهم میساخت و برای همین هم نام بقال را به وی داده بودند ، نام اصلی‌ او دارابی بود ولی‌ این را کمتر کسی‌ میدانست و بسیاری حتی گمان داشتند که بقال نام فامیل اوست ... 
کریم تنها پسر خانواده و همینطور تنها نان آور خواهر کوچک و مادر پیرش بود چرا که پدرش چند سال پیشتر از ساختمان محل کار فرو افتاده و جان سپرده بود و در حقیقت کریم می‌بایست از خدمت نظام وظیفه معاف میشد! 
اما دولت انقلابی کمتر به قانون اهمیت قائل بود و وی را به خدمت و سپس به جبهه فرستاده بودند و کریم مجبور بود تمام فوق‌العاده جنگی خود که در حقیقت پول خون ما سربازان بود را برای کمک خرجی خانواده بفرستد ، 
البته این پول متفاوت بود و از روزی ۵۳ تومان شروع میشد تا به ۵۰۰ تومان هم میرسید. 
فوق‌العاده جنگی یا پول خون کریم ۵۳ تومان در روز بود ... 
روزی اما ناگهان شنیدیم که کریم به قرارگاه باز نگشته ... این نهست (غایب بودن در ارتش را نهست میگویند) به چند روز رسید ... 
برای ما شکی باقی‌ نمانده بود که یکی‌ از این جیپ‌های سوخته در دشت از آن کریم است ... منطقه ی بازی دراز و قصر شیرین که عراقی‌ها روی بلندترین کوه مرزی مستقر بوده و ما را که در دشت بودیم سخت زیر نظر داشتند قتلگاه بسیاری از جوانان این سرزمین بوده است که حتی گویندگان رادیو همیشه از قله‌های خونین بازی دراز نام می‌بردند ... 
غم از دست دادن دوست عزیزمان همه را به افسردگی کشانده بود ...
کریم آن جوان همیشه خندان دیگر در میان ما نبود !... 
تازه نامزد کرده و قصد داشت با دختر مورد علاقه‌اش قصر زیبای عشق را بسازد ... 
از شوق رسیدن به پایان خدمت در پوست نمیگنجید .. چند باری که عکس عشقش را به من نشان داده بود همیشه میگفت یادت نره که از همین الان به عروسی‌ ما دعوت هستی‌...
چند روزی باز گذشت و ما همچنان از کریم بی‌خبر بودیم تا آنکه سر و کله ی کریم پیدا شد ... سالم ... خندان با یک بغل شیرینی‌ و آجیل و دیگر مخلفات ... 
کریم کجا بودی ؟ 
کریم چرا خبر ندادی ؟ 
کریم تو که ما را کشتی‌!!! 
بچه‌ها از شوق دیدارش بر سر کولش ریختند و به آغوشش گرفتند و بوسیدندش ...
حتی یکی‌ از دوستانمان گوش او را گرفته و مانند معلم‌ها می‌کشید و با خشم و عشق میگفت: 
چرا حرف توی این گوش‌ها نمیره ؟ 
چرا ما را اینقدر عذاب دادی؟ 
و تمام اینها از محبت و عشقی‌ بود که بچه‌ها به هم داشتند. 
کریم آغاز به تعریف ماجرا‌ کرد که چون مخارج خانه زیاد بود و اجاره خانه بالا رفته بود مادر و خواهرش قصد نقل مکان به خانه‌ای کوچکتر کرده بودند ولی‌ قدرت مالی نداشتند تا مخارج وانت بار را برای این جابجایی بپردازند و کریم به سیم آخر زده و با چیپ ارتش از جبهه به سوی تهران روان شده و با همان جیپ این نقل مکان را به انجام رسانده و مجددا به جبهه باز گشته بود!
و همانگونه که از شوق میخندید میگفت: 
توی راه مسافر هم به همراه برده و پول بنزین را هم از آنان تهیه کرده بود ... 
همین کار کریم باعث شد تا سختگیری‌ها در مورد وی بیشتر گردد و زمان مشخص برای هر رفت و آمد وی تعیین گردد که اگر از آن زمان بیشتر در تردد می‌بود با اضافه خدمت که کابوس هر سربازی است مجازات میشد ... 
یک ماه به پایان خدمت کریم مانده بود و کریم دست از پا خطا نمیکرد تا مبادا اضافه خدمت نصیبش شود ... 
دو - سه هفته‌ای به همین منوال گذشت تا روزی اما خبر رسید که کریم در جاده تصادف کرده و کشته شده است ...
هم وحشت و هم ناباوری در دلمان خانه کرد ... همراه با چند تن از دوستان به محل حادثه رفتیم و جنازه‌ای را در زیر یک پتوی ارتشی دیدیم و همینطور آمبولانس ارتش که پیش از ما در محل حاضر شده بود ... 
لبه ی پتو را کنار زدم و لبخند کریم را بر لبانش ماسیده دیدم.
به سرنوشت میخندید ؟ 
به این جنگ ویرانگر ؟ 
یا به سران این نظام که میبایست خیلی‌ پیشترها جنگ را به پایان می‌بردند ؟ ... 
کریم که نمیتوانست روی کسی‌ را زمین بیندازد در برابر درخواست یکی‌ از دوستانش سعی‌ کرده بود تا با سرعت زیاد به گیلان غرب رفته و سیگار درخواستی وی را فراهم سازد و چون جاده‌ها در جبهه به هیچ وجه مهندسی‌ ساز نبودند ، کریم در سر یک پیچ فرمان از کف میبازد و با سنگی‌ نسبتا بزرگ تصادم کرده و از شیشه ی جلو به بیرون پرتاب شده و با سر به سنگ دیگری برخود می‌کند و در جا جان به جان آفرین میدهد!... 
کریم از این انقلاب و خمینی و این نظام بیزار بود و همیشه میگفت : کاش انقلاب نمی‌شد ... اما سپاه و بسیج هر کس را که در جبهه کشته میشد فورا در جیبش عکس خمینی را قرار میداد و از جنازه عکس می‌گرفت تا به ملت بگوید که وی عاشق خمینی و این نظام بوده !!
این نظام از بنیان دروغگو و شیاد بوده است ....
پس هیچ تعجبی هم ندارد
که این پایان کار این نظام گردد !!!!... 
مجید رحیمی - مونیخ  
                                                         ستاره باران !!
فرق باران با ستاره این است که
ستاره به همه چشمک میزند! 
اما باران فقط بر سر کسی‌ می‌بارد که از آن نمیگریزد
و به قول سهراب سپهری:
زیر باران به دیدار یار میرود ...
 مجید رحیمی - مونیخ
آشنایی با سبزوار رضایی میرقائد( محسن رضایی )
کاندیدای ریاست جمهوری که اصلا این فرد کیست و چه کرده است! 

محمد نوری زاد !
 در تنها دیدار “رخ به رخ ”  که همین چند ماه پیش با آقای‌ هاشمی‌ رفسنجانی داشتم، 
به ایشان گفتم: 
دست شما و آقای‌ خامنه ای به خون مردم آلوده است!
------------------------
واقعا به چه کسی‌ ذلیل شده میگویند؟
آیا غیر از این است که مانند سران این نظام هم در قدرت باشی‌ و هم یاران سابق ات تو را چنین بنامند و همان حرفی‌ را بزنند که دشمنان و مخالفانت میزنند؟
حقیقت این است که هم محمد نوری زاد درست میگوید و هم این دو یعنی‌ خامنه‌ای و رفسنجانی در همین جهان و درست در زمانی‌ که هنوز از قدرت فرود نیامده اند چنان ذلیل شدند که تاریخ مانندش را به یاد ندارد !! 
بیچاره آنهایی که میخواهند  پست کثیف ریاست جمهوری این نظام و این رهبر و این رئیس تشخیص مصلحت نظام را به دوش بگیرند !!
▪ محمد نوری زاد به رفسنجانی و خامنه ای: دست شما دو نفر به خون مردم آلوده است!

 دو نفری که اموال مردم را مصادره کرده اند، دو نفری که مردم را زده اند و مردم را بی دلیل و بدون محاکمه ی منصفانه به زندان انداخته اند، دو نفری که مردم را از سرزمین پدری و مادری شان رانده اند، دو نفری که در بسیاری از مناسبات خیر و شر این سرزمینِ گرفتار نقشِ محوری داشته اند، یکی شما هستید و یکی آقای خامنه ای.

کیهان آنلاین- ۵ خرداد ۹۲ – در حالی که برخی از به اصطلاح سیاسیون در میان نیروهای رژیم از جمله اصلاح طلبان و هم چنین مدعیان دموکراسی، در افسانه پردازی پیرامون علی اکبر‌هاشمی‌رفسنجانی با یکدیگر مسابقه گذاشته اند و گویی حافظه مخاطبان خود را نیز چون حافظه فرصت طلب و سیاست زده خویش دچار فراموشی می‌پندارند، محمد نوری زاد، روزنامه نگاری که زمانی در کیهان تهران، ارگان بیت رهبری و بدنام ترین روزنامه تاریخ مطبوعات ایران کار می‌کرد، در نوشته ای رفسنجانی و خامنه ای را متهم کرد که دستانشان به خون مردم آلوده است و در جنایت‌های بسیاری یا مستقیم دست داشته اند و یا مطلع و شاهد آنها بوده اند.

نوری زاد در وبسایت خود در یادداشتی زیر عنوان «تنها راه باقی مانده برای‌هاشمی» به تاریخ سوم خرداد ۹۲ با صراحتی بی سابقه رهبران جمهوری اسلامی‌را به جنایت متهم کرد و به رفسنجانی توصیه کرد با اعتراف به همه جنایت‌هایی که وی در آن دست داشته و یا از آنها مطلع بوده است، از مردم پوزش بخواهد.

متن کامل نوشته نوری زاد چنین است:
«درتنها دیدار “رخ به رخ”ی که همین چند ماه پیش با آقای‌هاشمی‌داشتم، به ایشان گفتم: اگرامروز دو نفرباشند که دستشان به خون مردم آلوده است، دو نفری که اموال مردم را مصادره کرده اند، دو نفری که مردم را زده اند و مردم را بی دلیل و بدون محاکمه ی منصفانه به زندان انداخته اند، دو نفری که مردم را از سرزمین پدری و مادری شان رانده اند، دو نفری که در بسیاری از مناسبات خیر و شر این سرزمینِ گرفتار نقشِ محوری داشته اند، یکی شما هستید و یکی آقای خامنه ای.

به ایشان گفتم: آقای‌هاشمی، ما مردم را زده ایم وکشته ایم و اموالشان را برداشته ایم و خودشان را آواره و زندانی کرده ایم، و در نقطه ی مقابل جماعتی را به نوا رسانده ایم. این خون‌ها و حقوق تباه شده مطلقاً بجوری نیست که شامل مرور زمان شوند، و صاحبان حق – چه مرده چه زنده – فراموش کنند که چه ظلمی‌به آنان و به خانواده‌هایشان رفته است.
به ایشان گفتم: شما و آقای خامنه ای یا عامل مستقیم این خونها و حقوق تباه شده بوده اید، یا شاهد بوده اید، یا خبردار شده اید، یا از کنار آن بی سر و صدا عبور کرده اید. بهمین خاطر امضای شما دو تن پای اینهمه آسیب و نادرستی هست تا مگر به اعاده ی حقوقِ معوقه ی مردم اقدام کنید.
به ایشان گفتم: من راه چاره ای برای دنیا و آخرت شما دارم که بعنوان “هدیه” ای تقدیمتان می‌کنم. در یک هدیه، حتماً باید شأنی از”هدایت” متجلی باشد. و آن هدیه را برای ایشان واگشودم و گفتم: بیایید و در سایت شخصیِ خود به تک تک این موارد اشاره کنید و از صاحبان حق حلّیت بطلبید. که اگر به این اقدامِ انسانی و اسلامی‌قیام کنید، هم دنیا و آخرت خود را پاکسازی کرده اید، و هم اخلاق پوزش خواهی و اعاده ی حق را در این دیرهنگامِِ کشور بجریان انداخته اید. این سخنِ من به آقای‌هاشمی، با اطمینان می‌گویم تنها سخنِ صریح و بی اعوجاج و خیرخواهانه ای بوده است که تاکنون کسی آن را با جناب ایشان در میان گذارده است.
عمده ی افرادی که به محضر بزرگانی چون ایشان راه می‌یابند، سخن به مدیحه و چاپلوسی می‌رانند و اجازه نمی‌دهند یک مسئول با خودِ خودش مواجه شود. که اگر من روزی با جناب خامنه ای نیز مواجه شوم، همین سخنان را با وی درمیان خواهم گذارد. که: دست شما ای عزیز، به خون و مال و آبرو و حقوق مردم آلوده است. بیایید و درهمین چند صباح باقیمانده کاری بکنید و پای خود را از غرقاب حق الناس بدر ببرید. که امروز اگر دست بر پشت دست می‌زنید و مأیوسانه “واویلا” سرمی‌دهید، همه ازهمین حق الناسِ به هیچ گرفته شده است. حالا حق خدا و آسیبی که ما و شمایان به اعتقاد مردم وارده آورده ایم بماند.
اکنون نیز دراین ورطه ای که شیوخِ شوخِ شورای نگهبان به اشاره ی جناب خامنه ای به “له” شدگی آقای‌هاشمی‌فرمان فرموده اند، می‌گویم: تنها راه باقی مانده برای ایشان، تنها وتنها همین است. که به دستهای خود بنگرند. وبه ترمیم ضایعاتی قیام کنند که خود در آنها دخیل و شاهد و مقصر بوده اند. به ایشان در آن روز گفتم: ورود به عرصه ی پوزشخواهی، گرچه در قدمهای نخست، دشوار و آشوبنده است اما حتماً در قدمهای بعدی برکات خدا را نصیبتان خواهد کرد و همان خدا عزتی صد برابر به سمت شما سرازیر می‌کند. و گفتم: این اقدام شما، کفِ آن چیزی است که فعلاً می‌شود بدان دست برد. و گرنه در پیشگاه خدای متعال، حسابرسی‌ها و واگشایی‌ها بسیار مویین است و بنا بفرمایش قرآن به ذره ی خردل می‌انجامد.

محمد نوری زاد سوم خرداد نود و دو – تهران
http://nurizad.info/?p=21747  
    
کپی‌ نیویورک تایمز از کیهان لندن آن هم بعد از نزدیک به چهار سال !
آیا این روزنامه ی پرقدرت جهانی‌ چهار سال عقبتر از کیهان لندن ماست ؟ 
چرا که نزدیک به چهار سال پیشتر این عنوان در کیهان لندن چاپ شده بود و حالا همان را نیویرک تایمز تیتر میزند !
انقلاب، پدر خود را هم می‌خورد!
************************
انقلاب، رهبر خود را هم می‌خورد ؟!
کیهان لندن شماره ۱۲۶۰
به تاریخ ۲۱ خرداد ۱۳۸۸
برابر با ۱۱ جون ۲۰۰۹ 
************************
با افزودن اصل ولایت فقیه توسط آیت الله خمینی بینیانگزار جمهوری اسلامی به قانون اساسی‌ که پس از انقلاب توسط حقوقدانان و آگاهان به مسائل دینی تدوین و بازسازی شده بود ، فصل جدیدی در تاریخ نوین ایران آغاز گشت.
این اصل یعنی‌ ولایت فقیه که برای اکثر قریب به اتفاق جمعیت سی‌ میلیونی آن روز ملت ایران موردی ناشناخته بود در واقع به قول شاعر: 
چون نقطه ی شک اگرچه در کار نبود، بیکار نبود! 
زیرا همین اصل تمامی‌ موارد قانون اساسی‌ را به زیر تشکچه ی آقای خمینی میکشاند و ایشان را ورای قانون مینشاند. 
آقای خمینی حتی به گفته ی مهدی بازرگان نخست وزیر موقت خود هم توجهی نکرد که میگفت: این قبای ولایت فقیه فقط به قامت شما می‌نشیند و بس ! پس کاری کنید که بعد از شما این اصل نیز از میان برداشته شود !!
آیت الله خمینی در این راه حتی جانشین خود را هم مشخص کرد و شخص آیت الله حسینعلی منتظری را معرفی‌ نمود تا روح نظامی که خود باعث نابودی اش بود یعنی‌ نظام دوهزار و پانصد ساله ی پادشاهی ، به نوعی دیگر در نظام جدید ادامه ی حیات دهد ، و رهبر ولیعهد خود را برگزیند.
البته رقبا مانع به تخت نشستن ولیعهد آیت الله خمینی شدند و پیروزمندانه چند ماهی‌ پیش از مرگ رهبر انقلاب میان وی و ثمره ی عمرش (که بارها آن را تکرار کرده بود) یعنی‌ آیت الله منتظری چنان رابطه را شکرآب ساختند که ولیعهد حکومت توسط نامه‌ای از سوی رهبر انقلاب نه تنها از سمت خود خلع گردید که به سرعت نیز از چشم نظام چنان افتاد که حتی به حبس خانگی نیز گرفتار آمد. 
البته حکم حبس خانگی را جانشین آیت الله خمینی یعنی‌ آیت الله سید علی‌ خامنه‌ای صادر نمود!! 
با گذشت زمان مردم کوچه و بازار کم کم به اثر گذاری این اصل یعنی‌ اصل ولایت فقیه بر تمامی‌ موارد قانون اساسی‌ آگاه گشتند و گاه و بی‌ گاه صدای اعتراض خود را نسبت به آن بلند ساختند تا جایی‌ که حتی شعار " مرگ بر ضد ولایت فقیه " نیز از سوی نظام جمهوری اسلامی و هوادارانش به دیگر شعارها افزوده گشت و در هر مراسمی از آن استفاده‌های به سزایی گردید. 
با فرمان آیت الله خمینی در ماههای آخر عمرش که منجر به کشتارهای بیشمار سال ۱۳۶۷ شد و هزاران جوان زندانی مخالف خمینی و اصل ولایت فقیه به جوخه‌های اعدام سپرده شدند و همچنین مخالفاتهای آیت الله منتظری با فرمان کشتار رهبر انقلاب که منجر به خلع وی گردید اتهام همه متوجه ایشان شد که وی را " ضد ولایت فقیه " می‌‌نامیدند . 
وی در یک پاسخ کوتاه این جمله را گفت: 
من پدر ولایت فقیه هستم ! 
و این من بودم که بحث ولایت فقیه را مطرح ساختم، چگونه میتوانم مخالف آن باشم؟ 
در ماههای آخر حیات رهبر انقلاب به فرمان وی گروهی موظف شدند تا با تغییر دادن قانون ولایت مطلقه ی فقیه اختیارات آن را بیشتر نمایند . آقای خامنه‌ای اگرچه اختیارات قانونی بیشتری نسبت آیت الله خمینی دارد اما به دلیل فاقد بودن جذبه ی شخصی‌ و کاریزمایی چون آیت الله خمینی با تمام تلاشی که نمود نتوانست آن اقتدار لازم را بیابد. 
                  ***   ***   ***   ***   ***  
البته امروز که سی‌ سال از عمر جمهوری اسلامی می‌گذرد ، ملت سی‌ میلیونی ایران به یک ملت هفتاد میلیونی جوان مبدل گردیده است که خواسته‌هاشان ورای توانایی‌های این نظام است . 
به همین نسبت نیز سردمداران و کارگزاران نظام جمهوری اسلامی برای حفظ آن مجبورند به خواسته‌های به حق مردم تن دردهند و قدم‌های خود را تا حدی همگام با قدم‌های مردمی نمایند که در زمان لازم ترس و وحشت را کنار میگذارد و به پا میخزد و چون سیلی ویرانگر ظالم را با تمام برج و باروهایش به ناکجا آباد روانه میسازد !...
این همگامی دست اندر کاران نظام را در گفتار کاندیدهای ریاست جمهوری میتوان دید که مثلا حجت الاسلام مهدی کروبی که در مقام ریاست مجلس شورای اسلامی اجبار به تن دادن به حکم حکومتی داشت ، امروز فریاد میزند که اعتنائی به " حکم حکومتی " نخواهد کرد !
"حکم حکومتی " همان است که آیت الله خامنه‌ای طبق فرمانی نمایندگان مردم در مجلس اسلامی را از بحث و گفتگو در باره ی قانون مطبوعات منع نمود! 
دیگری میر حسین موسوی است که با اطلاع از حمایت آیت الله خامنه‌ای از رئیس جمهوری کنونی یعنی‌ محمود احمدی نژاد به وی میگوید: 
- این چهار سال دوره ی ریاست جمهوری شما شرم آور بود !... 
- چه بلایی بر سر دانشگاه‌ها و جوانان خود آورده ایم که هر جا میروم اعتراض است ؟ 
وی ادامه میدهد: 
به عقیده ی من دولت نسبت به درد و رنج مردم بسیار بی‌ اعتنا است!
                   ***   ***   ***   ***   ***   
اینها همه چه منعی و مفهومی دارد ؟ 
آیا حمله ی احمدی نژاد به هاشمی‌ رفسنجانی و حمله ی موسوی ، رضایی و کروبی به احمدی نژاد که به نوعی نماینده ونور چشمی رهبر است به معنای این است که قرار است آیت الله خامنه‌ای به زودی به مشهد برای باغبانی برود؟ 
گفته‌اند که انقلاب فرزندان خود را می‌خورد ، اما اینکه انقلاب رهبر خود را هم بخورد دیگر چیز تازه‌ای است که فقط از انقلاب اسلامی می‌‌تواند برآید! 
انقلاب چیز پر قدرتی‌ است و هر چه را که بخواهد می‌خورد .... حتی رهبر را !
مجید رحیمی ۲۲ می‌‌۲۰۱۳ مونیخ  

Saturday, May 25, 2013

کانون آشنا

                                    توجه!! ............... توجه !!   
              خواهران و برادران مذهبی‌ و غیر مذهبی‌ 
                        و بی‌ خدا و ضد دین !!
از هفته ی آینده برنامه‌های بسیار نامنظم ولی‌ دیدنی‌ فیلم‌های " کانون آشنا " در مونیخ آغاز به کار خواهد نمود ... 
این فیلم‌ها همراه با طنز و استفاده از موارد تاریخی‌ و فرهنگی‌ همچنان سعی‌ خواهد کرد تا به هیچ وجه خود را نخود نپخته ی آش سیاست نکند و به خود این مهم را تفهیم نماید که به من چه اصلا !... و همواره این سؤال بسیار سیاسی را از خود بنماید که آخه من سر پیاز هستم یا ته پیاز ؟!! 
این برنامه شما را به راه راست هدایت خواهد نمود تا شما هم خود را به سیاست آغشته نکرده تا این سیاست مداران بتوانند هر غلطی که دلشان می‌خواهد بکند .... 
والله به خدا با این نون‌هاشون .... 
از هفته ی آینده سراغ فیلم‌های نامنظم کانون آشنا را از سوپرمارکت‌های سر کوچه در فیسبوک و یوتیوب و بقالی‌های کوچه پس کوچه مانند وبلاگ‌های من و دوستانم بگیرید .... اما وای به حالتان اگر سراغ آن را نگیرید ... گفته باشم ! 
این خط و این نشان ...  و السلام 
کانون آشنا (که نمی‌خواهد کار سیاسی بکند) - مونیخ  

Friday, May 24, 2013


چه فرقی‌ میکنه برای خورشید 
که امروز شنبه باشه یا سه‌شنبه ؟ 
واسه خورشیدی که بی‌ معنیه، شب 
بگو همرنگ قیره یا که پنبه ! 
چقدر اسیر این باید نباید 
شدیم ما مردم بی‌ حد و جنبه ! 
مجید رحیمی ۲۳ می‌‌۲۰۱۳ مونیخ  

Thursday, May 23, 2013

                             
ایران دل تو مهد جوانان بادا      
هر فصل تو عاشق بهاران بادا       
  با دانش و اندیشه بزی تا به ابد       
راه تو جدا ز راه نادان بادا !! 
مجید رحیمی ۲۳ می‌‌۲۰۱۳ مونیخ  

معروف است که با دو گروه نمیتوان در افتاد!!
۱- قلم بدستان ... 
۲- آنانی‌ که میکرفن و تریبون در اختیار دارند !... 
حال باید گروه سوم را هم به آن افزود : بازیگران !!! 
این تصویر را به عنوان تصویر سال بر روی دیوارم میگذارم و آنرا کوبنده‌ترین تصویر یک مرغ آزاد در قفس میدانم !! که جهانی‌ سخن در میمیک چهره ی خود آشکار دارد ... 
بیچاره و ذلیل سپاه شب که نمی‌داند
" روشنی چقدر نیرومند است " ...
 مجید رحیمی ۲۳ می‌‌۲۰۱۳ مونیخ  

Wednesday, May 22, 2013

زنده باد زندگی‌ و برقرار باد مرگ !!
با تمام عشقی‌ که به زندگی‌ دارم و تمام لذتی که از بودن در این جهان میبرم اما هر آن آماده هستم که بی‌ هیچ دغدغه‌ای جهان رو ترک کنم و جای خودم رو به دیگری بسپارم !... 
چون به قدرت طبیعت و تصمیماتش سخت ایمان دارم و میدونم که هیچ مادری برای فرزندان خودش آرزوی بد نداره! 
پس اگر مرگ بد بود مطمئناً طبیعت این پدیده رو بوجود نمی‌‌آورد !... 


 اصلا نه تنها به دین ایمان ندارم که دین رو مزاحم دید بشریت میدونم که مانع یافتن حقیقت میشه ...
و در واقع دین رو انگل علم و پژوهش میدونم که همیشه منتظره تا دانشمندان چیزی رو کشف کنند یا خلق کنند اونوقت دین بیاد با تفسیر غلط خودش یک شکل و شمایل دیگه‌ای از اون پدیده به جهان نشون بده ... 
به این هم که روح بعد از مرگ زندگی‌ میکنه به این صورتی که دین معرفی‌ میکنه اصلا ایمان ندارم ، چون برای بوجود اومدن یک انسان و پرورش یافتنش برای اینکه مثلا بتهوون یا مولوی یا حتی هیتلر بشه باید هزاران اتفاق در هزاران سال با هم ادغام بشند که تازه هر کدوم از اون اتفاقات خودشون به هزاران اتفاق و هزاران سال دیگه احتیاج دارند .... 
پس این امکان وجود نداره که مثلا کسی‌ هرچند عامی‌ مثل اکثریت افراد اجتماع بتونند دوباره اینچنینی که هستند باشند ... 
 اینکه اما روح به منبع یک نیروی بسیار نیرومندی مانند خورشید بازمیگرده میتونه صحت داشته باشه ... مانند جسم که به زمین و به طبیعت برمیگرده .... 
اما چیزی که خیلی‌ مهمه اینه که هر یک از ما میتونیم تصمیم بگیریم که طرف روشنی و نیکی‌ بایستیم یا در جبهه ی تاریکی‌ و پلیدی .... این انتخاب آزاد تک‌ تک‌ ماست!
                   ***           ***              ***    
مرگ برای من مثل رفتن از یک کلاس یا یک مدرسه به مدرسه ی دیگریه ...
مثل اینه که از دبستان به رهنمایی بریم ! 
آیا این جای شادی نداره ؟ 
ضمن اینکه در این دبستانی هم که هستیم کلی‌ ازش لذت میبریم و چیزها می‌‌آموزیم... زندگی‌ جای گذروندن نیست ... بلکه جای ساختنه .... 
پس هر کسی‌ در هر جایگاه و مقامی که هست باید نقش سازنده ی خودش رو ایفا کنه ! حتی به قیمت مرگ .... و این رسالت رسیدن به تکامل هست .... 
شما زمانی‌ میتونید عاشق زندگی‌ باشید که به مرگ هم جایگاه والایی بدید ... 
پریروز رفته بودم به آرامگاه پسرم روبرت و این حرف‌ها رو اونجا باهاش گفتم و حالا اونها رو با شما دوستان قسمت می‌کنم ... 
هر نظر موافق یا مخالفی رو با کامل میل گوش میدم ... اما اجازه بدید من هم طبق تجربیات زندگی‌ خودم بیندیشم و آموخته‌های خودم رو باور داشته باشم ! 
مگه نه اینه که ما همه بنده ی آموخته‌ها و تجربیات خودمون هستیم ؟
زنده باد زندگی‌ و برقرار باد مرگ !!.... 
مجید رحیمی ۲۲ می‌‌۲۰۱۳ مونیخ 
               سردار گاگول محسن رضایی !!
یه پای ثابتی تو انتخابات     
یعنی‌ که عیب داره تموم خوابات    
یعنی‌ کسی‌ باور نداره حرفت         
یعنی‌ که پوسیده همه طنابات  

حالا میخوای بشی‌ رئیس دولت     
بشی‌ آقا بالا سر یه ملت     
ملت ولی‌ مثل همیشه میگه      
باد زیادی جمع شده تو کله ات 
        
احمد رو کشتند و تو لال تر شدی      
یعنی‌ که مس بودی ، حالا زرّ شدی       
یعنی‌ سکوت واجبه واسه حضرت          
با مرگ فرزند تو سرها سر شدی! 
    
چگونه کردی خونش رو فراموش ؟       
مثه چراغ بی‌ فیتیله خاموش !   
رفتی‌ که حق ستان بشی‌ و دیدیم      
هفت تا سوراخ قایم شدی مثل موش 

 حالا می‌خوای بجنگی واسه مردم ؟      
با این هیولای بی‌ شاخ و بی‌ دم!      
یه لقمه ی چپ میشی‌ واسه اونکه         
خودش تو تهرونه و دمش تو قم !! 
   
قسم به اون احمد مقتول شده   
نذار بگن باباش یه گاگول شده        
نذار بگن سردار جنگ و سپاه    
تو دست رهبر سکه ی پول شده

حاج آقا محسن دیگه بسه والله       
 آخر خط رسیده خط الله    
فرصت موندن ندارید ، تمومه    
عمر نظام تون دیگه ایشالله !! 
مجید رحیمی۲۲ می‌‌۲۰۱۳ مونیخ