Sunday, December 25, 2011

!! انتظار بیهوده است




 از مجموعه شعر
 در امتداد سایه‌ها  


تقدیم به دوست از دست رفته و استادی کم نظیر 
دکتر محمد عاصمی
عزیزی که بسیار زیباییها به من آموخت و من بسیار وامدارش می‌باشم
این قطعه‌‌ در فرهنگ نامه ی کاوه که عاصمی به مدت ۴۰ سال صاحب امتیاز آن بود به چاپ رسید


غبار ، چهره ی شهر کوچک ما را
به حجاب کشانده
و خدا نیز  مدتهاست که از آنجا کوچیده است
و سحر هنگام
صدای هیچ خروسی
دیگر
مردم به خواب رفته ی شهر ما را بیدار نمیکند
در شهر ما کمبود آب محسوس است
و مرگ گلها شهر را به کویری می‌‌نمایاند
اما باز در گفتار این و آن
میتوان شنید که میگویند: آب از سرمان گذشته
در شهر ما زندگی‌ محکوم به مرگ است

من به آسمان نگاه می‌کنم و زیر لب از خود میپرسم
آیا روزی خواهد رسید  که آب در رودخانه‌های شهر ما جاری شود،
بی‌ آنکه از سرمان بگذرد ؟
و آیا خدا ، دوباره
برای جاودانه ماندن به این شهر باز خواهد گشت ؟
تا خروس آواز بیداری سر دهد
و زمان خانه تکانی فرا رسد ؟
یا آنکه ، ما آخرین بازماندگان این شهر فراموش شده هستیم ؟
و هیچ
جز بوته خار‌های اسیر طوفانهای پر غبار
غلت زنان
از این شهر عبور نخواهد کرد ؟
انتظاری بس بیهوده بود که من از آسمان داشتم 
سالها بعد دیدم و فهمیدم که 
پاسخ فقط در ماست 
و فقط در ما 
و دیگر هیچ!!.....
مجید رحیمی ۲۴ ژانویه ۱۹۹۸ لندن

No comments: