Saturday, October 25, 2014

پدرم رفت سفر!!

از خاطر دلها نرود یاد تو هرگز
ای آنکه به نیکی‌ همه جا ورد زبانی‌!
روز پنجم اکتبر سال ۱۹۹۰ بود که بعد از یک سفر به گرد آلمان و برلین شرقی‌ که تازه دیوارش ریخته بود، همراه با مادر و پدرم به فرودگاه فرانکفورت رسیدیم تا از آنجا آنها بتوانند به تهران بازگردند، 
در فرودگاه طبق معمول همیشگی عجله‌ای که ما ایرانیها داریم که نمیدانم اصلا چیست و از کجا می‌‌آید، در یک لحظه پدرم از مرز عبور کرد با این خیال که همه میتوانیم در گوشه‌ای سر فرصت خداحافظی کنیم، مامور کنترل اما مرا که نه بلیط داشتم و نه بردینگ کارت از ورود به آن محدوده بازنگه داشت، و هیچ توضیحی هم او را قانع نمیکرد، فرصت هم آنقدر نبود که پدرم بتواند از در مخصوص خود را مجددا به این سوی مرز برساند، 
پس ما مجبور شدیم از راه دور با فرستادن بوسه و تکان دادن دست از هم خداحافظی کنیم... 
در دلم نجوایی بود که هیچ نمیخواستم به آن گوش فرا دهم... 
تا رفتن پدر و مادر به داخل خرطومی هواپیما آنجا ایستادم و حرکت هواپیما به سوی باند پرواز را نظاره کردم و سپس به ایستگاه قطار رفتم تا از آنجا به شهر خود که در جنوب آلمان بود بازگردم...
درست یک سال بعد زمانی‌ که در حال بازگشت از بیمارستان شهر آخن که پسرم در آنجا بستری بود و نزدیک به هفتصد کیلومتر با شهر ما فاصله دارد به طرف جنوب میراندم، حین رانندگی شعری را که در جبهه‌ی جنگ و در زمان سربازی برای پدرم سروده بودم زیر لب زمزمه می‌کردم: 
جوانان این گوهر از کف مرانید 
که بعد از او بهارتان خزان است!!
دیر وقت به خانه رسیدم و فورا به ایران تلفن کردم، میدانستم پدرم بیمار و در بیمارستان پارس بستری است، اما قرار بود بزودی مرخص شود! یا دست کم اینگونه به من گفته بودند!! پس از احوالپرسی از حال پدر پرسیدم که جواب "پدر خوب است" بود!!...  
به بیمارستان و به اتاق او تلفن کردم و چون می‌دانستم در اتاقش تنهاست پس مزاحم کسی‌ نمیشدم و پدر هم همیشه از شنیدن صدای من شاد میشد... 
صدایی غریبه در گوشی پیچید، پوزش خواستم و نام پدرم را گفتم، صدا گفت: 
من ایشان را نمی‌شناسم، اما می‌دانم که مریض پیش از من در این اتاق امروز صبح به ابدیت پیوسته است!... 
سیاهی شب در برابر سیاهی چشمم چون روز به چشم می‌‌آمد... 
مجددا به خانه تلفن کردم و چون آنها دانستند که من هم می‌دانم، ساعت‌ها پای تلفن گریستیم... 
پدر را در غربت از دست دادن دردیست که هرگز التیام نخواهد بخشید... من این درد را برای هیچکس آرزو ندارم... اما از طبیعت هم این سوال را نمیکنم که چرا چنین با دل‌ من کرد... چند ماه بعد پسرم نیز به جمع پدرم پیوست و من چنین سرودم: 
دلم در جنگ با داغ پدر بود
که آوردند خبر از هجر فرزند
سراسیمه دوان گشتم به هر سو
ز داغی‌ که فلک بر سینه افکند


فغان کردم من از این بی‌ وفایی
که یاران می‌گذراندم در این بند
همه از یک تن استند و بر این دل‌
یکایک مینهند داغی‌ به هر چند


پدر رفت و پس از وی نور دیده
نیامد خدشه‌ای اما به پیوند
مرا تنها گذاشتند و گذشتند
نمیدارد اثر بر زهر دل‌ قند!


به دل‌ گفتم مخور غم زآنکه ما هم
شویم ملحق به جمعشان شو خرسند!
چکید از چشم دل‌ اشکی و دل‌ گفت:
همین است آرزویم از خداوند...
و امروز ۲۲ سال از آن روزگاران و عمر این شعر می‌گذرد!!
                       ***   ***   ***   *** 
این بیت بر سنگ مزارش نقش بسته است!
از خاطر دلها نرود یاد تو هرگز
ای آنکه به نیکی‌ همه جا ورد زبانی‌!
و به راستی‌ هم که من انسانی‌ به نیک‌ صفتی و والایی این مرد به عمرم ندیدم... و این نه به آن خاطر است که پدر من است، چرا که من خودم هم تازه بعد از مرگش به این درجه از  بزرگی‌ و انسانیت او پی‌ بردم، هنگامی که با برخورد با هر دوست و آشنا و فامیلی که در جای جای این سیاره هستند، می‌شنیدم که چه خدمتها به آنها کرده، بی‌ آنکه هرگز سخنی از کرده‌های خود با کسی‌ گفته باشد!! 
مجید رحیمی ۲۶ اکتبر ۲۰۱۴ مونیخ

Friday, October 17, 2014

مژده‌ به عزیزان هم میهن میهندوست و فرهنگپرور!

در شهر مونیخ آلمان 
دوّمین ماهنامه‌ی فارسی‌ زبان پا به هستی‌ مینهد، نخستین آن ماهنامه‌ی آشنا بود که بیش از یک دهه پیشتر در همین شهر به عنوان نخستین مجله‌ی ایرانی‌ به دست چاپ سپرده میشد و در بسیاری از کشورهای جهان بدست هم میهنان و هم زبانان میرسید...
البته فصلنامه‌ی کاوه که به همت شادروان دکتر محمد عاصمی در همین شهر به چاپ میرسید و بیش از چهل سال نیز با تلاش و فداکاری او پای بر جا بود، در حقیقت به همت دو بزرگمرد یعنی‌ محمد‌علی‌ جمالزاده و محمد‌حسن تقی‌ زاده در نود سال پیشتر در شهر برلین متولد شده و بعد از یک وقفه توسط عاصمی به شهر مونیخ نقل مکان داده شده بود، و اگرچه در این شهر بدست چاپ سپرده میشد اما اصالتاً مونیخی نبود.
و اما این ماهنامه‌ی "دیگه چه خبر؟" که چون خواهر یا برادر بزرگتر خود توسط بنیاد آشنا بدست چاپ سپرده میشود از نوروز ۱۳۹۴ در همه‌ی شهرهای ایرانی‌ نشین اروپا و بعضی‌ از شهرهای آمریکا، کانادا، استرالیا و ژاپن در دسترس هم میهنان قرار خواهد گرفت... این ماهنامه را از سوپرمارکتهای ایرانی‌ شهرتان بخواهید و اگر آنها این ماهنامه را نمشناسند آدرس اینترنتی آن را به آنها بدهید و اینچنین همیار فرهنگی‌ برای ایجاد ارتباط و بوجود آمدن نیروی فرهنگی‌ ملی‌ شوید، چراکه فرهنگ فقط توسط مردم پایدار میگردد، البته فرهنگ سازان اجتماع نه همیشه اما در اکثر موارد نخبگان هستند ولی‌ همین نخبگان بی‌ همیاری و کمک مردم مانند زمردهایی خواهند بود که در نهانهخانه هر سرزمین پنهان میمانند تا کس یا کسانی‌ آنها را کشف نموده و به دست صاحبان اصلی‌ آن یعنی‌ مردم نسلهای آن سرزمین بسپارد... پس بخواهیم در هر کجای جهان که هستیم این ریشه‌ی فرهنگی‌ و ملی‌ خود یعنی‌ زبان را رونق دهیم و در شکوفایی هرچه بیشتر آن بکوشیم.
یکی‌ دیگر از وظایف ماهنامه‌ی دیگه چه خبر؟ معرفی‌ استعدادهای جوان است که باز این مهم به سوی تک‌تک شما عزیزان بازمی‌گردد تا با معرفی‌ این جوانان باعث ایجاد موقعیت همکاری برای شکوفایی آنها گردیم، آنها را به این ماهنامه معرفی‌ کنید تا ما بتوانیم آنها را به ایرانیان دور افتاده از هم بشناسانیم.
طنز و خنده در این ماهنامه جای ویژه‌ای دارد که در هر شماره سعی‌ می‌کنیم فرهنگ "با هم خندیدن و نه به هم خندیدن" را بیاموزیم و آن را ترویج دهیم.
سایت دیگه چه خبر؟ که از هفته‌ی آینده برای بازدید عموم آزاد میگردد محل دید و بازدید است که شما علاوه بر دیدن و خواندن فیلم و مطلب و خبر میتوانید نظرات خود را هم با ما و دیگر خوانندگان این سایت در میان بگذارید.
خلاصه آنکه ما گمان کردیم این سایت و این ماهنامه را در میان خود کم داریم و برخاستیم تا بتوانیم ذره‌ای هرچند کوچک در این راه ارزشمند و فرهنگساز ومیهنی باشیم، چراکه روشنگری روح هر اجتماع سالم است...
ما می‌خواهیم در اجتماع سالمی زیست کنیم و این محیط را برای آیندگان سالم‌تر سازیم!...
به حمایت و کمک شما احتیاج داریم و روی آن حساب می‌کنیم...
دستتان را از راه دور میفشاریم و صمیمانه مقدمتان را به این سایت و این ماهنامه خوش آمد میگوئیم و سعی‌ می‌کنیم دست کم هر ماهه در شهر مونیخ یک برنامه‌ی فرهنگی‌ یا هنری داشته باشیم که با دعوت از هنرمندان و شعرای سرزمینمان هم میهنان را بگرد هم آورده و گزارش آن را اینجا به هم میهنانی که در سالن حضور نداشتند تقدیم نماییم...
با مهر و ارادت تیم بنیاد آشنا و
ماهنامه‌ی دیگه چه خبر؟ مونیخ
www.digeh-che-khabar.com
-----------------------------
https://www.facebook.com/pages/Digeh-Che-Khabar-دیگه-چه-خبر/883263155019483

Tuesday, October 14, 2014

سیگار اشنو هم میکشه...
نگاه کنید چطور مردان "خرس گنده" خودشون رو علاف این الف بچه کردند...
سعدی بیخود نگفت: هر عیب که سلطان بپسندد هنر است!!
حالا نگاه کنید زمانی‌ که مجتبی شون جای "کیم اون جون" یا "کون چون تانک" بشینه چی‌ میشه...

این گیلاس رو در میانه‌ی کنسرت نوشیدم به سلامتی‌ استاد شجریان و صدای هنوز پر صلابتش و استاد مجید رخشانی همراه با ارکستر یازده نفره که به راستی‌ شاهکار آفریدند و همه را در سالن فیلارمونی شهر کلن مات و مبهوت ساختند... 
جای دوستان خالی‌ بود، بسیار چسبید...

Sunday, October 12, 2014

...کوبانی شهر استقامت وخون

جهان را ننگ‌ باشد زین تماشا
اگر خود را نماید باز حاشا
ببندد چشم خود را بر جنایت
گذارد پای در راه خیانت
نخواهد واقعیت را ببیند
که شاید میوه‌ای از آن بچیند
اگر این شهر کوبانی که اکنون
چنین با استقامت است در خون
بدست دشمن افتد ای حریفان!
بمیرد زآن پس ارزش‌های انسان!
مجید رحیمی ۱۲ اکتبر ۲۰۱۴ دوسلدورف
 



Monday, October 6, 2014

ماهنامه‌ی "دیگه چه خبر؟" چاپ مونیخ
از بزودی در تمامی شهرهای ایرانی‌ نشین اروپا... 
"دیگه چه خبر؟"را از فروشگاه‌های شهرتان بخواهید تا آنها مجبور شوند این ماهنامه را از ما بخواهند و به ما آگاهی‌ بدهند!!
به این میگن: پولتیک سرکار استواری!!
از اول ماه آینده میتوانید در سایت این ماهنامه وبگردی را آغاز نمایید...
آدرس سایت"دیگه چه خبر؟"
www.digeh-che-khabar.com
info@digeh-che-khabar.com