Saturday, August 27, 2011

!! حالا که قذافی رفته ، رهبرم

   روزگاری بود که این خامنه‌ای ،
افتخار میکرد که با قذافیه      
باورش این بود که این سرهنگ خل    
واسه ی حفظ نظامش کافیه  
 می‌نشست گاهی‌ کنار دست اون   
مثه میمونی کنار صاحبش  
 نمی‌خواست بدونه که این دیونه
خالیبندی میکنه و لافیه
    حالا که قذافی رفته ، رهبرم
 هی‌ چسی میاد برای این و اون
   که بله نصیحتش کرده بودم:
 که با مردم باش و تا ابد بمون  
 یه دو سه باری هم اونجا دیدمش
 حتی یکبار هم خودم بوسیدمش  
  ولی‌ چون دیونه بود دیدیم چطور  
  حرف ما رو گوش نکرده این جوون    
   حالا این مموتی رو بهش بگید
  نکنه که این بشه قصه ی ما  
   پاشه یه سفر بره پیش پوتین
  بگه از قول ما این رو به اونا:  
   که بابا! ما نوکریم ، ما چاکریم
   ما اصلا بنده ی درگاه شما      
   نذارید که این نظام رو بیندازن
 داره یه پامون میره روی هوا  
   اصلا این نفت شمال مال شما
 یا یه استان رو بدم خدمتتون  
   یا که تاریخ تمام کشورو
بذاریم با هم روی قدمتتون  
  یا که اصلا کمونیست بشم منم
 بشه عمامه واسم یه نازبالش
   واسه ی حفظ نظامم حاضرم
 ببوسم هم دست و پا ، مقعد تون!!
 
مجید رحیمی ۲۷ آگوست ۲۰۱۱  مونیخ

Saturday, August 20, 2011

!! به دولتمردان سوئد باید تبریک گفت

 میترا کهرم یکی‌ از همکاران خوب من در کشور سوئد اکنون در بازداشتگاه برای بازگرداندنش به قتلگاه جمهوری اسلامی بسر میبرد !! نام این دموکراسی و حقوق بشر سوئد است ... به دولتمردان سوئد باید تبریک گفت!!
mitimn2002@yahoo.com

Wednesday, August 17, 2011

!! نابود باد اعدام




جدیدترین سروده‌ام را تقدیم دلهایی مینمایم که بر ضد اعدام فریاد برکشند
------------
نابود باد اعدام !!..
------------
یک سحر بهاری ، از خواب برخاسته‌ام
تا که هوای پاکی به سینه ی خود کشم        
 و کام خود به شادی ، در این صبح بهاری ، به زیبایی نشانم        


 پنجره میگشایم ، با لبخندی پر امید
  تا که به کوچه گویم: یک روز شاد بادت      
پر از هیاهو و شور      
غوغای نوجوانان
روح یک زندگانی باشد به کامت عادت        


پنجره میگشایم، سر میکشم به کوچه
غوغای صبگاهی ، کابوس یک جهنم        


مالش دهم به چشمم ، که تا کابوس شود گم  
کابوس جانم اما آویخته از طنابی
در یک صبح بهاری ، بر قاب پنجره‌ام    
جوان بی‌ گناهی ، به جرم آنکه خود بود
 و خود را جار میزد 
و این ساز خدا را ، در کوچه و خیابان
به نرخ بخشش جان ، ز جان آزاد میزد        
در این صبح بهاری ، آویخته پیکر او ،
 در قاب پنجره‌ام ،  به جرم نور بودن
 به جرم شب زدودن ، به جرم آزادگی    
  دیدن پیکر او ،  نه تنها از من که از ،
 جماعت خیابان ، ساخته دشمن شب ، سرباز روشنایی !..  
فریاد زدم به کوچه  ...  گفتم: که بشنود شب  
  نابود باد اعدام ! نابود باد اعدام !!
    مجید رحیمی  ۱۷ آگوست ۲۰۱۱ مونیخ  

Monday, August 15, 2011


فرشته ی آزادی...


سال ها پیش از این، فرشته ی من
بند بر دست و مهر بر لب داشت
در نگاه غمین درد آمیز
گله ها ازسیاهی شب داشت
سال ها پیش از این ، فرشته ی من
بود نالان میان پنجه ی دیو
دیو، بی رحم و خشمگین، او را
نیزه در سینه و گلو کرده
مشتی از خون او به لب برده
پوزه ی خود در آن فرو کرده
زوزه از سرخوشی بر آورده
که درین خون، چه نشئه ی مستی ست
وه، که این خون گرم و سرخ، مرا
راحت جان و مایه ی هستی ست
زان ستم های سخت طاقت سوز
خون آزادگان به جوش آمد
ملتی کینه جوی و خشم آلود
تیغ بگرفت و در خروش آمد
مردمی، بند صبر بگسسته
صف کشیدند پیش دشمن خویش
تا سر اهرمن به خاک افتد
ای بسا سر جدا شد از تن خویش
نوجوان جان سپرد و مادر او
جامه ی صبر خویش چاک نکرد
پدرش اشک غم زدیده نریخت
برسر از درد و رنج خاک نکرد
همسرش چهره را به پنجه نخست
ناشکیبا نشد ز دوری دوست
زانکه دانسته بود کاین همه رنج
پی آزادی فرشته ی اوست
اینک اینجا فتاده لاشه ی دیو
ناله از فرط ضعف بر نکشد
لیک زنهار! ای جوانمردان
که دگر دیو تازه سر نکشد.
سیمین بهبهانی

Sunday, August 7, 2011

!!جلاد سیار (تروریست)




 یک سال پیش از قتل فریدون فرخزاد دکتر شاپور بختیار را در منزلش با چندین محافظ و با بودن فرزندانش بر پست ریاست پلیس بخشی از پاریس آنچنان به قتل رساندند که لکه‌های خون این آزاد مرد هرگز از دامن این نظام و از دامن دولت وقت فرانسه پاک نخواهد شد ... در همان زمانها این شعر را سرودم 
سال گذشته شاهد بودیم که چگونه وکیلی راد پس از بازگشت از زندان فرانسه به آغوش رهبر و نظام مطبوعش مورد استقبال 
سخنگوی دولت البته مقدس ولی‌ جنایتکار اسلامی قرار گرفت ...رژیمی که حتی شجاعت رژیم صدام حسین یا قذافی را هم ندارد


جلاد سیار (تروریست) !


بنویس نام مرا بر آن سیه کاغذ خود      
تا که آن جلاد سیار تو حیران نشود    
دهش آنقدر طلا که وقت سر بریدنم  
بخود آگاه نگردد و پشیمان نشود    
شستشویش بده از مغز که در وقت عمل  
عاشق این کفرگوی نامسلمان نشود  
بده فرمان تو به او ، با جامه ی غرق بخون  
نزدت آید که شک در کارش آسان نشود      
سپس  او را بده پاداش زرّ و خانه و جاه    
تا که ارزش عمل از چشم پنهان نشود    
بعد از آن تبلیغ کن این کافران در فرنگ    
ننگ دینند که دین در دلهاشان نشود    
بنویس نام سفیدم را به کاغذ سیاه    
که همیشه پشت ابر خورشید پنهان نشود    
هرچه خواهی‌ میکن اکنون تا بدست داری تفنگ    
لیک میشنو که خون دوام سلطان نشود!!  
مجید رحیمی  ۱۹ دسامبر ۱۹۹۴ مونیخ

Saturday, August 6, 2011


  به یاد فریدون فرخزاد که خود به تنهایی یک ارتش بود ، ارتشی آزاد و روشنگر با شجاعت رستم و شرافت یک انسان !! آیا ما هم توان برابری خود با او را داریم یا وحشت نفس مان را گرفته است؟ و یا از وحشت از دست دادن آپارتمانمان در تهران حاضریم ایران را در چنگ دشمن‌ترین دشمنان ایران رها سازیم ! اگر چنین هستیم که وای بر ما !! باید که به انسانیت خود شک کنیم و از این شک بمیریم که تا زمین جای انسانهایی گردد که شرافت و غیرت و انسانیت را میتوانند در خود سراغ گیرند و به زادگاه خود مؤمن و با شرافت آزادی آشنایند!
شاپور فرخزاد - مونیخ