Friday, January 31, 2014

گزارشی کوتاه از سفرم به مصر!
پیش از هر چیز باید بگویم که ملت مصر ملت ایران و تاریخ آن را بسیار دوست میدارند! 
در این مدتی‌ که در این کشور بودم و با بسیاری از مردم از طبقات و اقشار گوناگون صحبت کردم، متوجه شدم که این اخوان المسلمین آنگونه که ما می‌‌اندیشیم در میان اجتماع مصر جایگاهی‌ ندارد و این سر و صداها بیشتر به خاطر حمایت آمریکا از این گروه است!
یک مصری برایم تعریف میکرد که این گروه در قرار مداری که در زمان ریاست جمهوری مبارک با وی گذاشتند این بود که میخواهند فقط به کارهای اجتماعی و خدمات خیریه بپردازند! و مبارک غافل از آنکه این گروه مانند اوقاف زمان شاه در کشور خودمان در حقیقت مار در آستین پروراندن است! آنها را در این کار آزاد می‌گذرد! 
و آمریکا هم با حمایت مالی خود از این گروه راه را برایشان باز میکند تا آنها با کمک به دانشجویان و بیماران و خانواده‌های کم درآمد در حقیقت ارتشی برای خود و برای روز مبادا فراهم سازند! 
که دیدیم در ژانویه ی سال ۲۰۱۱ همین افراد بودند که بر ضدّ مبارک وارد صحنه شدند... اما مورد مهم این است که همین مردم بزودی فهمیدند که مرسی یعنی‌ پرزیدنت مورد حمایت ارتش و بسیاری از مردم همان کار آقای خمینی را در نظر دارد تا دست به یک تقیه ی سیاسی بزند!     
و درست در این بزنگاه بود که ارتش دست به یک اقدام بسیار زیبا و به جا زد! البته پیش از اقدام ارتش مردم روزها و هفته‌ها در خیابانها حاضر بودند و استعفای مرسی را طلب میکردند! و همین کار این فرصت را به ارتش داد تا این پرزیدنت اخوان المسلمین را از قدرت ساقط نماید!
ملت مصر با تمام عامی‌ بودن و بی‌ سواد بودن خود این تجربه را از قربانی شدن ایران در طول این سی‌ و پنج سال آموخت که نباید کشور را بدست ایدئولوژی سپرد! 
حال این ایدئولوژی می‌خواهد دین باشد یا یک عقیده چون کمونیست یا هر آنچه شبیه به اینهاست!
در زمان پرزیدنت مبارک درآمد کشور مصر از صنعت توریست بالغ بر ۳۹ میلیارد دلار بود! در طول یک سال بودن مرسی در قدرت این مبلغ به فقط ۴ میلیارد رسید! و هزاران نفر بیکار شدند! 
و هنگامی که در سالروز انقلاب مصر انفجار چند بمب در قاهره منجر به مرگ بیش از پنجاه نفر گردید و هواپیماهای توریست‌ها یکی‌ پس از دیگری کشور را ترک میکردند غمی سنگین بر سینه ی مردم مصر میفشرد... 
یکی‌ از آنها رو به من پنداری که از بستگانش باشم با غمی سنگین گفت: شماها همه میروید و توریست جدیدی هم نمی‌‌آید! 
پس ما چگونه زندگی‌ کنیم؟
امروز اما به نظر من با تمام محبوبیتی که ژنرال سیسی در میان مردم مصر دارد یک اشتباه تاریخی‌ در حال وقوع است! و آن هم کاندیداتوری برای ریاست جمهوری این قهرمان ملی‌ امروز این سرزمین فرّاعنه می‌‌باشد!... 
درست مانند دوران رضا شاه کبیر!
چرا که سردار سپه رضا میرپنج خود پیشنهاد تبدیل نظام پادشاهی به جمهوری را به مجلسیان داده بود و تنی‌ چند از سیاستمداران کنه کار هم از سر دوستی این موضوع را مطرح نموده بودند که با نشاندن یک فرد خادم ملت به تخت پادشاهی در حقیقت فضای جمع شدن چاپلوسان را فراهم میسازیم و از آنجا که قدرت همیشه فساد به همراه دارد، ما با دست خود یک خادم را از خود دور ساخته و یک دیکتاتور می‌‌آفرینیم!... 
آخوندها هم که نقشه‌هایی‌ چون همیشه در سر داشتند با منطق لنگان خود از ادامه ی نظام پادشاهی حمایت کردند! تا آنکه مجلس آن روزگار سردار سپه را به پادشاهی برگزید... و ما امروز می‌خوانیم که این پادشاه چه خدماتی و چه اشتباهاتی از خود به جا گذاشت!
اما حال این ژنرال سیسی با کاندیداتوری ریاست جمهوری خود در حقیقت اشتباهی‌ بس بزرگ مینماید! 
چرا که او می‌بایست به عنوان یک سرباز آنچنان که تا به امروز همراه با دیگر ارتشیان حافظ منافع ملت بوده است! از امروز نیز ناظر و محافظ قانون اساسی‌ باشد تا دولت‌ها و رهبران سیاسی بدانند که او سخت نظاره گر اعمال آنهاست!... 
با نشستن سیسی بر تخت ریاست جمهوری این ناظر از میان میرود و دیکتاتوری دوباره به این سرزمین باز خواهد گشت!... 
فراموش نکنیم که مبارک بسیار بار بیشتر از سیسی از محبوبیت برخوردار بود! دردا که تاریخ دوباره و دوباره تکرار میگردد و انسان نمیتواند این نفس داشتن قدرت مطلق را در خود خفه سازد!


البته در کشورهایی مانند آلمان یا آمریکا و سوئد و سوئیس به خاطر تعبیه شدن دستگاه‌های اداری و قضایی نظام به گونه‌ای ساخته شده است که به رؤسای دولت و قدرتمندان اجازه ی بالاتر رفتن از یک خطی‌ را نمیدهد!... 
غیر از این چه کسی‌ میتوانست هلموت کهل صدر اعظم قدرتمند و شانزده ساله و باعث اتحاد دو آلمان را راهی‌ خانه سازد؟  
آیا چنین دستگاه‌هایی‌ در نظام‌های اینچنینی مانند نظام کشور خود ما هم وجود دارند؟ پس اگر هست آخرین باری که با صدای بلند اندیشیدند و اشتباه سران نظام را با مردم در میان گذاشتند کی‌ بود؟... 
البته پوزش می‌خواهم چون فراموش کرده بودم که نظام کشور ما و اینگونه کشورها همه از سوی شخص خدا رهبری میشوند و چیزی به نام اشتباه اصلا در میان آنها وجود ندارد!... 
البته ارواح خیک عمه ی صدام حسین و شرکا!!    
مجید رحیمی ۳۱ ژانویه ۲۰۱۴ مونیخ 

بزرگترین ترافیک دنیا در چین! 
طول این ترافیک ۲۶۰ کیلومتر بود و بازگشایی آن ۱۱ روز زمان برده است!
در این ترافیک ۳ نفر فوت شده و ۲ کودک بدنیا آمدند. 

Thursday, January 30, 2014

گفتگویی بسیار زیبا با هنرمند دوست داشتنی
و پر احساس فرامرز اصلانی
بی‌ هیچ تعارفی با تمام وجود ارادتمندت هستم! 
نه برای آنکه ما را خنداندی... 
که کم نیستند کسانی‌ که هنر خنداندن دارند! 
و نه برای آنکه ما را سرگرم کردی...
که باز بسیارند کسانی‌ که سرگرمت میکنند! 
باز نه برای آنکه به ما چیزها آموختی... 
که بسیارند آموزگارانی که بسیار آموختند!... 
فقط برای آنکه آنچه را که گفتی‌ زیستی‌! و این زیباترین درسی‌ بود که به من دادی! 
همیشه برایم مثال زدنی‌ هستی‌ آنجا که گفتی‌: خوشبختانه کارم با اقبال مردم روبر شد! اما اگر حتی اینجا پیتزا دلیوری می‌کردم هم با این شرایط میهنم به زادگاهم بازنمیگشتم! 
و این یعنی‌ ایمان به باور زیبای خود داشتن... 
چقدر کم هستند مانند تو در اجتماع امروز ما پرویز عزیز!
و چه زیباست که تو هستی‌ ... 
با مهر مجید رحیمی- مونیخ  

Wednesday, January 29, 2014

تقدیم به استاد آواز میهنم اکبر گلپا 
به مناسبت هشتادمین سالگرد میلاد پر شکوهش!
ای اکبر گلپا... ای شوکت آواز!
چون باغ گلی‌ میان گلها، ای اکبر گلپا! 
بر حنجره‌ی تو بوسه از ما، چون نرمی گلها 
تحریر صدایت بنشیند‌ چو بر آهنگ، پررنگ شود رنگ 
در وجد و هیاهو بنشانی تو جهان را، هر سینه‌ی از سنگ! 
آخر چه بگویم من از آن موی سپیدت؟ هشدار و نویدت 
عاشق شود آنکس که ترا دمی شنیدت، یا دید و ندیدت 
یک عمر پریدی به بلندا چو عقابی، حقا که چه نابی 
صد خاطره در یاد تو از دست زمان است، بی‌ شک چو کتابی 
اکنون که رسیدی، ای استاد به هشتاد، جانت به صفا باد 
ای مرد صدا و می‌‌ و پروانه و پرواز، ای شوکت آواز 
میلاد تو پر نور و پر از لطف رفیقان، باد از سر پیمان 
زیبایی و شادی بودت یار دمادم، دور از دل تو غم!! 
مجید رحیمی ۲۹ ژانویه ۲۰۱۳ مونیخ 
هشدار یاران!
بی‌ بی‌ سی‌ چه هدفی‌ از این کارها دارد؟
واقعا اینگونه جمله بندیها و اینگونه نشان دادن نقشه ی جغرافیایی چه هدفی‌ را دنبال می‌کند؟
فعالان عرب ایرانی و مدافعان حقوق بشر می‌گویند که مأموران امنیتی به اعضای خانواده "هادی راشدی" و "هاشم شعبانی" دو زندانی "عرب اهوازی" که از مدتی پیش خبری از آنها در دست نبود، گفته‌اند که این دو زندانی اعدام شده‌اند.
جزئیات زمان دقیق اعدام این دو نفر و محل دفن آنها منتشر نشده است.
سیزده گروه فعال در زمینه حقوق بشر ایران هفته گذشته با صدور بیانیه ای از سرنوشت مبهم آقای شعبانی و آقای راشدی ابراز نگرانی کرده بودند.
در این بیانیه آمده بود که این دو نفر از روز ۱۶ آذر ۱۳۹۲ از زندان کارون به مکان نامعلومی منتقل شده اند.
آقای شعبانی و آقای راشدی ساکن رامشیر و آموزگار بودند.
آنها به همراه محمد علی عموری نژاد، جابر آلبوشوکه و مختار آلبوشوکه به اتهام محاربه با خدا، افساد فی الارض، تبلیغ علیه نظام و اقدام علیه امنیت ملی در شعبه دوم دادگاه انقلاب اهواز به اعدام محکوم شده بودند.
فعالان حقوق اقلیت ها و حقوق بشر می گویند که این دو از بنیانگذاران یک سازمان فرهنگی به نام "الحوار" (گفت و گو) بودند که در سال ۲۰۱۰ تاسیس شد.
به گفته این فعالان، چندین عرب ایرانی دیگر هم در سال های اخیر بدون اطلاع خانواده یا وکلایشان اعدام شده اند.
کاترین اشتون مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا چندی قبل خواستار توقف اعدام فعالان عرب ایران شده بود.  
 مگر در مورد آذربایجان یا گیلان یا بلوچستان چنین نوشته میشود که اینگونه جمله بندی میکنند ؟ مگر فرقی‌ هم میان اعدام کردن یک تهرانی‌ یا یک اصفهانی‌ و یک خوزستانی و مازندرانی وجود دارد که کاترین اشتون چنین تقاضایی بتواند بکند؟
واقعا در پس پرده چه می‌گذرد؟؟؟؟ و بی‌ بی‌ سی‌ چه هدفی‌ از این کارها دارد؟

اینجا محل نقاشی‌های دوران فراعنه‌ی مختلف است!

دلم از این گرفت که تو مصر میشد تاریخ و قانون این کشور رو حتی از ماموران اجرای قانون به قیمت فقط یک یورو خرید!!...
حالا حساب کنید خود کشور رو به چه قیمتی میشه تصاحب کرد!... بیخود نیست که کشورهای ما اینجور بدبخت و عقب افتاده و محتاج در جهان زبانزد هستند!...
در جایی‌ که عکاسی مطلقاً ممنوع بود، مامور حفاظت خودش برای یک یورو از توریست‌ها عکس می‌گرفت! البته اگر بهش پنجاه سنت هم می‌دادی باز راضی‌ بود!

حضرت ابی:
دوست دارم قطار قطار 
آقا بکن مارم سوار 
دست مبارکت رو هم 
روی سر غلام بذار!!
فرقی‌ برام نمیکنه 
چه یورو باشه چه دلار 
چه نقد و چه سفته باشه 
حتی چک بی‌ اعتبار! 

یکبار هادی خرسندی طنز پرداز و شاعر در مورد شادروان فریدون فرخزاد گفت:
بزرگترین اشتباه فریدون این بود که با ماموران رژیم چائی خورد!... 
این جمله ی پر معنا یعنی‌ همان است که میدانیم که فریدون جان خود را در این راه داد، 
البته نوشیدن چائی فریدون با ماموران نظام جمهوری اسلامی برای رفتن به ایران و دیدار مادرش بود که هرگز به واقعیت نپیوست!... 
و حال چائی خوردن ابی این آقای صدا با ماموران این نظام به اینجایی‌ می‌رسد که در اربیل و آنتالیا (الله اکبر) روی پرچم جمهوری اسلامی روی پوستر کنسرت او به چاپ می‌رسد و ماموران اطلاعات همین نظام به اربیل رفته و همین آقای صدا را غرق در ماچ و بوسه نموده و با گفتن حضرت ابی سبدسبد هندوانه به زیر بغل این آقای صدا داده و بزرگترهاشان برایش در دبی کنسرت به شرط نخواندن آهنگ (خلیج فارس) تدارک دیدند و حالا اینچنین در تلویزیون آخوندی همین آقای صدا را سکه ی یک پول میکنند!... کشتن راه‌های گوناگونی دارد! 
اگر فریدون به دست این جنایتکاران سلاخی شد در حقیقت تولدی دوباره را تجربه کرد و اینبار جاودانه زنده ماند! 
ولی‌ اینها از تجربه ی فریدون فرخزاد، شاپور بختیار، شرفکندی  و ده‌ها که صدها چون اینان آموختند که نابود کردن فیزیکی‌ پایان مبارزه ی مخالفان نیست! 
پس باید به گونه‌ای دیگر آنان را نابود ساخت!... 
ابی جان این هم دست مزد چائی خوردن با این موجودات و چاپ الله اکبرشان روی پوستر کنسرت!! 
آیا میخواهی‌ اینگونه به تاریخ سپرده شوی آقای صدا؟ 
 برای دیدن فیلم تمسخر ابی توسط جمهوری اسلامی و مهران مدیری به سایت زیر مراجعه کنید! 
https://www.facebook.com/photo.php?v=10152165763633954
ساعتی‌ با زنده یاد ویگن 
بهترین آهنگ‌های این سلطان جاز ایران...

Friday, January 17, 2014

هادی غفاری و برادران طائب کیستند
 و از کجا می‌‌آیند؟
گفتار پاسخ گونه‌ای به ابراهیم نبوی!
فراموش کردن یک فاجعه یعنی‌
زمینه سازی برای فاجعه‌ی بعدی!
هنرمند گرامی‌ جناب ابراهیم نبوی، 
در مشق دموکراسی که هر یک از ما در طول این سال‌ها بویژه در خارج از کشور نموده و آموختنی‌هایی‌ را فراگرفته ایم، میدانیم که هر انسانی‌ آزاد در بیان عقاید خود است! 
تاکید می‌کنم که ("میدانیم" که هر انسانی‌ آزاد در بیان عقاید خود است!) اما بین دانستن و فهمیدن دیواری هست بس بلند که هر کس را توان عبور از آن نیست!
                     ***          ***           ***        
با آمدن آقای حسن روحانی و آوردن رنگی دست کم به ظاهر نو! بسیاری از هم میهنان خواستند تا این امید نیم بند را در دل‌ خود بکارند که " انشا‌الله گربه است" و وضعیت رو به بهبود است! اما هم شما و هم من و هم دیگرانی که سالهاست نظاره گر رفتار این نظام در طول بیش از سه دهه هستیم و بیش از آن قربانی آن، نیک‌ میدانیم که نه رنگی‌ تغییر کرده است و نه قرار است که رنگی‌ تغییر نماید! فقط استراتژی زنده ماندن نظام این رنگ را که در انباری خود داشته انتخاب کرده است، و فراموش نکنیم که پیش از این هم همین رنگ را در زمان آقای محمد خاتمی استفاده کرده بود! که البته چون زیر آن ضد زنگ نخورده بود، دولت آقای خاتمی و اصلاحات ایشان شروع به زنگ زدن کرد که این زنگ آن هشت سال گوش فلک را هم کر نمود، چه برسد گوش آن کسانی‌ که شیفته‌ی آن هشت سال بودند و هستند!!

اما پیش آن هشت سال و باز پیشتر از آن دو هشت سال و در تمام طول این سالها یک رنگ هرگز از انواع رنگهای این نظام دور نبوده است و آن هم رنگ سرخ است! رنگ سرخی که در حقیقت خون فرزندان این مرز و بوم بوده است!!
رنگ سرخی که اگر بر آسفالت خیابانها و بر کف سیاهچال‌ها ریخته نمی‌شد شاید اکنون نه شما اینجا بودید و نه من! 
و این حرف به این معناست که شما و من و بسیاری دیگران تا زمانی‌ که نفس میکشند حق ندارند این جنایات را از یاد ببرند و بیش از آن هیچ حقی‌ در سعی‌ در پاک کردن یا کم رنگ نمودن خون این عزیزان ندارند! 
حتی اگر آزادی بیان هم وجود داشته باشد و حتی اگر دموکراسی هم حاکم باشد!
چرا که آزادی بیان این حق را به شما میدهد که از خود بگویید و از خود ببخشید و نه از جیب دیگران!
البته میدانیم که تقریبا هیچ خانواده‌ای در ایران نیست که به طریقی در این نظام فردی از بستگان خود را از دست نداده باشد! من اما نمیدانم که آیا شما هم شخصاً کسی‌ از نزدیکان خود را در این نظام یا همان زمانی‌ که سعی‌ در فراموش کردن آن دارید و می‌خواهید که کسی‌ هم آن زمان یعنی‌ زمان امام بزرگوارتان و آن دهه ی خونین را بیاد نیاورد، از دست داده اید یا نه!

در هر دو حالت خوب هست که توجهی به جملات بعدی این گفتار بنمایید که: دوست گرامی‌! 
اگر هم شما کسی‌ از نزدیکانتان را در این نظام یا در آن دهه از دست ندادید حق گفتن این جمله را ندارید! چرا که این توهین است به خانواده‌های بیشماری که در انتظار کشیده شدن آمران و عاملان این جنایات به دادگاه هستند! که البته بسیاری از آنها هنوز بر اریکه ی قدرت سوارند و در حال انجام همان جنایات! 
و اگر شما یا خانواده‌ی شما هم جزو خانواده‌های قربانی داده هستند! باز حق گفتن چنین سخنی را ندارید چرا که به مادر و پدر یا برادر و خواهر آن فرد از دست رفته اجحاف می‌کنید و برای جا کردن خود در دل‌ جنایتکارانی که امروز هنوز بر قدرت هستند از جیب این عزیزان میبخشید! 
اینجا دیگر نمیتوان آن را آزادی یا دموکراسی یا حتی آزادی بیان نامید! 
و صدای آمریکا هم در این میان همدست شماست که اجازه‌ی پخش این گفتاری را از فرستنده‌ی خود میدهد اما دیگرانی که گفتاری دگر دارند را به گفتگو دعوت نمینماید!!

در مورد فرار ایرانیان از زادگاه خود و آمار %۵ شما که فرمودید فقط این درصد از ملت سیاسی هستند! که نمیدانم از کجا این آمار را آوردید، باید حضورتان عرض کنم که امروز در ایران هیچ کس نیست که سیاسی نیاندیشد! 
حتی آنکه سکوت می‌کند! 
و حتی آنکه نمی‌خواهد از همسایه خبر داشته باشد! 
این %۵ شما حتی در مورد آن بخش هم صحیح نیست که بگویید این مقدار از مردم سیاسی نمیاندیشند!
چه رسد که بگویید این تعداد سیاسی می‌‌اندیشند!
جناب نبوی گرامی‌! 
مطلب را با این جمله به پایان میبرم و قضاوت را به خوانندگان این مقاله و این پاسخ وامیگزارم!
شما با این گفتارتان زمینه را برای بوجود آمدن یک دهه ی هفتاد دیگر و یک جنایت دیگر آماده میسازید!... 
مگر نشینده اید این جمله ی معروف را؟ 
فراموش کردن یک فاجعه یعنی‌ زمینه سازی برای فاجعه‌ی بعدی!... 

این را هم اضافه کنم که شاید روزی بتوان حتی این جنایات را بخشید یا تخفیف در مجازات آمران و عاملان آن داد! اما فراموشی ! هرگز و هرگز!... 
مباد آن روزی که باز خون این جوانان و نسل‌های آینده که هنوز پا به هستی‌ ننهاده اند بر کف آسفالت خیابانها یا سیاهچال‌ها ریخته گردد!  
و کسی‌ چون شما فقط به خاطر اینکه غربت را تاب نمی‌‌آورد این اجازه را حتی یکسویه به جنایتکاران بدهد! 
حتی زبانی و حتی به تعارف یا تقییه یا مصلحت!،،،
هرگز و هرگز!   
مجید رحیمی ۱۷ ژانویه ۲۰۱۴ مونیخ  

Wednesday, January 15, 2014

!ترانه و آهنگ «تولدت مبارک»، به سفارش ایران ناسیونال


شاید باور کردن آن برایتان دشوار باشد، اما شعر «تولدت مبارک» فارسی، نخستین‌بار برای پیکان سروده شده بود.

 ترانه و آهنگ «تولدت مبارک»، به سفارش ایران ناسیونال و با شعری از «پرویز خطیبی» و آهنگسازی «انوشیروان روحانی» ساخته شد. جالب است بدانید که روحانی، این ملودی را با الهام از رقص مکزیکی «لاکوکاراچا» نوشت.

 در سال 1349 در مراسم جشن تولد پیکان، هنگامی که ترانه خوانده می‌شد، پیکان 49 از میان کیکی بزرگ ظاهر شد. 
در آن زمان کره ای ها هیچگونه صنایع مونتاژ اتومبیل نداشتند و سالها بعد از ایران شروع کردند.
   

Tuesday, January 14, 2014

تاریخچه‌ی ترانه‌ی امنییه...
قدیم تر کلانتری را امنییه و پاسبان را عسس مینامیدند!
بیست و پنج سال پیشتر، همخانه‌ی من که سخت عاشق دختری بود که آن دختر دیگر نمیخواست با او باشد در حالتی‌ غمزده رو به من گفت: آیا همراه من به پاسگاه پلیس می‌‌آیی تا شهادت دهی‌ که من عاشق این دختر هستم و این دختر بر سر پیمان خود نییستاده است؟... 
و چون چهره‌ی مرا متعجب دید ادامه داد: 
آیا قانونی برای این کار هست؟ 
آیا دل‌ شکستن جرم دارد و مجرم به زندان محکوم میگردد؟... 
همین ماجرا‌ دلیل تولد این ترانه گشت و چند سال بعد هم آهنگی بر آن ساختم و به دست دوست استادم عارف ابراهیم پور برای تنظیم سپردم، این کار در سال ۲۰۰۷ در شهر کلن ضبط گردید و اکنون در سال ۲۰۱۴ تقدیم شما میگردد. 

Monday, January 13, 2014

 همخوانی استاد گلپا و شاهرخ!
کاری تازه و زیبا میان یک خواننده اصیل و پاپ ایرانی‌ که هنوز میان ما ایرانیان مرسوم نیست!
این کلیپ را تازه امروز بعد از ۱۲ سال میبینم
که همراه با خانم لیلا فروهر و خسرو در شهر زیبای پاریس
برای شب عید نوروز کنسرتی در کشتی‌ تفریحی به همت 
دکتر حسن عباسی (سیاوش اوستا) داشتم...
شب بسیار زیبایی بود
یادش به خیر ...

Sunday, January 12, 2014

محمد رضا شاه پهلوی را بهتر بشناسیم!!
به یاد صبرا و شتیلا!

جهان کور است و صبرا را ندیده 
شتیلایی که در خون آرمیده 
ز چشم عامل و از چشم آمر 
ولی‌ در این میان اشکی چکیده 
جهانی‌ که نمی‌خواهد بداند 
ز آنچه در دلش همواره جوشد 
ز مردابی که پایش روزگاری 
به تا زانوی‌ خود در آن تپیده 
جهانی‌ که به زیر بار ظلمش 
صدای ظالم و مظلوم یکدم 
نگردیده خموش هرگز افسوس 
که تا امید از آدم رمیده 
کنون ظالم به ارج دیده گردد 
و قربانی مظلوم مقصر 
به حیرت خیره بر این چرخ گردون 
نفس را خود به دست خود بریده! 
مجید رحیمی ۱۲ ژانویه ۲۰۱۴ مونیخ

آه ای شهر من

آه ای شهر من!!

چند هفته پیشتر دوست عزیزم نغمه از تهران این عکس خاطره انگیز از این شهر را روی دیوار فیسبوک خود قرار داده بود که دیدن این عکس مرا به خاطرات دور برد و قطعه‌‌ شعری را در من روان ساخت ... 
دوست دیگری از استرالیا که در کار هنر نوازندگی و آهنگسازی است این شعر را دید و پسندید و برایم پیغام داد که می‌خواهد روی آن آهنگی بسازد... 
جالب اینجاست که تمام این ماجرا‌ به یک ساعت هم نرسید... 
و حالا این آهنگ به صورت ماکت آماده شده است که امروز برای نخستین بار آنرا شنیدم و پسندیدم... 
حال قرار است تا پس از کمی‌ ریزه کاری یا به قول حافظ بزرگ " نگین کاری " برای ضبط نهایی‌ به استودیو رفته و پس از آن مراحل ساخت کلیپ را آغاز نماییم 
و آنگاه آنرا با عشق تقدیم شما عزیزان خواهیم نمود... 

آه ای شهر من، ای شهر دود و خاطره    
یاد تو در آخرین نگاه من خواهد ماند      
تو بمان جاودان و شاد کن آینده را        
تا نگویم مادری فرزند خود از دیده راند  
         
تو بمان با آنهمه خوبی که داری در نهان         
همره دود برون کن زشتی دوران را        
باشم اندر این جهان یا آنکه باشم در سفر       
بشنوم از شادیت گر، شاد سازی جان را 

شاد زی با تندرستی شاد کن ایمان را!       

شاد باشم گر ببینم شادی تهران را!.. 
مجید رحیمی ۱۳ نوامبر ۲۰۱۳ مونیخ

Saturday, January 11, 2014

چند جمله ی خنده دار ولی‌ گریه آور!
جلوه‌های جالب مبارزه برای آزادی...

حتما شما هم می‌بینید که بعضی‌ از این تلویزیونها و بویژه بعضی‌ از آنهایی که حسابی‌ سنگ مبارزه را به سینه میزنند، هر ماه دستشان پیش مردم دراز است و برای بدهی‌های ماه پیش یا پیشتر از مردم تقاضای کمک مینمایند!
تا اینجای کار هیچ ایرادی ندارد که یک رسانه‌ بخواهد با کمک مردم روی پا بایستد و غیر وابسته به هیچ دولت یا منبعی غیر از مردم باشد!
اما اینگونه بودن یا مدعی اینگونه آزاده و غیر وابسته بودن، شرایط و مسئولیت‌هایی‌ هم دارد که قدم اول آن صادق بودن و حساب پس دادن به همان مردمی است که کمک می‌کند!... 
در صورتی که قانون این بعضی‌ تلویزیونها این است که فقط احتیاج‌شان به مردم ربط پیدا می‌کند که مثلا امروز هیفده ماه است و تلویزیون هنوز مبلغ مثلا ۲۰ هزار دلار ماه پیش را بدهکار است و اگر تا ۱۰ روز دیگر این مبلغ تهیه نشود تلویزیون بسته میشود! 
توجه کنید!! این مبلغ از آن ماه پیش است و تازه حساب بدهی این ماه تلویزیون هنوز باز است! یعنی‌ در این ده روز می‌بایست مبلغ ۵۰ هزار دلار تهیه گردد!...

بعد از ده روز اما این پول تهیه میگردد یا نه! دیگر به مردم ربطی‌ پیدا نمیکند و مدیر گردن کلفت و مبارز تلویزیون هنوز باز در حال تقاضای پول از مردم است! بی‌ آنکه کلامی‌ در توضیح چگونه حل شدن مساله ماه پیش یا پیشتر یا همین ماه به زبان بیاورد!...
و این ماجرا‌ ادامه پیدا می‌کند! 
جالب اینجاست که همین  آقای مدیر گردن کلفت و مبارز! همواره و با تاکید به همکاران خود و برنامه سازان و شخصیت‌های فعال در تلویزیون از آنها میخواهد که تا آنها از مردم تقاضای کمک مالی‌ نمایند! 
و اگر یکی‌ از این همکاران سوالی در این راستا طرح نماید فورا دو ساعت پیش از آغاز برنامه‌اش به وی مودبانه اطلاع میدهند که آقای رئیس فرمودند امروز شما آزاد هستید...  و هنگامی که با اعتراض به وی بگویی‌: امشب میهمان برنامه پای اسکایپ نشسته و در انتظار است و این کار بسیار زشتی است که چنین شخصیت مبارزی را اینگونه دست به سر نمایید پاسخ میشنوی: 
شما به فکر من که رئیس تلویزیون هستم نیستید! آنوقت از میهمان برنامه دفاع می‌کنید؟
آزادی و دموکراسی و صداقت با مردم در بعضی‌ ( تکرار می‌کنم در بعضی‌) از این تلویزیون‌ها  اینگونه جاری است!...
حقیقت اما چیز دیگریست! 
چرا که آبشخور اینگونه تلویزیون‌ها به جایی‌ بند است و " آن جا " از اینها می‌خواهد که تا حد توان تقاضای کمک از مردم بنمایند و چون آخر ماه مبلغ آماده نشده باشد آنها آن مبلغ را پرداخت خواهند کرد!... 
یا حتی پیشاپیش مبالغ پرداخت شده است! و این قصه‌ها فقط یک شو تلویزیونی است... 
شاید این هم یکی‌ از جلوه‌های مبارزه برای آزادی است که ما از آن بی‌ خبریم! خدا را چه دیدید !!
آنچنان که بارها هم در برنامه‌های خود مستقیم اعلان کرده و از مردم تقاضا نمودم که مردم فقط به آن تلویزیون یا رسانه‌‌ای که باور دارید و میدانید که باورتان صحیح است کمک نمایید که تا آب به آسیاب دشمن ریخته نشود!
مجید رحیمی ۱۲ ژانویه ۲۰۱۴ مونیخ 
یک بوسه نسیم پائیزی
رهی معیری را برای همیشه بُرد!
می دانم که چشم هایتان نمناک می شود...
(عکس: کلرخ معیری، که تا آخرین لحظات در کنار عمویش رهی معیری ماند)
امان از این خیابان صفی علیشاه تهران و خانقاه آن، که نامش چون موی رگهای آغشته به خون و حادثه تا قلب چه رویدادها راه دارد. در کوچه های منشعب از آن، شاعر وطن "میرزاده عشقی " را در خانه اش با شلیک گلوله به خاک افکندند. رضاخان می خواست شاه شود و میرزاده عشقی مخالف بود. حوالی همین خانقاه سرتیپ افشارطوس، رئیس شهربانی وفادار به مصدق را ربودند و در غار "تلو" در لشگرک تهران خفه کردند. شاه نمی خواست سر به تن مصدق باشد. کمی بالاتر از همین خانقاه، به سمت خیابان هدایت، داریوش و پروانه فروهر زندگی می کردند. 
نمی خواهم یک پا جلوتر رفته و وارد خیابان هدایت شوم، چرا که آنوقت باید از خانه علاء نخست وزیر شاه، و خیابان ولی آباد هدایت و خانه سپهبد زاهدی فرمانده کودتای 28 مرداد و اردشیرزاهدی پسرش برایتان بنویسم و یا خانه ابوالحسن صبا که یک کوچه با خیابان صفی علیشاه فاصله داشت و یا دهها خاطره و نشانه برایتان بنویسم.
در یکی از کوچه های فرعی همین خیابان، پشت خانقاه صفی علیشاه، یک شب، یا نیمه شبی سرد و پائیزی، برگ خزان رسیده ای با یک بوسه نسیم از درخت زندگی جدا شد و برای همیشه رفت. رهی معیری، این عاشق ترین غزلسرای دوران من و شما را می گویم که 4 آبان ماه 1347 در حبسی خانگی که حکم آن را خود برای خویش صادر کرده بود، چشم را فروبست و دیگر نگشود.
از این پس، هرگاه که سری به بهشت ظهیرالدوله زدید (دلم نمی آید آن را گورستان بنامم)، به زیارت حافظ دوران خویش هم بروید. کدام قبر؟ همان که رویش مرثیه مرگ خویش را با تیشه فرهاد و قلم عشق کنده اند:

در اینجا شاعری غمناک خفته است
رهی در سینه این خاک خفته است
فرو خفته چو گل با سینه چاک
فروزان آتشی در سینه خاک
ز سوز سینه با ما همرهی کن
چو بینی عاشقی یاد رهی کن

و باور کنیم که او عاشق ترین غرلسرای دوران ما بود. شعله های عشقی یکسویه که در جوانی به جانش آتش افروخت، تا پایان عمر با او بود و پس از او، با هیچ زنی نه عهد عشق بست و نه عهد زناشوئی. می گویند، در آن سالهای دور، عاشق "مریم فیروز" دختر جسور عبدالحسین فرمانفرما شد و در همین عشق سوخت! اما مریم فیروز دل به دکتر کیانوری باخت و همسر او شد.
چشمانی مست و آهوئی داشت که در میان دو ابروی سیاه و موهای بی تاب و همیشه شانه شده سرش هر بیننده ای را به خود جلب می کرد. من این چهره از یاد نرفتنی را یکبار و به یک نظر دیدم.
به زحمت خود را از 18 سالگی به 19 سالگی می کشیدم و از پرسه زنی در میان مجلات وقت، گزارشی هفتگی برای برنامه "سلام بامدادی" رادیو ایران تهیه می کردم و ماهی 150 تومان می گرفتم. در یکی از همین هفته ها، در سال 1346 رهی معیری را گرم گفتگو با علی تجویدی و علی رسولی، مسئول استادیو 14 رادیو ایران در خیابان ارگ تهران دیدم. دو پله یکی، چنان از پله ها بالا می رفتم که گوئی عجله داشتم به "توچال" برسم و هنوز آفتاب به میانه آسمان نرسیده به دربند بازگردم، که جلوی دفتر استادیو 14 با آنها سینه به سینه شدم. نشناختم و خواستم وارد اتاق شوم که علی رسولی به نام صدایم کرد و گفت: بیا جلو با آقایان تجویدی و معیری آشنایت کنم. بعدها، شاید در زندگی ات از این بخت ها پیدا نکنی!
هر دو آرام دستی دراز کردند و دست جوان خامی چون من را چنان گرفتند و رها کردند که گوئی آتشی را با عجله، اما برای ابد کف دستم گذاشتند. 
شاید همان زمان هم می دانست و یا می دانستند که سرطان پنجه به جانش انداخته است. آن زمان مسئول شعر برنامه گلها بود. مقامی که پس از او به "سایه" رسید. یک سال بعد، یعنی 4 آبان 1347 که رهی معیری به 57 سالگی رسیده بود، خبر خاموشی ابدی اش اعلام شد.
گروه گلها، پس از مرتضی خان محجوبی و ابوالحسن صبا، حالا رهی معیری را از کف داده بود. بنان پیرانه سر، با صدای خسته و بغض آلوده، همراه با پیانوی جواد معروفی، یکی از زیباترین و غم انگیزترین غزل های او را با نام "بوسه نسیم" با استادی کامل در مایه "همایون" خواند، گرچه پیری و حنجره خسته امانش نداد که "بیداد" را آنگونه که در جوانی می توانست، بخواند، اما از بیداد زمانه نالید.
نمی دانم، اما شاید این آواز یکی از آخرین آوازهای بنان بود که در برنامه گلها ضبط و پخش شد. و غزلی که از رهی معیری خواند نیز، شاید از آخرین غزل های رهی بود. که اگر چنین باشد، باید آن را زمزمه وداع رهی معیری دانست. 
او، که دیوان "سایه عمر" را از خود باقی گذاشته و به نوشته "عبدالرحیم جعفری" بنیانگذار و صاحب انتشاراتی "امیرکبیر" اجازه باز انتشار آن را ندادند! 
رهی، تنها غزلسرا نبود. او ترانه سرائی کم نظیر بود و شماری از ماندگارترین ترانه هائی که دلکش و مرضیه و بنان و قوامی خوانده اند، سروده اوست.
پس از آگاهی از مرگی که به ناگزیر به او نزدیک می شد و بر حافظه اش نیز اثر گذاشته بود، با همه دوستان یکدلش وداع گفت و سپس به کُنج خلوت خانه خویش پناه برد. همه ارتباط های خود را با خارج از خانه قطع کرد، تمام عکس ها، نامه ها، تابلوها، یادگارها و هر آنچه که او را با گذشته اش پیوند می داد در یک اتاق جمع و در آن را قفل کرد. در انتظار دق الباب مرگی که بزودی از راه می رسید، تختخوابی در کنار اتاقی خالی از هر اثاثیه ای استوار کرد و فراخ سینه را در انتظار مهمان ناخواسته گشود!
تا لحظه چشم فرو بستن هیچکس را به این خانه نپذیرفت. در این دوران بسیار کوتاه، یگانه مونس او "گلرخ" برادر زاده اش بود که رهی را به جان می پرستید و برای رهی نیز او شیرین تر از جانش بود. گلرخ تا آخرین نفس در کنار رهی ماند! 
می دانم که چشم هایتان نمناک می شود، اما بشنوید آن آواز زیبای بنام و شعر مرگ رهی معیری را...
 از دیوار فیسبوک علی‌ خدایی

کاترین اشتون به تهران میرود!
توسری سهم تو باشد گر نخواهی روسری 
ای که مینوشی تو چائی با نظام بربری 
حرف قدرت باشد و گفتار نفت است و ریا 
حرف نابینائی و نادانی‌ چون تو کری 
گر به تهران میروی، یکسر برو سوی اوین 
شاید آنجا بشنوی حرفی‌ ز شخص دیگری 
یاد زیبا کاظمی کن یاد سهراب و ندا 
مادر ستار بنگر که ندارد یاوری 
چون به تهران میروی ای ماهروی مؤمنان! 
کن نظاره مردم این شهر را نی‌ سرسری 
تا بدانی‌ ناامیدی خانه دارد در دلش 
زآنکه سوغاتی به همراهت تو آن را میبری
ساده‌تر از این نمیدانم چه باید گویمت 
گویم اما یا دورویی یا دغل یا که خری! 
مجید رحیمی ۱۱ ژانویه ۲۰۱۴ مونیخ  

Thursday, January 9, 2014

درگیری ویگن با جاهل لاله زار 
بر سر آهنگ اسب سم طلا! 
خاطره‌ای از زبان خود او  در پنجاه سال گذشته!

Monday, January 6, 2014

شاپور بختیار!
امروز  ۱۷ دی‌ روزی بود که شاپور بختیار در سال ۱۳۵۷ قبول مسئولیت کرد و به عنوان آخرین نخست وزیر نظام شاهنشاهی سکان این کشتی‌ اسیر طوفان هولناک را به عهده گرفت و نام خود را به عنوان مرغ طوفان به تاریخ سپرد... 
در آغاز دشمنان او وی را به تمسخر کشیدند چرا که او میگفت: 
هدف ما حاکمیت قانون بود! و ما امروز به این هدف دست یافته ایم... 
اما انقلابیون داغ کرده و حریص قدرت و اسیر انتقام آنچنان کر و کور بودند که نه چیزی را می‌‌شنیدند و نه میدیدند! 
امروز تاریخ نشان داد که شاپور بختیار نه تنها به راستی‌ مرغ طوفان بود که به حقیقت درست میگفت و اگر آن زمان منطق در سر انقلابیون بود سرنوشت ملت به گونه‌ای بسیار بسیار بهتر دگرگون میشد!... 
روانش شاد باد که نظام انقلابی از نام و اندیشه ی او آنقدر هراسان بود که نمیتوانست بودن او را تحمل کند و عاقبت او را در پانزدهمین سال انقلاب در شهر پاریس در منزل مسکونی خود او با وجود نگهبان و با وجود آنکه پسر او رئیس پلیس در بخشی از شهر پاریس بود به گونه‌ای وحشیانه به قتل رساند و ضربه‌ای بزرگ بر اوپوزیتسیون حقیقی‌ وارد آورد! 
مجید رحیمی ۶ ژانویه ۲۰۱۴ مونیخ


دروغ گفتن یک ذکاوت اجتماعی است که تنها انسانها از آن بهره نمیبرند! 
بلکه بعضی‌ از حیوانات هم به یک دیگر دروغ میگویند تا به اهداف خود برسند،
شناخته‌ترین این حیوانات میمون و کلاغ هستند! 
تعجب من اما از انسان‌هاست که دروغ میگویند! زیرا تمام افتخار انسان‌ اینچنینی همین است که از حیوان برتر است! و کاری که حیوان انجام میدهد را او انجام نمیدهد زیرا برایش کوچکی است!... 
حال چگونه است که درست همین انسانها با علم به این که بعضی‌ از حیوانات هم دروغ میگویند باز تن به این کار میدهند؟! 
این ضد و نقیض را چگونه میتوان فهمید؟ 

Sunday, January 5, 2014

آیت الله خامنه‌ای فتوا داد که چت دختر و پسر حرام است!
ای عشق مرحوم!
دیگه بدبخت شدیم رفت پی‌ کارش          
از آقا اومده فتوای چت روم       
نشسته روی پشت بوم خونه       
دیگه این مرغک آواره و شوم        
به هر جا میکشه سر تا ببینه      
کجا میشه کمک باشه به دنیا     
که شاید حل کنه با عقل کلش    
یکی‌ ایراد و چند تا عیب موهوم    
آخه وقتی‌ که باشه رهبر ما        
نمیتونه بمونه بی‌ تفاوت   
نمیتونه بگه فرصت ندارم       
و یا شرمنده‌ام، سیاه شده روم      
توی ایران که کارها رو به راهه    
تو منطقه همه خوشحال و شادن      
حالا آقا تو دنیای مجازی       
می‌خواد روی ظرافت بکنه زوم         
آخه مستکبرا اونور دنیا     
همگی‌ جمع شدن از ترس آقا       
که تا ایرادشون معلوم نباشه      
نشن بی‌ آبرو، بدنام و محکوم         
آخه شرمندگی خلق این کار       
گناهی بس کبیره داره و ما        
نشستیم دختر و پسر همیشه      
مثه مرغ‌ها کنار هم روی بوم          
با هم قرار میذاریم و یه جایی‌     
یه قهوه‌ای مینوشیم و یه چائی        
کمی‌ که تو دل‌ همدیگه رفتیم       
یه بوسه‌ای میاد و عشق آروم            
و اینجا کار آقا میشه آغاز       
که با شمشیر بیاد و عاشقی رو        
چنان خونین و مالینش بسازه      
که آینده بگه:‌ ای عشق مرحوم!   
مجید رحیمی ۵ ژانویه ۲۰۱۴ مونیخ   
  ترانه‌ای که برای ندا و جانباخته گان حرکت عظیم سال ۱۳۸۸ ساخته شد ولی‌ هرگز بصورت استودیو یی پخش نگردید!!
هریک، هریک، هریک، از ما یک نداست 
کابوس دشمنان او این صداست
من ندایم، من ترانه، من سهراب      
من اشکانم، من کیانوش من مهتاب   
من یعقوب و من مسعود و محمد   
ویران نمایم خانه ی دیو و دد
میهن کنون در آتش است و در خون    
گوید بس است برو‌ای شاه جنون!! 

آیا تعطیلی‌ کیهان لندن این روزنامه ی پر سابقه باجی بود به نظام؟

گفتگویی داشتم در (صدای آشنا) با دکتر ناصر محمدی معاون سردبیر کیهان لندن که بعد از سی‌ سال شوربختانه به تعطیلی‌ کشیده شد! حقیقتا چرا؟ 
یعنی‌ در میان این ۶ میلیون ایرانی‌ خارج از کشور چهار نفر نیست که بتواند با حمایت از یک چنین روزنامه‌ای ستون فقرات اوپوزیتسیون را برافراشته نگه بدارد؟  
یا آنکه تعطیلی‌ این روزنامه ی پر سابقه باجی بود به نظام؟ از زبان خود ایشان میشنویم!  


صد بوسه بر چکمه‌ها و نعلین استبداد، 
اگر قرار باشد بدون فرهنگ آزادی به آزادی دست یابیم! 
چرا که آزادی بدون فرهنگ آن مصیبتی بیش نیست! 
مجید رحیمی ۵ ژانویه ۲۰۱۴ مونیخ

Friday, January 3, 2014

گفتگو با دکتر سیروس آموزگار روزنامه نگار و
وزیر پیشین کابینه ی دکتر شاپور بختیار آخرین دولت نظام پادشاهی در ایران
فریدون فرخزاد چقدر راست میگفت؟ 
چرا اوپوزیتسیون حرفهای او را نمیپذیرفت؟ 
و چرا امروز فریدون اینگونه در میان طبقات مختلف مردم عنوان است؟
فیلم آخرین سخنرایی او را تماشا کنیم و از زبان خودش پاسخ این سؤال‌ها را بشنویم.

Thursday, January 2, 2014

   اتفاقی‌ بی‌ سابقه در آمریکا!
فروشگاه‌های بزرگ و زنجیره‌ای وال‌مارت آمریکا و کانادا در یک اقدام عجیب و غیر معمول از صبح دیروز هزاران تی شرت که نام و نقش پرچم ایران به فارسی به روی آنها حک شده را در تمامی فروشگاه‌های خود به معرض فروش گذاشته‌اند! سوپر استورهای آمریکایی وال مارت، تی شرت‌های آمریکایی با اسم و پرچم ایران رو به قیمت ۲۱/۸۷ دلار به فروش میرسانند. تا کنون سابقه نداشته تی شرت با اسم و پرچم کشورهایی بجز آمریکا، کانادا یا کشورهای اروپایی در فروشگاه‌های وال مارت عرضه شود!

Wednesday, January 1, 2014

شوکت باده!
 نخستین شعرم در سال جدید را تقدیم می‌کنم!  
امروز سحر ساعت سه که به رختخواب رفتم سه خواب را همزمان با هم میدیدم! و جالب اینکه در کنار تمام آنها این شعر در سرم خانه میکرد و من در خواب ابیات آن را زمزمه می‌کردم... صبح به نوشتن آن آغازیدم... 
خواهشاً این داستان را با خواب نما شدن دینداران همراه نسازید که این شعر در حقیقت در جهت مخالف اینگونه عوامفریبی‌هاست!!
از در آمد روز نو، تا که بر آرد تازگی      
ای که باور کرده بودی قصه ی پوسیده را      
همره این تازگی باران ببارد تا که تو          
جان و دل‌ در آن بشویی، هم نگاه و دیده را 
بند نفرت را گشایی از دو دست و پای دل‌         
تا ببینی‌ شادکامی دل‌ شوریده را        
پس جهان را با نگاهی‌ دیگر از دل‌ بنگری
راز هستی‌ را بیابی پاسخ پوشیده را      
چرخش هستی‌ چو دارد بر تکامل روی خود       
بی‌ گمان پاسخ دهد این پرسش کوشیده را            
تا ننوشی جرعه‌ای از ساغر کوشیدگان          
کی‌ بدانی‌ شوکت این باده ی نوشیده را؟  
مجید رحیمی ۱ ژانویه ۲۰۱۴ مونیخ