Sunday, February 24, 2013

پرستویی: 

آقای سلحشور تو کی هستی که چنین حکمی می دهی؟

 چرا باید انصار حزب الله درباره سینما تصمیم بگیرند؟

http://sepidedam.com/?p=6645

  فرج الله سلحشور: 
 اگر ۴ نفر از این خائنان (هنرپيشگان) اعدام شوند و يا برخوردهای                      شدیدی با آنان صورت بگيرد، دیگر حساب کار دستشان می‌آید!!
با پوزش از هم میهنان برای استفاده از این واژه    
که لایق این حضرت است!! 
-----------------
سلحشورا اگر گویم عن سگ        
بنه بر آن دهانت بد نگفتم         
به همچون انگلی چون تو در اینجا         
سخن چیزی برون از حد نگفتم         
تو آن درنده موجودی که اکنون      
نشان دادی نهانت را به مردم          
هرآنچه گفته‌ام با تو بدان که       
در این اندازه‌ها با دد نگفتم         
دلت خواهد ببیند خون جاری ؟      
و یا بر خاک اندازی ستاره ؟     
برو شادان شو چون تخفیف دادم       
فقط گفتم دهان و قد نگفتم!      
چه کس از تو چنین کرده هیولا ؟        
که اینگونه شدی بلای جانها         
مگو خالق نموده خلقت اینگون         
نگویم آنچه با ایزد نگفتم !           
کنون چون فاصله داری ز آدم       
و از خود چهره‌ها داری دمادم        
بدان حرمت نگه داشتم که اینجا        
به تو حرفی‌ که ملت زد نگفتم  !!        
مجید رحیمی ۲۶ نوامبر ۲۰۱۲ مونیخ 
تخریب‌ سنگ‌نگاره‌ داریوش درکاخ‌آپادانا

نگاه کنید که این نظام بیچاره چگونه و تا کجا تا این حد درمانده است که وحشت از چند قطعه‌‌ سنگ و یادواره دارد !!
واقعا فرق میان حکومت طالبان که در بامیان بزرگترین مجسمه ی بودا را با دینامیت منفجر ساخت با این نظام ضد فرهنگ و به ویژه فرهنگ ایرانی‌ چیست؟  
آیا این کار میتواند کار عده‌ای " خود سر " باشد ؟  
وقتی‌ صحبت از حفاظت از تمامیت ارضی مینمائیم یعنی‌ آثار باستانی جزو الویت‌ها هستند ! ای خاک بر سر‌ها به کشور ترکیه نگاه کنید و از آنها حمایت از آثار باستانی را بیاموزید ... خاک بر سرتان ...
و خاک بر سر ما اگر خاموش بنشینیم و فقط نظاره‌گر باشیم!!

 پسر جون ! رسیدی به بهشت بگو ننه جونم هم تو راهه ، چند تا از اون حوری‌های مردشون رو بزارن کنار واسه من ... از این بابات که خیری ندیدم .... پس یادت موند دوباره سفارش نکنم دیگه ؟

Saturday, February 23, 2013


حسین امانت آرشیتکت برجسته ی برج شهیاد !!
او در سال ۱۳۴۵ با سن ۲۴ سالگی این اثر جاودان را خلق نمود ... 
درود بر آن نظام و مسئولانی‌ که به این جوان تازه فارغ‌التحصیل شده از دانشگاه این فرصت را دادند که او بتواند خود را بنمایاند و به اثبات برساند! 
مملکت با تمام ایراد‌هایی‌ که میشد بر نظام آن گرفت در حال شکوفایی بود که شب ظلمانی از راه رسید ...‌
ای کسانی‌ که این سیاهیی را به این خانه راه دادید ! اکنون کجایید که ببینید چه با این سرزمین و نسل‌های این کشور کردید ؟! بی‌ قبول هیچ مسٔولیتی ... 
این فساد است و نه آنکه اگر در کشوری کازینو یا دیسکو یا کاباره یا حتی مشروب فروشی باشد ... 
مگر همه ی اینها و در سطح خیلی‌ گسترده تر آن در این کشورهای آزاد جهان نیست ؟ 
پس چرا فساد هرچه که هست در کشورهای اسلامی است ؟... 
جوانان اگر از کشورهای اسلامی میگریزند و به غرب پناه می‌‌آورند ، نه برای فساد است که برای گریز از فساد است .... 
مفسد فی‌ الارض و محارب با خدا در حقیقت خود شماها هستید و نه آنانی‌ که به دست شما کشته میشوند .... 
شرمتان باد‌ ای  فاسدان حقیقی‌ بر روی زمین ... 
-------------------------
 درود بر آرشیتکت برجسته حسین امانت ، خدا به سلامت بدارش در هر کجا که هست .....
مجید رحیمی - مونیخ 

Wednesday, February 20, 2013

   اما بیدار گردد ، وجدان در این همهمه !!

نگه به آیینه کن
خون را ببین به چهره  
ای جلاد کهریزک ،  
ای سعید ناسعید      ‌
ای که گرفته جانها ،
جان در بردن ز دست    
مردم زخم خورده ،  
نماید اینسان بعید 
       
از زهرای کاظمی
تا *کانتین سیزدهم !   
و قتل بیشماران
به فر امضای تو        
کشتی ، گمان نبردی
روزی رسد چو امروز    
که هم جنس تو فرمان ،
امضا کند جای تو ! 
   
هنوز شب است و اینسان ،
گردیده احوال تو    
وای اگر که ملت ،
فرمان دهد به جانت          
فرمان ملت اما ،
صادر نگشته اکنون        
که تا شکسته بینی ،
دندان‌ها در دهانت   
   
نه نه ! چه میگویمت ؟..
بیهوده بود این حرف      
از جنس تو نباشد ،
ملت بغض در دل      
گر آورد به چنگش ،
تو را به صبح روشن      
خود بنگری نگردد ،
از حقوق تو غافل   
   
به دادگاه می‌‌برندت ،
با وکیل مدافع      
که تا پاسخ بگویی‌
به پرسش دادستان      
آنگه که بینی‌ چنین ،
وجدان خفته ی تو      
بیدار گردد و تو،
از آن نداری امان
      
قانون مرگ ملغی ،
شکنجه امر باطل    
در آن زمان نباشد ،
کسی‌ ورای قانون    
تو در کنج زندانی
با جلاد وجدانت        
به چهره ات ببینی‌ ،
چون حال قطره ی خون  
    
برخیز و شستشو ده ،
رخ از خون جوانان        
با اعتراف کردن ،
به کرده‌های بدت      
با جنگ با سیاهی ،
با جدایی ز شیطان        
تا از تو دور گردد ،
سیرت دیو و ددت 
     
شاید که وجدان تو ،
وقتی‌ که بیند چنین      
در فردای مجازات ،
پوشیده چشم دارد        
وگر نه جای ملت ،
بینی‌ چگونه وجدان        
هر ثانیه و لحظه ،
تو را به خشم دارد
      
بدان که اهرمن هم ،
وجدان به سینه دارد      
اما چو خفته آنجا ،
این یخ زده محکمه        
بدی به اوج گردد ،
می‌تازد اندر این دشت    
اما بیدار گردد ،  
وجدان در این همهمه  !!

مجید رحیمی ۱۷ فوریه ۲۰۱۳ مونیخ
 *کانتین سیزدهم در زندان کهریزک محل تجاوز به زنان و مردان کم سن و سال و حتی مسن تر‌ها بود و در این باره گزارشی داشتم در کیهان لندن با عنوان " تجاوز مقدس " به شهادت یکی‌ از شاهدان عینی به نام احسان !
روزی چند بار این دو بیتی رو زیر لب زمزمه می‌کنم ... اصلا انگار از زمزمه ی این چهار پاره نیرو میگیرم ، جون میگیرم و به راه سختی که در پیش داریم امیدوارتر میشم  ... 
آخه گمون می‌کنم کسانی‌ که نمی‌خوان این رژیم بره دو حالت دارن 
۱- از این نظام استفاده میبرن و زندگیشون می‌گذره و اگه این نظام نابود بشه که به زودی میشه.... باید در مقابل مردم و دادگاه جوابگو باشن! 
۲- نمیخوان با واقعیت روبرو بشن که تازه زحمت و تلاش اصلی‌ برای سازندگی بعد از نابودی این نظام آغاز میشه !!! 
من خودم رو به هیچکدوم از این دو دسته وصل نمیکنم ! چون می‌خوام که این نظام بره و حاضرم که هر قیمتی رو هم براش بپردازم... تا بتونم هرچه زودتر برای نسل بعدی و سازندگی میهن زحمت بکشم و در حقیقت آرزومه که در راه زحمت برای آسایش و آرامش میهن و هم میهنم جون بدم تا نابودی این نظام!!... 
آخه مرض نداریم که نظام بوجود بیاریم که تا نابودش کنیم !!
اون هم برای نابودیش مجبور بشیم جون بدیم ...
بادمجان که نیست !... 
اما وقتی‌ میبینیم که چاره‌ای جز نابودی این نظام نیست ، 
واقعا باید چه کرد ؟!
--------------------------------
کاش بهار میهن رو ببینم و به آرزوم برسم بی‌ هیچ منتی بر کسی‌ که تازه منت این آرزو رو هم روی چشمام میذارم !! و قدم کسانی‌ که برای آزادی میهن زحمت میکشند رو با هر عقیده و مرامی‌ میبوسم و خاکشون رو چون توتیا به چشم میکشم !!...
---------------- 
دروغ در جان شماست     
تقیه ایمان شماست    ‌
ای  قوم ظالم بشنوید  
آغاز پایان شماست !! 
مجید رحیمی - مونیخ  

Tuesday, February 19, 2013


 زنده باد اسکی روی اسهال !!

این گویاترین کالیکاتوری است که در مورد هشت سال ریاست جمهوری پدیده ی هزاره ی سوم یعنی‌ دکتر پرفسور احمدی نژاد دیدم ... 
البته با این وضعیت میتوان حدس زد که رئیس جمهوری بعدی هم مانند این آقای احمدی نژاد اسهال داشته باشد چرا که او هم از همین آشپزخانه ی رهبری تغذیه می‌کند !! 
پس نمیتواند برایش زیاد سخت باشد که روی اسهال دیگری بازرگانی خود را دایر نماید ... 

کارگر باغ خدا پاپ بندیکت شانزدهم استعفا میدهد !!
پاپ ژان پل دوم در زندان به دیدار ضارب خود رفته وبه او گفته بود : 
هم تو را و هم آیت الله خمینی را می‌بخشم ...
هشت سال پیشتر زمانی‌ که کاردینال ژوزف راتسینگر این آلمانی‌ استاد الهیات به عنوان هشتمین و مسن‌ترین پاپ در تاریخ کلیسای کاتولیک در واتیکان به این سمت توسط دیگر کاردینال‌ها انتخاب شد و خود را بندیکت شانزدهم نامید ، هیچکس گمان نمیکرد که او بر خلاف روند مرسوم که از قرن پانزدهم به این سو سابقه نداشت استعفای خود را تقدیم کلیسا نماید.
چرا که پیش از او پاپ ژان پل دوم با آنکه در بستر مرگ بود و گویا بعضی‌ از اطرافیان وی از استعفا سخن رانده بودند ، او در پاسخشان گفته بود : به چه کسی‌ باید استعفای خود را تقدیم نمایم ؟
و این سخن یعنی‌ این مقام یک پله از مقام خدا پایینتر است و کسی‌ بالاتر از آن نیست که پاپ بتواند استعفای خود را به وی تحویل دهد !.. شاید به همین خاطر بسیاری از دولتمردان جهان کاتولیک این خبر را همراه با شوک انعکاس دادند .
کاردینال ژوزف راتسینگر این آلمانی با هوش و کاردان که افکارش مورد پسند پاپ ژان پل دوم قرار گرفته و از شهر مونیخ به واتیکان دعوت شده بود با رسیدن به این مقام آن هم بعد کسی‌ که یکی‌ از ستاره‌های دنیا مسیحیت و به ویژه کاتولیک شناخته شده و در فروپاشی جهان بلوک شرق و کمونیستی نقش بسیار حساسی را ایفا کرده بود ، سخت‌ترین و بزرگترین قدم زندگی‌ خود را برمی‌داشت و با این کار خود را در چالشی با مشکلاتی بسیار دشوار روبرو میساخت ! بویژه آنکه پاپ ژان پل دوم توقع مردم جهان و کاتولیک‌های باورمند به واتیکان را به حدی بالا برده بود که هر شمع ضعیفی توان مقابله با نور خیره کننده ی وی نداشت و بسیاری بر این باور بودند که شاید ژوزف راتسینگر از توان انجام چنین وظایف ی ناتوان باشد .
البته در زمان رهبری پاپ ژوزف راتسینگر بر واتیکان و دنیای یک میلیارد نفری مسیحیان کاتولیک که میتوان این مقام را بزرگترین پادشاه جهان نامید مسائل بسیاری هم پدید آمدند که یکی‌ از آنان افتضاح سکسی در کلیساها و تجاوز به کودکان در پشت دیوار این خانه‌های خدا بود .
کودکانی که امروز بسیاری از آنان خود جزوی از بدنه ی این کلیسا هستند و نمی‌خواهند یا نمیتوانند لب به اعتراض بگشایند و حقایق را بازگویند و در حقیقت با این فاشگویی تیشه به ریشه ی خود بزنند ، اما هستند بسیاری دیگر که این راز مگوی را فاش کرده و واتیکان را با یک رسوایی تاریخی‌ روبرو ساختند و شاید بزرگترین چالش را در مقابل پاپ بندیکت شانزدهم قرار دادند.
این رسوایی به دادگاه‌های شهرها و کشورها کشیده شد و در بسیاری موارد کشیش‌های خطاکار مجرم شناخته شده و محکوم به حبس گردیده و یا از پست خود برکنار شدند .
البته اینگونه اعمال تنها مختص کلیسای مسیحیت و کاتولیک نمیگردد که شاید اگر روزی به روشنی در جهان اسلام از آن سخن به میان آید خواهیم دید که چه زشتی‌هایی‌ در پس این دیوار به ظاهر مقدس آرمیده است ... و صد البته که این اعمال عمومی نیست و فقط عده‌ای معدود هستند که از پست و موقعیت خود برای رسیدن به آرزوهای شیطانی خود سود میبرند و بزرگترین ضربه‌ها را به باور خلایق بر دین و مذهب آنان میزنند !!بایسته ی بازگفتن است که عده ی بسیاری از انسان‌های رسیده به جهان روشنی بر این باورند که این چنین اعمالی نتایج بسیار مثبت دارند و در بیداری باورمندان معتصب نقشی‌ نیرومند بازی میکنند ... داوری این مهم را به تک‌ تک‌ خوانندگان عزیزم وا میگذارم و از گفتن هر سخنی در مورد آن دوری میجویم ، چرا که نمیخواهم عقیده ی شخصی‌ خود را در مطالبی که بیشتر جنبه ی خبر رسانی دارند و نه تحلیلی دخالت دهم.پاپ علت استعفای خود را سلامتی‌ اعلان کرده است ، اما مگر در طول این پانصد سال که از استعفای پاپ قبلی‌ می‌گذرد هیچکس دیگر در این پست و مقام به ضعف بدنی و بیماری گرفتار نیامده بود ؟ و یا آنکه دلیل دیگری در میان است و فعلا عنوان آن مصلحت نیست ؟استعفای پاپ بندیکت شازندهم در این روزها که سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در ایران است مرا به یک طنز تاریخ و روزگار متوجه نمود  ، چرا که کاردینال ژوزف راتسینگر نیز چون آیت الله خمینی در سن ۷۹ سالگی به مقام پاپ کلیسای جهان کاتولیک رسید ، چنانکه آقای خمینی به مقام رهبری انقلاب ضد پادشاهی دست یافت و آنرا واژگون گرداند ، و اخیرا جوان تبعه ی کشور ترکیه محمد علی‌ آاق جا که در سال ۱۹۸۱ در میدان سنت  پترزبورگ  قصد ترور پاپ ژان پل دوم را داشت در کتابی از این مهم خبر میدهد که به فرمان آیت الله خمینی به این کار دست زده بود !! پاپ ژان پل دوم از این سؤ قصد زخمی ولی‌ زنده جان سالم بدر برد و بعدا در زندان به دیدار ضارب خود رفته و این مهم را از وی شنیده بود که آیت الله خمینی فرمان قتل وی را صادر کرده است ! اما دست خود را به نرمی بر روی سر ضارب خود قرار داده و گفته بود : هم تو را و هم آیت الله خمینی را می‌بخشم ...
چه خوب است بی‌ آنکه وابسته به دین ، مذهب یا ایدئولوژی خاصی‌ باشیم از خود بپرسیم : در کدام سمت ایستاده ایم ؟ روشنایی یا تاریکی‌ ؟... چرا که برای ایستادن در یکی‌ از این دو سو نه به داشتن دین نیاز است و نه به بی‌ دینی ... بلکه به داشتن درونی زیبا یا زشت !! این تمام سخن بزرگان است : برای رسیدن به خدا باید از درون خود گذشت !!   
مجید رحیمی ۱۱ فوریه ۲۰۱۳ مونیخ  


Monday, February 18, 2013

روزنامه اعتماد، چاپ تهران، در شماره روز دوشنبه ۳۰ بهمن، ۱۸ فوریه از دیدار سه چهره سیاسی اصلاح طلب (مجید انصاری، عبدالواحد موسوی لاری و اسحاق جهانگیری) نماینده پیشین مجلس، وزرای کشور و صنعت دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی با آیت الله علی خامنه‌ای. 
---------------------
اسب یدک در پشت گاری !!
جهانگیری و انصاری و لاری        
ببسته هر یکی‌ خود را به گاری    
به گاری چی‌ بگفته سوی رهبر    
بران تا که بگیریم ما سواری      
نه از رهبر، نه از شخصی‌ ز بیتش      
که از مردم به فن سوگواری!        
ببر ما را به نزدش تا گذاریم        
سر خود همره ناله و زاری        
به خاکش یا به راهش تا پذیرد      
یک از ما را برای بیضه داری!     
نمی‌‌آید از این سید خندان    
به جز گریه و خنده هیچ کاری        
ولی‌ این رهبر دنیای اسلام      
کننده است و همچون سیل جاری      
تمام سد اصلاحات ویران      
و سید گفت حرفش چون نواری!        
که من باشم به رهبر مخلص وعبد          
چه در این جایگاه یا جای خواری        
برایت میشوم رئیس دولت        
و فردایش شوم چوبه ی داری      
هرآنچه دوست داری تا که باشم      
بگو آهسته حرفت با کناری        
بگفتا رهبر کهریزک او را    
دلم خواهد که باشی‌ چون حماری     
که من درآورم از روزگارت        
که تا بسته شود نیشت، دماری   
خلاصه اینکه ما تغییر دادیم  
سر خر را به سوی جانسپاری    
نمیخواهیم که اصلاحات باشیم    
و یا گردیم مثال افتخاری !  
همان بهتر که در این بیت رهبر      
شویم اسب یدک در پشت گاری
که تا شاید ترّحم کرده بر ما    
صدقه‌ای دهد پوندی ، دلاری     
و یا پستی که ما همچون گذشته        
شویم در پول و قدرت باز جاری !!
مجید رحیمی ۱۸ فوریه۲۰۱۳ مونیخ   


    
غریق !! 
یه آدم بود ، یه قایق ، یه جزیره‌     
یه دریا بود که آبش قد قطره     
و  یا مثه دو تا اشک روی گونه   
و شاید هم مثه یه گوله ی برف    
خلاصه هر چی‌ بود فاصله انداخت     

یه طوفان بلند بود روی دریا    
که میزد موج‌ها رو به جزیره‌    
مثه موی تو و نفس‌های من    
به اون لحظه که رو سینه‌ام سرت بود    
تو این بازی ولی‌ سینه ی من باخت      

یه شلاق بلند آسمونی      
که مثه دمب اسب می‌باره هر شب   
گرفته قلبمو به زیر ضربه 
مثه موهای بافتت روز اول   
چطور دیونه دل با ناز تو ساخت     

یه فردا که یه آدم توش نشسته   
نه غمگینه ، نه شاده ، بی‌ خیاله
مثه چوبی که روزی میشه قایق  
به دریای پر از تلاطم تو   
که مثه من بگه: دریا رو نشناخت !!  
مجید رحیمی ۶ نوامبر ۱۹۹۹ مونیخ



هشتاد و هشتمین زادروز سردبیر فرهنگ نامه ی کاوه ، شادروان دکتر محمد عاصمی را گرامی‌ میداریم.

نوزده فوریه سال ۱۹۲۵ در شهر بابل کودکی پای به جهان نهاد که فرزند نخست خانواده ی عاصمی بود ، نامش را محمد نهادند ، نامی‌ که او آنرا دوست نمی‌داشت اما در صدد تغییر آن هم بر نمی‌‌آمد ، وی اما عاشق هنر و ادبیات بود و از همان کودکی دست نوشته‌های خود را برای روزنامه‌ها میفرستاد ، هنگامی که نخستین نوشتارش در یکی‌ از روزنامه‌های تهران به چاپ رسید او که حالا شانزده سال بیش نداشت از سر شوق تمام تعداد روزنامه‌های دارای مقاله ی خود را از کیوسک شهر خریده بود تا هر یک را به یکی‌ از آموزگاران خود هدیه دهد و اینچنین نشان دهد که سری بین سرها در آورده است و کسی‌ شده است .  آنچنان که خود با شوقی آغشته به تمسخر مخصوص به خود تعریف میکرد ، هر یک از روزنامه‌ها را به یکی‌ از آموزگاران با غروری وصف ناپذیر تحویل میداد و در این هنگام در پوست خود نمیگنجید ، تا آنکه به مدیر مدرسه می‌رسد و قصد تقدیم روزنامه ی همراه با مقاله ی خود به او را دارد ، آقای مدیر اما بر عکس دیگر آموزگاران با چهره‌ای نامهربان بی‌ آنکه روزنامه را از دست نویسنده ی جوان بگیرد و حتی نگاهی‌ بر آن بیندازد میگوید : بسیار مطلب سبکی بود ، سبک‌‌تر از آن این کار توست که اینچنین مغرورانه روزنامه را به این و آن هدیه میکنی‌ ! واقعا باید شرم کرد از این کار !.. من نمیدانم این روزنامه‌ها چگونه هر جفنگی را به چاپ میرسانند !؟ و سپس رو به عاصمی جوان و پر باد در سر گفته بود: برو هر زمان که مطلب بهتری داشتی و باد کمتری در سر بود به سراغ من بیا !!
محمد خاکشیر شده مابقی روزنامه‌ها را به خانه میبرد و دیگر هیچیک از آنان را به کسی‌ هدیه نمیدهد و به یک دوره ی فطرت وارد میشود ، آن هم با اولین مقاله‌ای که از او در روزنامه‌ای به چاپ رسیده بود ، بعد از مدتی‌ که ندای درونش وی را به گرفتن قلم به دست و نوشتن وامیدارد ، محمد اینبار با یک وحشت ملیحی قلم را بر کاغذ میگذارد و برای نوشتن هر جمله و واژه به اندیشه روی می‌‌آورد و با هر جمله تصویر آقای مدیر در مقابل چشمانش ظاهر میشود و همان جملات را از زبان او میشنود.

سالها می‌گذرد و محمد عاصمی که به دانشگاه تهران رفته و لیسانس ادبیات خود را گرفته و خود آموزگار و سپس مدیر دبیرستانی‌ شده است و در نوشتن هم نامی‌ برای خود ساخته و در بسیاری از روزنامه‌ها با نام‌های گوناگون مطلب مینوشت ، روز می‌بیند که در دفتر کارش باز میشود و مردی خمیده وارد دفتر او میشود با روزنامه‌ای در دست ، بی‌ هیچ سلامی‌ و حرفی‌ خود را روی صندلی روبروی عاصمی مدیر دبیرستان مینشاند و روزنامه را روی میز قرار میدهد و مستقیم از محمد عاصمی می‌پرسد : تو این مطلب رو نوشتی ؟ 
عاصمی که هاج و واج مانده بود که این پیرمرد در هم شکسته کیست با آرامی به او پاسخ مثبت میدهد و پیر مرد میگوید : همونطور که میبینی‌ من قدرت زیادی برای راه رفتن ندارم ولی‌ تا اینجا اومدم که به تو بگم آفرین ! حظّ کردم از خوندنش!... 
و سپس بی‌ هیچ حرف دیگری برمیخیزد و به سوی در خروجی به راه می‌‌افتد ... عاصمی که هنوز در حیرت مانده بود به نرمی میگوید : کاش این افتخار را به من میدادید و نام خود را میگفتید ، پیر مرد بر جای خود می‌‌ایستاد و بی‌ آنکه سر برگرداند و به عاصمی نگاهی‌ بیندازد میگوید : اولین مقاله‌ای که نوشتی رو به یاد داری ؟ که روزنامه رو از دستت نگرفتم و بهت پرخاش کردم !... 
عاصمی با شناختن پیر مرد با عجله از جای جست میزند و او را به آغوش میکشد و غرق بوسه میسازد و دوباره به سوی میز کار خود بازمیگرداند ... صحبت به درازا میکشد و پیر مرد در برابر سوال محمد عاصمی که پرسیده بود: 
شما کی‌ این روزنامه را پیش از آنکه من آنرا بخواهم تقدیمتان کنم خوانده بودید ؟ آخر تعداد روزنامه‌های آن کیوسک مشخص بود و من همه را یک‌جا خریده بودم ! 
مدیر پیشین دبیرستان عاصمی جوان لبخند به لب نشاند و تکه روزنامه‌ای از جیب بیرون کشید و رو به محمد گفت : من مطلب تو را بعد از گفتگو با تو خواندم و چون آنرا بسیار پسندیدم تا به امروز با خود نگه داشتم و امروز آنرا به تو تحویل میدهم ... 
در مطلب تو عیبی نبود در اثر مطلب چاپ شده در روزنامه بر تو عیب بود که من سعی‌ کردم آن عیب را از تو بگیرم ... تو امروز نویسنده‌ای سازنده هستی‌ و خاکی بودن را از یاد نمی‌بری و من به همین خاطر به پسرم گفتم که تا نوه‌هایم را در این مدرسه به تحصیل بگمارد .... 
عاصمی به هنگام بازگویی این ماجرا‌ آنچنان به گذشته رفته و غرق آن روزهای خیلی‌ دور شده بود که مجبور شد قهوه ی سرد شده را سر بکشد ، 

مردی که بیش از ۴۵ سال در آلمان فرهنگ نامه ی کاوه را مدیریت کرد و پیش از آن از شاگردان نوشین پدر تئاتر ایرانزمین بود ، او که در جوانی با ایرن بازیگر و هنرپیشه ی زیبا و مشهور سینمای ایران ازدواج کرده بود ، و مدتی‌ را هم با مرضیه بانوی آواز ایران هم بازی بود و در آخرین برنامه‌ای که در شهر مونیخ همراه با دکتر مسعود عطائی و محمد شمس در رکابش بودیم ، خانم مرضیه از پاریس توسط استاد شمس دسته گلی‌ برای محمد عاصمی فرستاده بود که در آن برنامه ی ساعتی‌ با شاهنامه بر روی صحنه به محمد عاصمی تحویل شد و عاصمی یک شاخه از آن دسته گٔل را به شمس بازگرداند تا او آنرا دوباره به بانو مرضیه بازگرداند.
 دکتر محمد عاصمی به گفته ی دکتر سیروس آموزگار مدرک دکترای خود را در رشته ی تعلیم و تربیت در فرانسه گرفته و از سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۷۱ سفیر فرهنگی‌ ایران در شهر مونیخ بود او که از سال ۱۹۶۲ ساکن آلمان بوده همسری آلمانی‌ داشت و ضمن آنکه خود هرگز صاحب فرزند نشد اما فرزند خوانده ی خود را که اکنون افسر پلیس در این شهر می‌باشد چون فرزند خود دوست میداشت و فرزند فرزند خوانده ی خود را تا آن حد میپرستید که با مرگ این کودک بخشی از عاصمی نیز مرد ! 
و بر اساس وصیت وی پس از مرگ پیکر عاصمی نخست سوزانده شد و سپس در خاک نوه ی خردسالش جای گرفت .... 
عاصمی را آموزگاری همیشگی‌ نام داده بودیم که حتی تا آخرین نفس‌ها هم سعی‌ در یاری رسانی به کسانی‌ بود که میخواهند در راستای فرهنگ قدمی‌ بردارند ، هنوز برگه‌های فکس او که در مورد گاتها و زرتشت برایم فرستاده بود را محفوظ دارم ، چون شنیده بود که می‌خواهم شب اوستا را برنامه ریزی نمایم ، پس دوست میداشت که این برنامه به زیباترین فرم برگزار گردد .... 
روانش شاد باد !!... 
امیدوارم شهروندان مونیخی همتی کنند تا بتوانیم مراسمی در شأن دکتر محمد عاصمی با حضور دوستان و همینطور ماریا همسر وی برگزار کنیم و یاد این مرد بزرگ را زنده بداریم که اینان سرمایه‌های ملی‌ ما هستند و غافل شدن ما از این سرمایه‌ها ضربه‌ای جبران ناپذیر به فرهنگ و آیندگان خواهد بود ... 
مجید رحیمی ۱۸ فوریه ۲۰۱۳ مونیخ 
 این آخرین عکسی‌ است که از شادروان محمد عاصمی در آخرین سخنرانی‌ او همراه با دکتر مسعود عطائی ( شاعر - داستان سرا و آهنگساز) محمد شمس ( آهنگساز ، تنظیم کننده و رهبر ارکستر) و این حقیر مجید رحیمی در تاریخ ۱۹ سپتامبر ۲۰۰۹ گرفته شده است.
-----------------------------------------------
آخرین کلیپ سخنرانی‌ شادروان عاصمی در مونیخ در باره ی شاهنامه



Sunday, February 17, 2013


کار جدید نامجو و شاهین نجفی ......

ما وارثان دردمشترک لای پا/ ما زیر پای گشت واجبی با سپاه ما صیغه های زیر سن چند ساعته/ راحته شل بگیر وگرنه درد داره ها! ما نامه های بی جواب خیس عمق چاه/ ما تو حرم زنای محصَنهَ با نسا ما و حظ انگشت و ماتحت دیگران / ما و شوق مرگ با صدای آهنگران ما روی مین و توی جین و پشت هفت سین/خاک بر سران با سواد شرم برجبین ما بهت خشتک شدن و درد پارگی/ ما چشم بستن خفه شدن به سادگی ببین چگونه درگیر مغز من /مراببوس از عشق حرف بزن تو هم که هر دفعه که مارو می بینی پریودی ما راندووی از شریعتی تا اوین/ما دختران صادراتی از دبی تا چین ما بوق تاکسی در عمق استخوان /ما جسم پژو با مغز پیکان ما سینمای بی پناه بی پناهی/ما بغض با این جماعت فکاهی ما اجتماع زیر ناف پول محور/ ما شاعران دردمند بیت رهبر ما عاشقان آوانگارد حسین/ما پیروان فشن پیر خمین ما مومنین تیز کرده در اعتکاف/ما داف های با حجاب خیس زیر لحاف مرا و شوق آغوش تو/ و گریه به گوشی خاموش تو آمدی جانم به قربانت ولی... تو هم که حتی تویه این شرایطم پریودی تو هم که هردفعه که مارو می بینی پریودی 
کار جدید نامجو و شاهین نجفی-ما وارثان دردمشترک لای پا/ ما زیر پای گشت واجبی با سپاه

Saturday, February 16, 2013


روان دکتر عوضعلی کردان شاد گشت!! 
افتضاح (پی‌ هو توشوپ) در جمهوری دکتر‌های کیلویی!!
دکتر غلامحسين الهام وزير دادگستری و سخنگوی دولت و عضو فقهای شورای نگهبان در جمع مسئولان   قوه قضائيه در خصوص لايحه تقديمی توسط دولت به مجلس که هر گونه ساخت و انتشار تصاوير و فيلمهايی را که به روسای سه قوه منتصب و حاوی مطالب توهين آميز تشخيص داده شوند تشريح کرده و سپس با نام بردن ازچند نرم افزار کامپيوتری به سازندگان اين آثار يادآورشد که مسئولان اشراف کامل به اين نرم افزارها داشته و از نحوه سوءاستفاده آنها آگاهند .  
وی با نام بردن ازنرم افزار " پی هو توشوپ " به عنوان مثال از مجلس خواستار تصويب اين لايحه شده که در اين هنگام با خنده برخی حضار مواجه و يکی از معاونين با دادن ياداشتی نام صحيح اين نرم افزار را متذکر ميشود.

“ PHOTOSHOP ”
به قول دکتر سیروس آموزگار گرامی‌ : اگرچه پای دکتر عوضعلی کردان هرگز به آگسفورد لندن نرسید اما ! نامش در آن دانشگاه جاودان گشت ! زیرا این دانشگاه واژه ی ( کردانیزم ) را به لغتنامه ی خود افزود که نشان از کسانی‌ دارد که زحمت نکشیده تیتر یا عنوانی را از راه‌های گوناگون از آن خود میسازند !! 



Friday, February 15, 2013

یکی‌ میاد دوباره !! 
از دل تاریکیها میره 
به جنگ ظلمت 
اون دشمن بدیها
یکی‌ یه شب میاد تا 
زنجیر‌ها رو واکنه
برای مردم ما 
امشب رو فردا کنه 
میاد که تا برداره 
ستاره رو از رو خاک
تو آسمون بذاره 
از روی خاک و خاشاک
برای اینکه بیاد 
باید تو بر پا بشی‌ 
حتی با دست خالی‌ 
دشمن غمها بشی‌ .....
یکی‌ میاد دوباره !
http://parsdailynews.com/video/10821.htm

Thursday, February 14, 2013

زیباترین هدیه ی هستی‌ به ما زندگی‌ است ...
و زیباترین هدیه ی ما به زندگی‌ شاد کردن اونه ....
زنده باد زندگی‌ و زنده باد شادی
که قویترین سلاح در برابر تمام نامرادی هاست .... 
والینتان همگی‌ شما عزیزان در هر کجای این هستی‌ شاد باد  

امروز روز عشق است ....
یعنی‌ عشّاق در هر کجای جهان با شاخه گلی‌ ، با یک بسته شکلاتی ، یا حتی با یک جمله ی زیبا به سراغ کسی‌ که دوستش میدارند میروند و با نیروی بیشتری نسبت به دیگر روز‌ها این مفهوم را انتقال میدهند که :
.......... دوستت دارم !...........
من هنوز جمله‌ای زیباتر و پر معنی‌ تر از این جمله ی کوتاه در هیچ زبانی نیافته‌ام ... می‌بینید که عشق چگونه میتواند پر قدرت و با شکوه باشد ؟... دوستی و مهر را باید باور کرد و چون خورشید به سویش قدم گذاشت .... روز مهر و دوستی را که یکی‌ از کهن‌ترین فرهنگ انسانی‌ در جهان است و امروز تاریخ نشان میدهد که این گرامیداشت از مردمان و ساکنان سرزمینی به نام ایران یعنی‌ نیاکان من و تو بنیان گذاشته شده و سپس به جهان هدیه گردیده را به همه ی انسان‌هایی‌ که آن را باور دارند شادباش میگویم ... والنتین یا والنتاین یا روز مهر و دوستی بر همگان شاد باد.....

Tuesday, February 12, 2013

هم قبیله‌ ی ندا ...


                      به مناسبت سالگرد پرشکوه انقلاب اسلامی

                       و محصولات آن در این سی‌ و چهار سال !!

خونمون داره میسوزه آخه غیرتت کجاست ؟  
خونه ی تو ، خونه ی من ! آخه ایرون مال ماست !  
تو چطور میشه نبینی توی کوچه رنگ خون رو ؟  
و نپرسی از شعورت نام بانی‌ جنون رو ؟  
تو چطور میشه ببندی چشمت رو رو به حقیقت  
بشی‌ بیگانه‌ترین کس با خودت و واقعیت ؟    
برنگردون از حقیقت سرت رو از سر وحشت  
نذار سهراب‌ها بمیرن یا ترانه‌ها بسوزن    
نشو خار و خس دشمن ، نفروش خودت رو ارزون   
نشو سوزنی که با تو لب میهن رو بدوزن!!

Monday, February 11, 2013


ای شیر زنان ایران زمین خوب نگاه کنید !!
این یک زن مصری است که در مقابل توهین این موجود که اسمش آخوند یا مفتی یا شیخ یا آیت الله است کفش از پا کشیده و بر سر و رویش میزند که تا شرافت زنانه و آزادی انسانی‌ خود را حفظ نماید ... 
آخوندک به او گفته است : 
چرا بی‌ حجابی ؟ 
و چرا در خانه نیستی‌ ؟... 
دختران ، زنان و بانوان گرامی‌ میهنم قدری به خود بنگرید و از خود خواسته خود را جویا شود و آمادگی پرداخت آن خواسته را در خود محک بزنید و ببینید تا چه حد میتوانید برای خواسته و آرزوی خود که 
بی‌ گمان آزادی است 
و برابری بین زن و مرد است 
و امنیت اجتماعی و برخورداری از حقوق یکسان است ! بپردازید ... 
پس امروز روز برخاستن و رفتن و رسیدن است .... 
شما هم تک‌ تکتان میتواند چون این زن مصری و یا حتی قدرتمندتر از این زن مصری باشد ، چرا که از این زن فقط یک سؤال شده است ! 
اما از شما ۳۴ سال عمرتان گرفته شده است ، آزادی تان را به فنا داده اند ... و شما را در طول این سالها بارها و بارها تحقیر کرده اند .... 
از خواهر و مادر و دختر و همسر خود آغاز می‌کنم که تا بد فهمی‌ نباشد!

برخیزید و به حقوق جنسی‌ و اجتماعی خود دست یابید یا برای آن جان دهید و جاودانه شوید .... 
این حرکت اینبار از شما زنان آغاز خواهد گشت و به دست شما زنان انجام خواهد گرفت ! چرا که بیشترین ظلم به شما شده است ... 
معروف است که رضا شاه به هنگام کشف حجاب، نخست همسر و دختران خود را بی‌ روسری از جلو سربازان ارتش قدم زنان گذراند ، 
باید بدانیم که رضا شاه هم در همین میهن و با همین افکار رایج در اجتماع پرورش یافته بود اما چون منطق به او این مهم را حکم میکرد و این نیاز را در اجتماع میدید ، پس دانست که بی‌ این نیمه ی اجتماع نمیتوان به راه تمدن و آزادی قدم گذاشت و به آن رسید ... 
در این زمان یعنی‌ درست در لحظه‌ای که همسر و دخترانش در برابر ارتش رژه می‌رفتند ، رضا شاه زیر لب به خود میگفت : 
من باید چقدر بی‌ غیرت باشم که با خودم چنین کنم !!... 
این صدا اما صدای منطق او نبود ! بلکه صدای رسوب تربیت غلط قرن‌ها بود که در جان و جهان ما رخنه کرده است ... 
بی‌ حجابی و بی‌ روسری یا بی‌ چادری یا تحمل تحقیر آخوند یا فرد متعصب به معنای غیرت نیست! 
چنانچه دیدیم منطق رضا شاه به این احساس کور آورده شده از سرزمین سوزان عربستان چیره گشت و با این انقلاب درونی نیمی از جمعیت ایران را از بند روبنده و چادر و در حقیقت از اسارت توهین و حقیر  آزاد ساخت ...
بانوان میهنم ! 
شما زن هستید که زندگی‌ را میسازید ، یعنی‌ زمین که زاینده و جایگاه زندگی‌ است از نام شما می‌‌آید ، حتی خود واژه ی زندگی‌ از نام زن برمیخیزد ... پس شما بنیان هستی‌ انسان هستید ، 
ملکه ی بشریت ... 
زیبا  ، 
پر شکوه ، 
توانا و با وقار !! 
حال سؤال من از شما این است : چرا ؟ 
چرا اجازه می‌دهید که محصول شما که تمامی‌ همین مردهای هستند که از شما زاده شده اند اینچنین به شما توهین کنند و شما را به انحصار بکشند ؟
مگر نه این است که زشتی باید شرم کند و خود را پوشیده بدارد و نه زیبایی؟ 
آیا شما بر سر طاووس چادر یا روسری می‌بینید ؟ 
آیا گلی‌ با حجاب در طبیعت دیده شده است ؟ 
پس چرا موجود زیبایی به نام زن باید اینچنین پوشیده باشد تا مردان تحریک نشوند ؟
میدانید این سخن به چه معناست ؟ 
یعنی‌ که جهان از آن مردان است و زنان در این جهان میهمان هستند و یعنی‌ مردان آنها را تحمل میکنند و زیاد هم راضی‌ به بودن آنها بر این سیاره که خانه ی مردان است نیستند ! 
پس باید طوری رفتار کنند که بودنشان باعث آزار مردان نشود ... 
آیا شما می‌پذیرید که در این جهان میهمان مردان باشید ؟ و آنها به شما امر و نهی کنند که چگونه باشید و چگونه زیست کنید ؟
---------
پس اگر چنین بود چرا طبیعت شما را با پوسته‌ای بر تمام قامت نمی‌‌آفریند که بتوان بعد از تولد آن پوسته را از بدنتان جدا کرد و بلافاصله در چادر یا گونی پیچاند ؟
تا مردی چشمش به پیکر بی‌ حجابتان نیفتد و آزرده نشود ! ... 
چرا لخت پا به هستی‌ می نهید ؟!!!
---------
حضرت مولوی میفرماید : 
پیش چشمت داشتی شیشه کبود   
زآن کبودت مینمود دنیا کبود
---------
این ترانه سرود را با افتخار فقط برای زن ایرانی‌ ساختم و مخلصانه تقدیم تک‌ تک‌ شما بانوان ، زنان و دختران میهنم مینمایم .... 
این را هم بگویم که وقتی‌ از آزادی سخن میگوئیم نه این است که به کسانی‌ که بامیل و آزادانه می خواهند چادر یا روسری داشته باشند عیبی باشد ! به هیچ وجه .... 
ما به آزادی احترام می‌نهیم و می‌خواهیم هر کس آنگونه که می‌خواهد باشد، زیست کند ... بی‌ هیچ پیش داوری یا برتری جویی از دیگری .... سر تعظیم دارم در برابر همه ی زنان آزاده ی میهنم چه آنان که میخواهند حجاب داشته باشند و برایش مبارزه میکنند 
و چه آنان که نمی‌خواهند حجاب داشته باشند 
و باز برایش مبارزه میکنند ! 
اما به شرطی که یکی‌ بر دیگری عقیده و نوع تفکر و سلیقه ی خود را نخواهد بفروشد !! 
سرباز کوچک راه روشنی 
مجید رحیمی ۱۱ فوریه ۲۰۱۳ مونیخ