Sunday, October 31, 2010


جوانی کجایی که یادت بخیر!!
یادش بخیر چه شبی بود با ابی و مهشید عزیز
و مهین جون زن دائی مهشید و
مادر یکی‌ از دوستان نازنینم
در فرانکفورت
نوامبر ۱۹۹۸

!!زیباترین ترانه ی زندگی‌ من

زیباترین ترانه‌ی زندگی‌ من!!

میگویند: 
کودک تا سن دوازده سالگی پدر و مادر خود را قویترین، باهوشترین، داناترین، شجاعترین و خلاصه همه‌ی ترین های دیگر میداند!.. 
اما از این سن به بالا تمام آن‌ ترین‌ها را که برای پدر و مادر خود میدانست حال در خود میبیند!!
دخترم شیرین زمانی‌ که پنجساله بود و امروز چهارده سال دارد، روزی از من در باره‌ی مرگ و چگونه بودن حال و روز ما در بعد از مردن پرسید ...
سپس مکثی کرد و با همان زبان شیرین و کودکانه‌اش با صدای کمی‌ آهسته تر ادامه داد: پاپا ژون ( بابا جون ) آیا تو هم میمری؟!
شیرین از مادر آلمانی‌ است به همین خاطر هم بسیاری واژه‌های فارسی را نمیتواند درست بیان کند...
با شنیدن این سوال صدای خنده‌هایم در فضای خانه پیچید چرا که طرح چنین سوالی آن هم از سوی کودکی پنج ساله برایم آنچنان جذابیت داشت که این کودک اینچنین به محیط اطراف خود و زندگی‌ و آینده می‌‌اندیشد و سپس آنکه من به عنوان پدر برایش از چنان اهمیتی برخوردارم که او حتی به نبود و مرگ من هم می‌‌اندیشد!! 
و این آرزوی هر پدر و مادری است که فرزندش وی را در گوشه‌ای از ذهنش جای دهد...
شیرین من هم شاید مرا به قول مادر بزرگم " نمیرالمومنین " میپنداشت!!..
طرح این سوال اما با تمام زیبائیش مرا به اعماق دوران کودکی‌ام برد، به روزگاری که هرگاه از معلم دینی که خود این موضوع را در کلاس درس طرح میکرد در باره‌ی پس از مرگ میپرسیدیم او از به سراغمان آمدن مارها و عقرب‌ها و بسیاری دیگر از جانوران موذی و نیز از انکر و منکر میگفت که می‌آیند و می‌پرسند و باز می‌پرسند و اگر پاسخ ندهی وای بر احوالت ... 
و من حیران میماندم که وقتی‌ خداوند از تمامی‌ اعمال ما با خبر است این پرسش‌ها دیگر برای چیست؟! 
اما در همان زمان‌ها باز شنیده بودیم که مرگ نوعی تولد است و من با
خود می‌‌اندیشیدم اگر چنین است! ما که هرگز نوزادی که تازه به دنیا می‌‌آید را نه غرق سوال می‌کنیم و نه مار و عقرب به سر و رویش می‌‌اندازیم!!.. 
این دوگانگی‌های احمقانه مرا در همان دوران کودکی و نوجوانی سخت می‌‌آزرد و شاید همین ضدّ و نقیض‌ها بود که مرا به اندیشیدن وا میداشت که تا در سر کلاس همیشه حواسم جای دیگری باشد بغیر از در مدرسه و به درس معلم!! 
تعریف‌های آقای معلم دینی خواب از چشمانم ربوده بود و هر شب مرا به دیدن کابوس وامیداشت و گمان می‌کنم بسیاری از هم شاگردیهای من و شاید کل دانش آموزان آن دوران و همین دوران چنین حالت آن روز مرا داشتند و دارند... 
و همینطور دانش آموزان کشورهای اسلامی با داشتن چنین معلم‌های بدی هر شب دچار دیدن کابوس باشند!!...
بخود آمدم و به نگاه منتظر دخترم خیره شدم 
به آرامی او را که ظاهراً در کنار انتظار با وسایل بازی مشغول بود روی زانوی خود نشاندم و موهای طلاییش را نوازش کردم... 
سرش را بطرفم چرخاند و باز نگاهی‌ به چشمانم انداخت که یعنی‌: صبح شد!..
آخر این اصطلاح خود من است که هر گاه کسی‌ کاری را طول میدهد آن را از من میشنود! 
و حالا خودم در باسخ سوال دخترم باید اصطلاح خود را از نگاه وی بخوانم...
پس آغاز به سخن نموده و گفتم: 
ما از روح و جسم هستیم، جسم همین بدن ماست و روح دانستنیها و تواناییها و بسیاری موارد دیگر را در خود دارد یا بصورت تجربه به خود می‌‌افزاید تقریبا مانند این عروسک گویای تو که با آن بازی میکنی‌ با این تفاوت که این عروسک گفتنیهایش را کسی‌ ضبط کرده و در آن قرار داده است!... 
با این تفاوت که این عروسک نه میداند چه میگوید و نه این حرفها از اوست
این عروسک توانایی آموختن ندارد! 
اما هنگامی که خراب شود جسم پلاستیکی آن را ذوب میکنند و از آن چیز دیگری میسازند و دستگاه حافظه اگر خراب نباشد را به عروسک دیگری انتقال میدهند... ما آدمیان هم وقتی‌ میمیریم بدنمان به گردونه‌ی طبیت باز میگردد و روح مان به مرکز انرژی میرود که شاید خورشید باشد! و یا چیزی بزرگتر از خورشید که خورشید ما خود جزیی از آن است...
گویا برای دخترم قصه‌ی روح زیاد جالب نبود و از آن چیزی نمیپرسید اما موضوع جسم را زیر ذره بین برده و مدام در باره‌اش میپرسید که عاقبت جسم چه خواهد شد؟ 
به او گفتم :
چون ما جزیی از طبیعت هستیم به گردونه‌ی طبیعت باز میگردیم و از جسم ما گل، سبزه، گیاه و درخت میروید و ما اینچنین به زندگی‌ جسمانی خود در قالبی دیگر ادامه میدهیم... 
دخترم که حالا صحبت‌های مرا بهتر فهمیده بود با چشمان آبی مایل به سبزش که از تعجب بازتر شده بودند خیره مرا می‌نگریست...
لحظاتی گذشت و من لبخندی ملیح بر لبانش دیدم، علت لبخند را از او پرسیدم و او پاسخ داد: 
پاپا وقتی‌ که تو مردی، من اگر بدونم تو کدوم گل هستی‌ هر روز میام و بهت آب میدم تا همیشه باشی‌... 
اثر این جمله چنان در من خانه کرد که اشگ از چشمانم جاری ساخت و لبخند رضایت بر لبانم نشاند...
تا آن روز و تا امروز هنوز ترانه و شعری زیباتر از این جمله نشنیده و نشنیده‌ام ... او را به آغوش گرفتم و غرق بوسه‌اش ساختم و شیرین بی‌ آنکه بداند چرا بوسه بارانش می‌کنم گفت: حالا بیا با هم منچ بازی کنیم...
و این بازی که از همین کشور آلمان میاید با نام "منش ارگر دیش نیشت" معروف است که ترجمه‌ی فارسیش میشود: 
خودت رو ناراحت نکن !
مجید رحیمی ۲۰۱۰/۱۰/۳۱ مونیخ 

Saturday, October 30, 2010


صدای انقلاب شما را شنیدم !!

در ماه‌های آخر عمر نظام گذشته با آنکه مردم در رفاه اقتصادی و در پس تلاش دولتمردان آن نظام دارای نامی‌ والا و محبوبیت جهانی‌ بودند! اما به خاطر بعضی‌ نابرابری‌ها ، زیاده روی ساواک و عدم آزادی سیاسی به خیابانها آمده و صدای اعتراض خود را به گوش دستگاه و شخص ...شاه رساندند که با آن سخنرانی شاه "صدای انقلاب شما را شنیدم" به رسمیت شناخته شد ! که امروز بسیاری همان سخنرانی‌ را تیر خلاص نظام پیشین میدانند!!... شاه در آن سخنرانی‌ ضمن اهمیت دادن به امنیت و صلح کشور ایران و خاورمیانه متعهد شد که ظلم ، فساد و نابرابریهای اجتماعی برطرف گردد و قانون مشروطه تمام کمال اجرا گردد ! و در حقیقت به مردم معترض گفت به آنچه که می‌خواهید میرسید! و سپس شاپور بختیار را که نزدیک به ۲۵ سال از عمر خود را صرف مبارزه با این دستگاه نموده بود را به عنوان نخست وزیر انتخاب نمود ! ملت اما درست در جایی‌ که میبایست اندیشه را در جای احساس قرار دهد! با گفتار خمینی و بعضی‌ از رهبران این حرکت‌ها به راه خود ادامه داد و دیدیم آنچه که امروز هنوز میبینیم !... از آن تاریخ ۳۰ سال گذشت و ملت ایران نه تنها تمامی‌ آنچه را که داشت از دست داد که با نظامی خونخوار به معنای حقیقی‌ روبرو گشت که به هیچ اصل و قانونی اهمیت نمیدهد و پیوسته تمامی‌ حرکتهای اعتراضی این مردم را با خشونت تمام پاسخ داده است ! تا آنکه ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ از راه رسید و میلیونها انسان ایرانی‌ به خیابان‌ها آمده و صدای اعتراض خود را بلند نموده تا به حقوق اولیه ی خود برسد !! همه دیدیم و میدانیم چه به روز ملت آورده شد ! تا آنکه رهبر انقلاب آقای خامنه‌ای به قم سفر میکند و آنجا به جای پوزش از مردم و دادن قول ترمیم کمبودها و جبران بی‌ قانونیها و و پوزش خواهی‌ از مادران و پدران جانباختگان!! ملت را میکرب میخواند !! و به روحانیون این اولتیماتوم را میدهد که اگر بلایی سر من و نظام من بیاید بیشتر از همه من با شماها کار دارم و قبل از به زیر کشیده شدنم نیش خود را به شماها فرو خواهم نمود !!...
آیا این همان "صدای انقلاب شما را شنیدم" به شیوه ی آخوندی است ؟... ملت ایران یکبار و در همان ۳۱ سال پیشتر آن اشتباه تاریخی‌ را انجام داد اما امروز از آن اشتباه درس بزرگی‌ گرفته است و آن درس هم این است که این نیست که چون در ۳۱ پیش میبایست به نظام سابق فرصت داده میشد و یا از شاپور بختیار حمایت میشد و نشد و ما به اینجا رسیدیم پس اینبار کوتاه بیاییم !! نه درست عکس این صحبت است ! اینبار با ادامه به اعتراضات و مبارزه اشتباه ۳۱ سال پیشتر را هم جبران خواهیم نمود و با نابودی این نظام یک دولت متکی‌ به قانون مشروطه و متکی‌ به قوانین حقوق بشر جهانی‌ بر پا نماییم ! در این قانون حقوق بشر هم لاییک حق دارد و هم مؤمن و هم آخوند و هم سلطنت طلب و مجاهد یا کمونیست و هر عقیده و مرام و ایدئولوژی دیگری ! چرا که نظام آینده به هیچ ایدئولوژی ودین و مذهبی‌ وابسته نخواهد بود ! پس نقشی‌ هم در کار قانون و سیاست داخلی‌ و خارجی‌ نخواهد داشت ! آقای خامنه‌ای‌ با این سخنرانی‌ به جهانیان
و تک تک ملت ایران نشان داد که خود میداند که کارش تمام است !!
او هم میترسد و هم میترساند !
اما مشت این قوم برای ملت ایران باز شده است و کارشان یکسره است !!
مردم تا به آزادی نرسند از پای نمینشینند!!
و‌ ای روحانیون میهن دوست بدانید‌ که هر حرکت ملی‌ و زیبای امروز شما را ملت با زیباترین واژه ها پاسخ خواهد داد ! و بعد از مرگ این نظام هم شما میتوانید به کاری که آموخته اید ادامه دهید! و هم هر کس دیگری!!!
ما می‌خواهیم هر کس آن کاری را انجام بدهد که آنرا آموخته است ! و نه اینکه طبیب جنگلبان شود و آخوند خلبان !! و هم جنگل بسوزد و هم هواپیما سقوط نماید !!
یاران از پای منشینید که صبح آزادی نزدیک است !!
من امیدوار تر از همیشه فردای آزاد ایران را میبینم که هیچ اثری از بی‌ قانونی و ظلم در آن هویدا نیست !
چرا که ملت از جنایت و ظلم خسته شده است ! و حکومت گران آینده نیز از دل این ملت خواهند بود !!
مجید رحیمی ۲۰۱۰/۳۰/۱۰ مونیخ

Thursday, October 28, 2010



به کدام سو میرویم ؟

فارغ از عقاید سیاسی هر یک از این قریب به هفتاد میلیون ایرانی‌ که بیش از پنج میلیونمان در خارج از کشور ساکن یا آواره هستیم! یک سوال ذهن اکثریت ما را سخت به خود مشغول نموده است و آن هم این است که : به کدام سو میرویم ؟ ... اوضاع منطقه نابسامانتر از همیشه است و چنانچه میبینیم هر روز در کشورهای همسایه عراق ، افغانستان ، پاکستان و در مواردی کمتر در کشورهای جنوبی ایران و حتی در ترکیه یک نیروی جنگ افزا و جنگ طلب دارای قدرت بیشتر میگردد و این پتانسیل در جستجوی یک جرقّه برای انفجار است ! موقعیت این جرقّه شوربختانه در سرزمین ما ایران مهیا است و بدتر از آن اینکه اگر این جرقّه زده شود و منطقه را به آتش بکشد بیش از همه ملت و کشور ایران مورد تهاجم قرار میگیرند و بازنده ی اصلی‌ خواهند بود! ملت ایران که امروز در اسارت دولت و نظام حاکم بر خود است در طول این سی ویک سال گذشته بارها و بارها نشان داده است که طالب صلح و آرامش است! و حتی برای این مهم نیز بسیاری از شهروندان این سرزمین جان خود را فدا نمودند تا شاید بتوانند صدای این مردم را به گوش جهانیان و دولتهای به ویژه غربی و سازمانهای جهانی‌ صلح ، حقوق بشر و ملل برسانند ! بسیاری از ناظران سیاسی پس از مرور عمر سی ویک ساله ی انقلاب اسلامی این سوال را طرح مینمایند که چرا و چگونه این نظام به اینجا رسید ؟ آنها بی‌ آنکه به ذات این نظام توجهی نمایند و خونخواری انقلابیون را از اولین روز به قدرت رسیدن ببینند و ببینند که چگونه در شبهه دادگاهایی بسیار مسخره سران نظام سابق به جوخه‌های اعدام سپرده شدند و جهان در سکوت به تماشای عکس‌های هر روزه ی این قربانیان نشست و کوچکترین اعتراضی ننمود ... البته بعضی‌ از آنها هنوز هم نمی‌خواهند ببینند و بدانند که آن کودک خونخوار دیروز اکنون جوانی ۳۱ ساله است که می‌خواهد در اوج قدرت و سر مستی اگر زندگی‌ خود را در خطر ببینند منطقه را هم به آتش بکشد اما خود به سلامت از این ماجرا‌ بیرون بیاید !! بزرگترین سلاح این نظام خونریز همانا ایجاد ترس و وحشت است که جهانیان آنرا ترور میخوانند !! این ترور گاهی‌ توسط نیروهای پاسدار انجام می‌گیرد که شبانه به
خانه‌های مخالفان ریخته و آنها را به ضرب و شتم با خود به سیاه چالها میبرند و سپس جنازه هاشان در اطراف شهر در کنار خیابان یافت میشود و یا به دادگاه‌های کذائی به احکام بسیار بسیار سنگینی‌ محکوم میگردند که کم از مورد نخست نیست ... ترور مورد دیگری که نظام جمهوری اسلامی (البته مقدس)
برای بقای خود از آن سود میجوید و در برابر دولتهای غربی که مخالف دست رسی این نظام به سلاح اتمی‌ هستند آن است که با فشار بر اهروم ‌های بدست آورده شده یعنی‌ همانا کمک‌های اقتصادی و سیاسی به گروهای خشونت گرای موجود در منطقه این باور را در ذهن‌ها بیدار می‌سازد که آنها یعنی‌ سران نظام حاکم
بر ایران به راحتی‌ میتوانند منطقه را به آشوب کشیده و نان آنها یعنی‌ دولتها و کشورهای غربی را آجر نمایند ! این طرفند در طول سالها کار افتاد و نظام مقدّس توانست به عمر سی‌ و یک ساله ی خود دست یابد !! اما بعد از این چه خواهد شد ؟! اکنون که غرب با اتحادی بی‌ سابقه‌ در برابر این گروه تروریست که دارای دولتی هم هست این تصمیم را اتخاذ نموده تا حتی نفت این کشور را هم نخرد و عطایش را به لقایش ببخشد و با این کار دو پیام به تهران برساند که وقتی‌ ما نفت شما را نخواهیم پس موقعیت منطقه نیز برایمان اهمیتی
نخواهد داشت ! یعنی تنها چیزی که برای ما مهم است دست کشیدن شما از بلند پروازیهای اتمی‌ است ! البته همگان میدانیم که تا پیش از این ماجرای اتمی‌ نه تنها کشور‌های غربی نظام را از لحاظ اقتصادی یاری میکردند که در چند مورد به اثبات رسیده!! چشم بر جنایات رژیم حتی در خاک خود می‌بستند تا مبادا به روابط بازرگانیشان لطمه‌ای وارد آید ! به زبان ساده تر یعنی‌ جهان در رسیدن نظام جمهوری اسلامی به این مکانی که قرار دارد به طرق گوناگون کمک کرده است!!... اما وظیفه ی تک تک ما به عنوان شهروندان ایرانی‌ که در خارج از ایران زندگی‌ می‌کنیم و تا حدی دستمان در اطلاع رسانی باز است چیست ؟ پاسخ این سوال را باید هر کس در خود بجوید ... هر کس به اندازه ی علاقه‌‌ای که به آن آب و خاک و آن فرهنگ و آن مردم دارد ... هر کس به اندازه ی وظیفه‌ای که برای خود به عنوان یک انسان و یک شهروند جهانی‌ که در سرزمینی به نام ایران چشم به جهان گشوده و می‌خواهد نه وظیفه ی ملی‌ و میهنی که وظیفه ی انسانی‌ خود را انجام دهد بیابد !! هر کس به اندازه ی فهم خود و به اندازه ی سرمایه ی آزادی خواهی‌ و انسان دوستی خود میبایست قدمی‌ در این راه بردارد !! و من کوچکترین شکی در این ندارم که این نظام بزودی و حتی زودتر از آنچه ما می اندیشیم از صحنه ی روزگار محو خواهد شد و خورشید در کشور ما هم تابیدن خواهد گرفت ! بخواهیم
که در تابش این خورشید آزادی سهمی هرچند کوچک داشته باشیم !!
مجید رحیمی
۲۰۱۰/۱۰/۲۹ مونیخ


Tuesday, October 26, 2010

چند هفته پیش از مرگش !! گفتگو با ویگن


ویگن دِردِریان (۲ آذر ۱۳۰۷ - ۴ آبان ۱۳۸۲) خواننده
و هنرپیشهٔ
ایرانی (از تبار ارمنی) و در شهر همدان بدنیا آمده بود.
امشب که سالگرد آخرین سفر شادروان ویگن هست ، فکر کردم بد نباشه
قسمتی‌ از مصاحبه‌ای رو که چند هفته پیش از مرگش با اون برای مجله ی آشنا
...انجام دادم ولی‌ هرگز به چاپ نرسید رو اینجا براتون بازگو کنم ... روند
مجله اینطور بود که از چند هفته پیشتر عنوان روی جلد رو در گفتگو با
همکاران پیشنهاد میکردیم و بعد از انتخاب یکی‌ از پیشنهاد‌ها می‌رفتیم
دنبال کار ... گفتگو با ویگن رو من پیشنهاد دادم و با مخالفت دوستان روبرو
شد ! دوستان معتقد بودند که ویگن بیماره و از جایی‌ شنیده بودند که بعضی‌
از همکاران برای گفتگو به او زنگ زده بودند ولی‌ ویگن باهاشون بدرفتاری
کرده بود و اصلا دوست نداشت مزاحمش بشند ... من ولی‌ پا فشاری کردم و گفتم
ویگن پیش من اینقدر بها و ارزش داره که حتی به من فحش
هم بده من ازش دلگیرنمیشم ! چون میدونم الان دیگه ویگن اون ویگنی که ما میشناسیم نیست ! ولی‌
این مصاحبه برام مهمه و مایلم این کار رو انجام بدم ... دوستان با اکراه
پذیرفتند و من به ویگن تلفن کردم ... گوشی رو که برداشت فقط یک صدای الو
شنیدم و بی‌ سلام شروع کردم به صحبت و گفتم:جوونه تنهاست صدای ویگن باهاشه
... عاشق میشه باز صدای ویگن که میخونه .... عشقش میذاره میره ولی‌ هنوز
ویگن ترکش نکرده و باهاش میخونه: با تو رفتم بی‌ تو باز آمدم از سر کوی او
دل دیوانه پنهان کردم در خاکستر غم آنهمه آرزو دل دیوانه .... در تمام
این مدت ویگن سکوت کرده بود و فقط صدای نفس هاش رو میشد شنید ... و من وحشت
داشتم که هر آن گوشی تلفن رو بذاره سر جاش و مکالمه قطع بشه .... حرفای من
تموم شده بود و منتظر بودم از او چیزی بشنوم ... چند ثانیه سکوت و سپس
گفت: تو کی‌ هستی‌ که منو پنجاه سال بردی به گذشته‌ها ... از این سوالش
خیلی‌ شاد شدم و گفتم مجید رحیمی هستم از آلمان و از مجله ی آشنا ! و
بلافاصله ادامه دادم اما الان که زنگ زدم اصلا برای اینترویو و این حرفا
نیست همین می‌خوام صداتون رو بشنوم اگرچه شما رو برای روی جلد مجله انتخاب
کرده بودیم ... خندید و گفت با این کار میخواید ورشکسته بشید ؟ منو بذاری
روی جلد مجلات هیچکس نمیخرتش ... از این حرفش هم من و هم خودش کلی‌ خندیدیم
... دوستان و همکاران که همه مات نشسته بودند و با نگاه از من میپرسیدند
چه اتفاقی‌ افتاده که شما با هم می‌خندید رو تنها گذشتم و به گفتگو با ویگن
ادامه دادم ... گفت چند وقته که توی کار مجله و مطبوعات هستی‌ ؟ گفتم ۳
سال ... پرسید قبل از اون چه میکردی ؟ گفتم همکار خودت بودم و هستم ! گفت :
ا ه تو هم ویروس گرفتی‌ ؟ و باز خندهای ما در گوشی تلفن پیچید ... وقتی‌
خودم را درست معرفی‌ کردم گفت: اه میشناسمت ، خوب هم میشناسمت با اینکه
خودت رو ندیدم ولی‌ توی مجله ی نوروزی نیمروز که سال ۱۹۹۷ یا ۹۸ بود تو با
یه کتب سبز عکست روبروی عکس من بود ... از این حافظه خیلی‌ تعجب کردم و
ویگن که این تعجب مرا احساس کرده بود گفت: البته کتت بیشتر به خاطرم مونده
تا خودت ... این جمله ی او باز دلیلی‌ بود برای خنده ... گاهی‌ حتی آنقدر
می‌خندیدیم که گوشی تلفن آن دست من می‌افتد چرا که تازه ویگن دهانش به قول
خودش گرم شده بود و به من هم اجازه داده بود هر سالی‌ که می‌خواهم از او
بپرسم و او به همه ی سالها جواب خواهد داد ... و من هم از جوانی او که
بسیار دعوا گر بود و یا کنسرتهای معروف به کنسرتهای مجاهدین که ویگن در چند
تایی از آنها شرکت کرده بود و زندگی‌ خصوصی او و و و بسیاری دیگر که
بسیاری از خبرنگاران اصلا شهامت پرسیدن آن موارد را نداشتند اما این اجازه
به من داده شده بود ... پیش از ویگن برای مجله آشنا که مانند فرزندم بود و ۳
سال پیشتر آنرا بنیان گذشته بودم با سوزان روشن ، لیلا فروهر ، ایرج جنتی
عطایی ، عاه بی‌ و بسیاری دیگر گفتگو کرده و آنها را به چاپ رسانده بودیم و
حالا صحبت با ویگن یک تجربه ی دیگری بود که هنوز هم خاطرات زیبایش در ذهنم
هست ... گفتگو با ویگن به ۱۲ ساعت در چند شب پیاپی بوقت آلمان انجام شد که
حتی در یکی‌ از گفتگو‌ها این شانس را داشتم که با کارو برادرش گفتگویی
داشته باشم ، کارو شاعر بود و بعضی‌ از ترانه‌های ویگن از او بود که یکی‌
دو سال بعد از مرگ ویگن او هم به دیر باقی‌ شتافت .... گفتگو با ویگن را در
آرشیو نگاه داری می‌کنم و هر از چندگاهی بخشی از آن را به شما عزیزان
تقدیم میدارم ... یک جمله ی بسیار زیبا و ملی‌ او این بود که به این جوانان
بگو : ایران کشور با ارزشی هست ، اونقدر با ارزش که دنیا سرش دعوا داره !
قدرش رو بدونید ... رونش شاد باد که دلش برای ایران و شادی این مردم
می‌تپید .. کسی‌ که برای شاه تا گدا خوانده بود ولی‌ همچنان ویگن مانده بود
! که میخواند : من همان آوازه خوان مردم پاکم هنوز ... گر که مشهور جهان
خوانی مرا خاکم هنوز ...
مجید رحیمی ۲۰۱۰/۱۰/۲۶ مونیخ

Monday, October 25, 2010

!!به هم خورد حالم از این نوع مدارا


آیا ما ملتی انحصار طلب و تمامیت خواه هستیم ؟

هادی خرسندی برای بزرگداشت و مراسم خاکسپاری بانوی هنر ایرانزمین "مرضیه" به پاریس میرود و
در یک سخنرانی‌ کوتاه ولی‌ پر مغز تمام گفتنیهای خود را میگوید و نشان ...میدهد که به حق " هادی خرسندی "است !! همان هادی که ما بر صحنه‌ها میشناسیمش ، همان هادی که حتی خمینی هم نتوانست با سپاه و بسیجش و با شعار‌های " این هادی خرسندی اعدام باید گردد" و یا تهدید در خارج جلوی
دهانش را بگیرد ! همان هادی که به حق نام زنبور عسل را یدک میکشد !! همان هادی که ما خواستیم اینگونه باشد و در طول دهه‌ها از نوشتارش و گفتارش و حضورش بر صحنه‌ها حمایت کردیم و جملاتش را دهان به دهان بازگفتیم و اینگونه با کمک هادی به روی دشمن‌ترین دشمن ایران یعنی‌ نظام البته مقدّس جمهوری
اسلامی حاکم بر سرزمینمان تف انداختیم !! اکنون همین هادی یا همان هادی خرسندی قدم تازه‌ای برداشته است و پای به راهی‌ گذاشته که خود بهتر از هر کس دیگری خطرات این راه را میدانسته است! اما باز این خطرات را به جان خریده و آنچه که وظیفه ی خود میدانسته به انجام رسانیده است ! هادی به درون جمعی
که یکی‌ از پر بهاترین گنجینه‌های هنر ایرانزمین آزادانه به آنها پیوسته بود رفته و از اینکه این جمع اینچنین از این بانوی آواز ایران پرستاری کرده و حتی سهم و وظیفه ی دیگر اقشار و گروه‌های این کشور و این مردم را به عهده گرفته و در هیفده سال گذشته مرضیه را بر اوج نشانده است قدردانی کرده و از سوی خود و ملت ایران برای این کار زیبا تشکر نموده است ! آیا این کار نازیبایی است ؟ حال بر حسب اتفاق این جمع یا این گروه یا سازمان همان سازمانی است که ما مخالف بعضی‌ یا کلیه ی کارهایش هستیم ! آیا چون چنین است
تأثیری در آن کار زیبا یعنی‌ حفاظت و نگهداری مرضیه به بهترین صورت و سپس بر پا کردن چنین مراسم با شکوهی برای آخرین وداع با این اسطوره ی هنر و شجاعت خواهد گذاشت ؟ هادی خرسندی با حضورش در این جمع این مفهوم را قدرت بخشید که هر کار زیبائی ، حال از سوی هر کس که باشد زیباست و قابل تحسین
می‌باشد ! و اگر ما به تحسین این زیبائی برنخیزیم در حقیقت عملی‌ زشت انجام داده و قابل نکوهش هستیم !! این عمل هادی اما با واکنش‌های گوناگونی روبرو گشت ... عدّه‌ای که آزادگی در باورشان خانه دارد بی‌ هیچ وابستگی یا دلبستگی به این گروه یا سازمان کار هادی را بسیار زیبا و شجاعانه ارزیابی نمودند و این حرکت او را به " از روی سایه ی خود پریدن " تشبیه کردند که این زنبور عسل برای بارور کردن گلهای این دشت با حفظ باورهای خود از گلی‌ بر گلی‌ دیگر پرواز کرده و بنیان " مدارا " را بگونه‌ای دیگر پی‌ ریخته است!!.... اما عدّه‌ای دیگر شمشیر از رو بسته و به جنگ بر هر آنچه که خود نمیپسندند رفته و چنین جملاتی را که بنده آنها را به نظم در این قطعه‌‌ آورده‌ام به این گونه‌ بیان کردند

به آغوش مجاهد رفته هادی ...
که تا گردد " مدارا " را نمادی !..
فقط مرضیه را کرده بهانه ...
زده بر نرخ خود اینگونه چانه ...
گمان دارد گمان بردیم که آنجا ...
ز دل گفت از دموکراسی ، مدارا !..
چنان مرضیه که با سن هفتاد ...
به دام مریم و مسعود افتاد ...
کنون هادی خرسندی عاقل ...
به این ویروس دوران گشته ناقل ...
و یا چون دیده خالی‌ جای مسعود ...
دلش خواهد نشیند جای وی زود !!
.::: ::: :::
و شگفت انگیز اینجاست که
همین‌ها پیوسته از فرهنگ نیاکانی ما دم میزنند و اینکه کوروش بنیانگذار فرهنگ مدارا و حقوق بشر پدر ملی‌ ماست و از آن استوانه میگویند که نخستین قوانین حقوق بشری بر آن شکل گرفته است ! و سپس نتیجه میگیرند که نه هادی و نه هیچکس دیگر حق ندارد کاری را که آنها نمیپسندند انجام دهد و اینچنین به
حقوق بشر و فرهنگ مدارا لطمه وارد سازد !!
چنین است گفتمان آنکه امروز ...
ز ایران گوید از معنای نوروز ...
ز فرهنگ نیاکانی که ما را ...
نموده ملتی چون سنگ خارا !!.
ز کورش گوید و زآن استوانه ...
که بر آن حق انسان کرده خانه ...
ز آیین مدارا و تحمل !!.
کز او کرده چنین دردانه ی کل !..
نمی‌داند هنر خود انتقاد است !..
سکوت یک هنرمند همچو داد است ...
چه حزب و دسته و دین و حکومت ...
ندارد بر هنرمند غیر زحمت ...
::: ::: :::
فرهنگ رایج امروزین کشورمان که مانند آش شعله قلمکار از همه نوع افکاری در آن یافت میشود هم " میازار موری که دانه کش است " هست و هم " دیگی‌ که برای من نجوشد سر سگ در آن بجوشد " وجود دارد ! و حال شاید بعضی‌ از هم میهنان چون خودشان نقشی‌ در این حرکت نداشتند تمام این کار را نازیبا و زشت معرفی‌ مینمایند ! که البته امیدوارم تعدادشان زیاد نباشد
....
تمام درد در این است که هادی !..
به آنان اینچنین وامی ندادی !..
::: ::: :::
و من چه موافق حرکت هادی باشم و چه مخالف از این نوع دموکراسی که این بعضی‌ از هم میهنان معرفی‌ میکنند و سپس اینگونه زیباییها را به خجالت وکثافت میکشند بیزارم!!

چه بر ضد تو باشم یا موافق ...
از این حرف " مدارا " کرده‌ام دق ...
دموکراسی نمیخواهم خدا را ...
به هم خورد حالم از این نوع مدارا !..
::: ::: :::
حال اگر این عینک کبود را به گفته ی مولانا از چشم برگیریم و به صدای سهراب سپهری گوش فرادهیم و چشم‌ها را بشوییم و جور دگری به حوادث و دنیای اطرافمان بنگریم به چشم من اینگونه
خواهد بود ! من شخصاً کار هادی را نه تنها ستایش می‌کنم که شجاعت وی را بیش از هنرش می‌دانم که او دانسته و به حکم وظیفه‌ای که برای خود و این موقعیت خود قائل است این قدم را برداشت و حتی در همان سخنان هم گفت که میداند از پس این گفتار حملات و ناسزاها به سویش روان میگردند!! اما او برای
این ناسزاها فاتحه‌ای نخواهد خواند چون اصلا بلد نیست فاتحه بخواند!! ... شاید این کار هادی همان قدم نوینی باشد که همه ی ما بیاموزیم که میتوان مخالف سرسخت یک گروه ، دسته ، حزب و ایدئولوژی بود ولی‌ با آنها بر سر میزی نشست و تمام گفتنیهای خود را بدور از تنفر بیان کرد ! و این مفهوم را درک نمود که هیچیک از ما نمیتواند ایرانی‌ تر از آن دیگری باشد و حق بیشتری از این آب و خاک برای خود متصور گشت ... شاید بعضی ها این سخنان مرا ساده لوحانه بپندارند ! اما نگاهی‌ به تاریخ ۲۰۰ سال گذشته ی اروپا و بویژه همین
کشور فرانسه نشان میدهد که این کار شدنی است ! با این تفاوت که اینها هیچ نمونه‌ای نداشتند و به اینجا رسیدند و حال این که ما این نمونه و تجربه را هم از تاریخ جهان داریم ! چه خوب است که بخواهیم از اندر خم این کوچه‌ها بیرون آئیم و به رود جهانی‌ بپیوندیم و زلال شویم !! چرا که حتی از پیش از حافظ که میگوید: سقف را بشکافیم و طرحی نو درندازیم ... بسیار کسان خواستند که تا کاخی نو برای
این "مدارا و همزیستی‌" بنا سازند اما همه تا امروز نیمه کاره باقی‌ مانده اند ! شاید این کاخی که با حرکت هادی خشت نخست آن گذاشته شده است تا به سقف برسد و عاقبت این "مدارا" در سرزمین ما هم صاحب خانه شود ! شاید

ولی‌ شاید که این گفتار خرسند ...
پی‌ کاخی ز طرح نو بیفکند ...
و شاید هم رسد تا سقف،این کاخ ...
در این ویرانه نیمه کاخ‌ها!!... آخ !..
از سازمان مجاهدین و شورای مقاومت نهایت سپاس را برای این کار زیبائی که در رابطه با " مرضیه " این اسطوره ی همیشه جاودان انجام دادند دارم !!
مجید رحیمی ۲۰۱۰/۱۰/۲۵ مونیخ

Sunday, October 24, 2010

!!مدارا


مدارا !!
به آغوش مجاهد رفته هادی ...
که تا گردد " مدارا " را نمادی !..
فقط مرضیه را کرده بهانه ...
زده بر نرخ خود اینگونه چانه ...
گمان دارد گمان بردیم که آنجا ...
ز دل گفت از دموکراسی ، مدارا !..
چنان مرضیه که با سن هفتاد ...
به دام مریم و مسعود افتاد ...
کنون هادی خرسندی عاقل ...
به این ویروس دوران گشته ناقل ...
و یا چون دیده خالی‌ جای مسعود ...
دلش خواهد نشیند جای وی زود !!.
::: ::: :::
چنین است گفتمان آنکه امروز ...
ز ایران گوید از معنای نوروز ...
ز فرهنگ نیاکانی که ما را ...
نموده ملتی چون سنگ خارا !!.
ز کورش گوید و زآن استوانه ...
که بر آن حق انسان کرده خانه ...
ز آیین مدارا و تحمل !!.
کز او کرده چنین دردانه ی کل !..
نمی‌داند هنر خود انتقاد است !..
سکوت یک هنرمند همچو داد است ...
چه حزب و دسته و دین و حکومت ...
ندارد بر هنرمند غیر زحمت ...
::: ::: :::
تمام درد در این است که هادی !..
به آنان اینچنین وامی ندادی !..
چه بر ضد تو باشم یا موافق ...
از این حرف " مدارا " کرده‌ام دق ...
دموکراسی نمیخواهم خدا را ...
به هم خورد حالم از این نوع مدارا!
ولی‌ شاید که این گفتار خرسند ...
پی‌ کاخی ز طرح نو بیفکند ...
و شاید هم رسد تا سقف،این کاخ..
در این ویر
انه نیمه کاخ‌ها!!... آخ!.
مجید رحیمی۲۰۱۰/۱۰/۲۳ مونیخ
از دوستان چپ و راست عزیزم که میخواهند برای این قطعه‌‌ کامنت بگذارند
تقاضا دارم آنرا یک بار دیگر بخوانند

!رنگ علف

کاری مشترک از هادی خرسندی
و مجید رحیمی

های که من مرتکب خبط دگر نمیشوم
باز در این مبارزه خاک بسر نمیشوم
شعار مرگ و زندگی‌ برای کس نمیدهم
اسیر مرده زنده ی یک دو نفر نمیشوم
سبز اگر که گشته‌ام بگو به مدعی که من
رنگ علف شدم ولی‌ خوراک خر نمیشوم
نمیشوم
نمیشوم


Thursday, October 21, 2010

هادی خرسندی :رنگ علف


یاران !!

با خرسندی و شادمانی مراحل ضبط و صدابرداری آهنگ ( رنگ علف) که شعر آن از هادی خرسندی و آهنگ و تنظیم آهنگ از بنده می‌باشد به پایان رسیده و اکنون در حال ساخت کلیپ آن میباشیم که تا چند روز دیگر میتوانید آنرا در سایت یوتیوب در زیر نام ( شاپور فرخزاد) ببینید ... برای ساخت آهنگ... بر شعر شاعری دیگر این نکته بسیار پر اهمیت است که نظر شاعر با آهنگ ساخته شده مساعد باشد ... خوشبختانه من این سعادت را داشتم که نظر هادی عزیزم را به این آهنگ جلب نمایم و واژه ی آفرین را از زبان او بشنوم ! چرا که هادی خرسندی با دنیای موسیقی بیگانه نیست و اشعارش را بسیاری از خوانندگان از جمله منوچهر سخایی و داریوش نیز خوانده یا دکلمه کرده‌اند ... از اینکه ایشان این کار را میپسندد بسیار شادمانم و امیدوارم شما عزیزان که صاحب اصلی‌ هنر هستید نیز این کار حقیر بنده بر شعر زیبا و پر معنا ی هادی خرسندی را بپسندید ...
دوستدارتان مجید رحیمی ( شاپور فرخزاد) مونیخ

Tuesday, October 19, 2010


استاد افتخاری!!

یکی‌ را بست بایدش به گاری
که تا مردم بگیرد زو سواری
همانی که به مردم گفت:خاشاک!
که تا رویش ببوسد افتخاری!!!

دو صد زخمه به زخم مردمان زد
ز کاری که نمود آن مرد قاری
از این مردم که او را او نموده
کشانده خود به شهر بی‌ وقاری

کنون ملت به سوگ قهرمانان
ز دیده می‌کند خونابه جاری
درون سینه دارد خشم پنهان
چه تبریزی چه رشتی، شهسواری

ولی‌ استاد آواز خوش آواز!
چنان معشوقه‌ای سوی نگاری
شتابان میشود تا که به دشمن
دهد صد بوسه با پستی و خاری

ز کهریزک نمی‌خواهد بداند!
ز شادیها بگو نه سوگواری
نه از ترانه و سهراب و اشکان
بگو از قدرت و از سرسپاری

که دل از آن شکوفایی بگیرد
نه آنکه روز و شب شیون و زاری
دلش خواهد شود همراه آقا
که آموزد فنون بیضه داری!

ز مردم هم نمی‌خواهد بداند
کزو دشمن در آورده دماری
از این پس او ز تاریکی‌ بخواند
به جای خواندن از امیدواری !!
مجید رحیمی ۲۰۱۰/۱۰/۱۶ مونیخ

Monday, October 18, 2010

منزل خانم مرضیه

این عکس در تاریخ ۳۰ مرداد ۱۳۶۸ در ( لالون ) فشم منزل خانم
مرضیه توسط آقای علی خادم گرفته شده است.
ردیف اول از پائین، سمت راست.
۱- شاهرخ نادری - تورج نگهبان – محمد میرنقیبی –
نصرتی.
۲- احمد قدکچیان – مرتضایی – اردشیر روحانی – بیژن ترقی –
نعمت الله گرجی – فریدون مشیری
۳- نجم آبادی – جمال وفایی – انوشیروان روحانی – ناصر
مسعودی – رسولی
۴- ناصر ملک مطیعی – منوچهر همایون پور – علی تجویدی – مجید
محسنی – جهانگیر ملک – تقی ظهوری
۵- عدنانی – حسن گلنراقی – علی تابش – جواد لشکری - ....
خانم مرضیه – فرهاد فخرالدینی – فضل الله توکل – نجمی مرتضایی

Saturday, October 16, 2010

!!ترانه‌ای دو صدایی از هادی خرسندی و شاپور فرخزاد


با سپاس از هادی خرسندی عزیزم!

انسانی‌ صادق و مبارزی پایدار
یاران عزیز و همرزمان ارجمندم!!
ترانه‌ای دو صدایی از هادی خرسندی و شاپور فرخزاد....


در راستای مبارزه با جمهوری البته مقدّس اسلامی حاکم بر سرزمینمان روشنگری یکی‌ از اثرگزارترین روش‌ها می‌باشد ! و این روشنگری هنگامی که به صورت موزون یا شعر و ترانه بیان میگردد باز اثر بیشتری از خود بجا می‌گذارد ... در همین راستا استاد خرسندی شعری دارد با نام ( رنگ علف ) یا ( نمیشوم) که افتخار ساختن آهنگ آن و اجرایش را به من داده است ... در تمام مدت ساختن ملودی آن و همینطور ضبط و اجرای این ترانه براستی سعی‌ بر آن داشتم تا بهترین کار خود را ارائه دهم و امیدوارم شما عزیزان آنرا بپسندید ، و باز امیدوارم حق مطلب را ادا کرده باشم .... کم و کاست آنرا بر من ببخشید ... همینجا از هادی عزیزم نهایت سپاس را دارم که شعر خود را در اختیار من قرار داد ... چرا که برای هر شاعری شعرش فرزند ادبی‌ اوست !!... در اینجا این شعر کوتاه و معروف را می‌‌آورم... تا هفته ی دیگر نیز میتوانید کلیپ آنرا با نام شاپور فرخزاد در یوتوب و همینطور سایت اصغر آقا و یا در وبلاگ من ببینید
( نمیشوم)

های که من مرتکب خبط دگر نمیشوم
باز در این مبارزه خاک بسر نمیشوم
شعار مرگ و زندگی‌ برای کس نمیدهم
اسیر مرده زنده ی یک دو نفر نمیشوم
سبز اگر که گشته‌ام بگو به مدعی که من
رنگ علف شدم ولی‌ خوراک خر نمیشوم

مجید رحیمی (شاپور فرخزاد) مونیخ

!!مرضیه ی خواننده ی سرباز


خواننده ی سرباز !!

مرضیه نرفت او هم اینجاست
نه کنار ما که در دل ماست
تنها نه صدای خوش که یادش
چون نگین تاج سر دلهاست
مرزی که شکست او به آواز
راهی‌ که برفت راه غوغاست
هر کس نتوان چنین رهی را
رفتن همچو او، ناگفته پیداست
وامی که سپرد وی بتاریخ
مانند دو سیلی‌ به چپ و راست
بر صورت دشمنان ایران
از گذشته تا امروز و فرداست
بر صورت آندسته که صوت و
آواز زنان، دشمن آنهاست
مرضیه ی خواننده ی سرباز!
سرباز وطن مام هنرهاست
وی را نتوان جز این بنامیم
کو ندای آزادی جانهاست!
مجید رحیمی ۲۰۱۰/۱۰/۱۶ مونیخ


Wednesday, October 13, 2010

!! آری یاران !! مرضیه هم رفت


بانوی آواز ایران ساعتی پیشتر
در پاریس چشم از جهان فرو بست !
و دل من از شنیدن این خبر سخت بدرد آمد ...
برای روح آن
بانوی بزرگ و دل دوست دارانش آرامش آرزومندم !!
مجید رحیمی ۲۰۱۰/۱۰/۱۳
مونیخ

Saturday, October 9, 2010

!!نظام رفتنی است

بازی جدید و سناریوی تازه‌ای در راه است !!
که به دعوای زرگری
معروف است !! این بازیها را دیگر کسی‌ جدی نمیگیرد ...
حنای نظام رنگ
باخته ... نظام رفتنی است !!
و ملت به هر قیمتی این مهم را به آخر خواهد
رسانید

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2010/10/101009_l39_yazdi_mashaei_rafsanjani.shtml

Tuesday, October 5, 2010

!!زندگی بن‌بست ماست


زندگی بن‌بست ماست!!

هرچه اینجا هست یارا ، قسمتی‌ از هست ماست
نیستی‌ را چون نداریم ، زندگی‌ در دست ماست
نیستی‌ هرگز نبوده وحشت از نامش مبر!
رفتن ما زین جهان بخشی از این پیوست ماست

مرگ را باید پذیرا گشت بهر زندگی!
‌ چون از این تن بگذریم بینیم که آن روبست ماست
این هیاهویی که در این مدرسه برپا بود
شوق و شور کودکانه شادی وارست ماست

آب گر پویا نباشد میشود مرداب خود
رفتن از خود سوی دریا رمز این خجست ماست
پشت سر باید نهاد خود را و رفت سوی ازل
غیر از این در زندگی ‌پیکر ما بن‌بست ماست !!

مجید رحیمی ۵ اکتبر ۲۰۱۰ مونیخ


Saturday, October 2, 2010


دنیای تماشایی آدم !!

عجب امروز و فرداییست اینجا
چه دنیای فریباییست اینجا
میان روز و شب، سرما و گرما
هیاهویی و غوغاییست اینجا

خدایا نیستی‌ تا خود ببینی‌
که دنیا غرق زیباییست اینجا !!
اگر خالق تویی و خود ندانی!
چه غم که هر که آقاییست اینجا!؟

جهان را آفریدی و بشر را
و گفتی‌ خلق والاییست اینجا
از آن روزی که این مخلوق اشرف
به اینجا آمده جاییست اینجا

تو دادی قوه ی اندیشه اش تا
نمایاند که پویاییست اینجا
سپس دادی به او در سینه قلبی
که جای عشق و شیداییست اینجا

دمیدی یک نفس در پیکر او
که یعنی‌ جای چون ماییست اینجا
نمی‌دانی مگر یارب که آدم
یکی موجود رسواییست اینجا؟

تو چون دادی به او عنوان سلطان
عیان کن که چه سوداییست اینجا!
جهان در صلح بوده پیش از آدم
کنون بنگر چه دنیاییست اینجا

نباشد قصد من دخلی به کارت
ولی‌ کارت تماشاییست اینجا!!
مجید رحیمی ۲ اکتبر ۲۰۱۰ مونیخ