Tuesday, October 30, 2012


آیا شما به پیشگویی اعتقاد دارید ؟
پیشگویی عجیب یک پیشگوی هندی ( ساتیا سای بابا ) در مورد آیت الله خامنه‌ای !! آیت الله خامنه‌ای بهار سال ۲۰۱۳ را نخواهد دید !!! 
آیا این حرف حقیقت دارد ؟
یا این که آرزوی بسیاری از انسانهای این سیاره ی خاکی بویژه ملت ایران است ؟ و آیا با مرگ او ایران آزاد خواهد شد ؟
یا آنکه باید خصلت و افکار پلید کسانی‌ چون او را می‌راند؟

باز وقت سفر فرا رسید !! 
گویا این سفر دست از سر من برنمیداره !!!
دوستان عزیزم من باید برای دو هفته‌ای از حضورتون مرخص بشم !!
به هزار و یک دلیل پیش از سفر نمی‌تونم در موردش صحبت کنم اما بعد از سفر همراه با عکس مانند همیشه گزارشات رو خدمتتون ارائه خواهم داد ....

آخه پیش از سفر که نمی‌دونم چه اتفاقی‌ میفته !!
براتون زیباترین روز‌ها و شبها رو آرزو دارم ...
دوستدارتان مجید رحیمی

Monday, October 29, 2012

مسیح میگوید :
کثافت و زشتی از مغز ماست که به برون ریخته میشود ! 


کاش یک روانپزشک با این موجود که کمی‌ شبیه به انسان است به گفتگو می‌نشست و از او تجربیاتش در هفت سالگی و پیش و پس از آن را جویا میشد !!

 اما این جمله را باید به ایشان فهماند که اگر در کودکی و کمسالی‌ کس یا کسانی‌ شما را مورد سواستفاده قرار داده‌اند ،
امروز شما میتوانید به جای اینگونه انتقام گرفتن از اجتماع و به خجالت و ناپاکی کشاندن رابطه ی زیبا و مقدس ( پدر مادر - فرزندی) به علاج درد کهنه ی دوران کودکی و نوجوانی خود بپردازید!
جهان آنقدرها هم که شما می‌اندیشید و تجربه اش کرده‌اید ناپاک نیست ...
این را هم بدانید که در آن زمان شما قربانی بوده اید و یک قربانی نمیتواند مقصر باشد ! پس امروز خود را از سر کینه به جمع مقصرین نرسانید و ترویج ناپاکی و زشتی نکنید!
به صدای مولانا گوش فرا دهید که میگوید :
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زآن کبود دنیا کبودت می‌نمود  
خواهشاً این کثافت‌ها را در درون مغز خود محفوظ بدار و جهان را به گند اندیشه‌ ات اسیر نساز !!

عزیز جان اگر پدرت یا مادرت در کودکی کاری با تو کرده‌اند ! این را بدان که فقط پدر یا مادر تو اینگونه بوده‌اند و نه تمام پدر و مادرها!! ننگ بر آن پدر و مادرت که چنین با تو کردند و تو حرامزاده را به جان یک ملت انداختند!!
مجید رحیمی ۲۹ اکتبر ۲۰۱۲ مونیخ
داره برف میاد...
سخت سرگرم کار و سرودن شعر و نوشتن هستم ،
دنبال یک واژه که حلقه ی گم شده ی شعرم هست می‌گردم...
یکدفعه پیداش می‌کنم از شوق دستهام رو به هم می‌سایم و لبخند به لب از پنجره به برون نگاه می‌کنم ...
شادیم دو چندان میشه ...
داره برف میاد ... یه برف قشنگ !.. از همون برف‌هایی‌ که من همیشه در نوجوانی دوست داشتم دست تو دست عشقم توش قدم بزنم  ....
زندگی‌ چقدر زیباست !!
و ما انسانها چه زشتش می‌کنیم ....
راستی‌ از بچه‌های مناطق زلزله زده خبری دارم ؟
یا بچه‌هایی‌ که برای آزادی الان از پشت پنجره ی زندان به برف نگاه میکنند ....
اینجوری که فکر می‌کنم از خودم خجالت می‌کشم ...
اما حتی این افکار هم از زیبائی زندگی‌ چیزی رو کم نمیکنه ... زندگی‌ عشقه !
 با تمام بدیهاش .... بدی از ماست ... همین ....
ولی‌ من همیشه عاشقم  ... همیشه ...  
همیشه هم عاشق خواهم ماند ...
تا آخرین نفس زندگیم و حتی
 بعد از اون نفس آخر هم !....
 داره برف میاد ...  
مجید رحیمی ۲۸ اکتبر ۲۰۱۲ مونیخ

Sunday, October 28, 2012


  پیام کوروش بر آیندگان !
هفت آبان را بیاد آن ابرمرد جهان    
پاس باید داشت یاران از کران تا بیکران     
خانه‌اش دلهای پاک مردم هر سرزمین         
کو بدانها پای بنهاده ، به رای مردمان      
همرهش پیغام شادی ، دوستی استوار         
کآمد او را این پیام ، از ایزد ای شاهنشهان        
ما کلید دوستی بر گردنت آویخته ایم      
تا که بگشایی به نیرویش تو هر بسته دران        
اینچنین برخاسته ، خورشید مهر ایزدی     
همره کوروش ، آن ناجی دل از خاوران       
 کورش اما آرزویش را چنین گوید به ما        
این سخن را که طنین انداز گشته در زمان         
ایزدا ! از سرزمینم دور کن قحطی و جنگ     
همره  آن این دروغ‌ ، این تحفه ی اهریمنان
   
***          ***          ***          ***      
قرن‌ها بگذشته از دوران آن والامنش        
تا زمان بر ما رسیده ، با تو هستم ای جوان !    
در تو نیکی‌ و بدی همخانه هستند و کنون    
 این تویی‌ تا که بگیری بر وجودت یک از آن   
گر تو ایمان آوری بر مهر برخیز و بگو       
تا بگوید همرهت از روشنی با دیگران      
اینچنین این رود مهر و دوستی چون رود نیل     
می‌شود جاری ز کوروش از تو بر آیندگان !!
 مجید رحیمی ۲۸ اکتبر ۲۰۱۲ مونیخ
www.majidrahimi.blogspot.com
 

Saturday, October 27, 2012

دیگر چه باید رخ دهد تا دیر دیر شود ؟ 
 تذکر ، اخطار و تهدید راهکارهایی هستند که با استفاده از هریک از آنها میبایست مخاطب دست کم کوچکترین اعتنائی به آنها کرده و در رفتار خود تغییری هرچند سطحی نمایان سازد تا تذکر دهنده با امید به کشاندن شخص خاطی به راه درست قدم بعدی را بردارد !
این خاطی میتواند یک شخص در خانواده ، جمع دوستان ، اقوام فامیل و یا در محیط کار و یا حتی در راس قدرت کشوری یعنی‌ دولت و نظام باشد !
که البته روی سخن امروز ما با مورد آخری یعنی‌ نظام جمهوری البته! مقدس اسلامی حاکم بر سرزمینمان ایران است که بیش از سه دهه چنگال خود را بر جان این کشور و مردم فرو برده است و هر روز نیز سعی‌ بر عمیقتر کردن این زخم‌های حفره مانند دارد !
تو گوئی می‌خواهد آنچنان پیکر نحیف این سرزمین را درمانده تر و بیمار تر از آنی‌ سازد که بتوان روزی آنرا نجات داد و بهبودش نمود!
البته در طول این سه دهه بسیار بار از سوی بسیاری کسان تذکرها به کل این نظام و یا به دولتهای وقت داده شد اما هیچ‌گاه این تذکرها حتی کوچکترین اثری به جا نگذاشت و باعث توجه هرچند ناچیز این مردان الله به وظایف‌شان و یا حتی توجه به قوانین دین و مذهبی‌ که از آن دفاع نموده و آنرا دستورالعمل خود در کار حکومت و زندگی‌ میخوانند ننموده اند ! 
وحتی بر عکس هر روز بیش از پیش بر خطاها ، وحشیگری‌ها ، قانون شکنی‌ها افزوده و بی‌ توجه به عالم و آدم فقط جلوی بینی‌ خود را می‌بینند و دیگر هیچ !
تا جایی‌ که این اندیشه در سر انسان خانه میکند که شاید این تذکرها، اخطارها و تهدیدها اثر عکس دارند و به جای بازدارندگی هیزم کوره ی این قطار فرسوده ولی‌ پر سرعت میگردد که میرود تا با دژی سیمانی برخورد نماید ! که دیگر نه از این نظام اثری بماند ( که به جهنم) و نه از این ملت و این سرزمین ! ( که افسوس و صد افسوس دارد) !!
با دانستن همه ی این موارد اما شوربختانه و شگفت زده باز میبینیم که کس یا کسانی هنوز به آقای خامنه‌ای یا به دیگر سران این نظام نامه‌های سرگشاده مینویسند و اخطار میدهند که تا دیر نشده دستانتان را از این جنایت برکشید و به آغوش ملت باز گردید !!
من حیران میشوم وقتی‌ تصور می‌کنم که این همه جنایت حتی برای دو دست هم زیاد است چه رسد به این آقای رهبر که یک دست بیشتر ندارد ! و باز حیران میشوم از نویسندگان این نامه‌های سر گشاده که مینویسند ( دستانتان را برکشید و به آغوش ملت باز گردید ) !
کدام آغوش ؟
یعنی‌ مادارن و پدران نداها ، سهراب‌ها ، فرزاد ها، ترانه‌ها و ده‌ها هزار که شاید صدها هزار و حتی میلیونها از این مردم باید این آقا را به آغوش بگیرند و تشکر کنند که بیش از این نکشت ؟! 
و من از خود میپرسم واقعاً چه زمان دیر دیر است ؟
و این جانیان چه جنایت دیگری باید مرتکب شوند که بعضی‌ ها بپذیرند که دیگر دیر دیر دیر شده است؟ 
این نامه‌های سرگشاده کارشان به التماس و خجالت کشیده است ! اگر می‌خواهید نه حرمت خود را و نه حرمت این ملت را نگه دارید ، خواهشا حرمت این نامه‌های سر گشاده را نگه دارید تا به نامه‌های سر و ته گشاده بدل نگردند! 
مجید رحیمی - مونیخ 
 اگرچه با تو مخالف هستم    
جان می‌دهم تا سخن بگویی‌    
فرق است میا‌ن خصم و مخالف    
وقتی‌ شوی دور از کینه جویی  
در سینه ی ما تا عشق و منطق  
همخانه هستند ای هم سرنوشت    
فردای بهتر در انتظار است  
این بر اوستا زرتشت نوشت !!   
این سرود آغاز و پایان برنامه ی تلویزیونی من بود که یک زمانی‌ داشتم  

گفتگوی پسر افغان با سرباز آمریکایی‌ !!
سلام  ای مرد دارای مسلسل     
خدای آتش و ماشین مشعل      
بگو با بودنت در این حوالی      
چگونه مشکل نان میکنم حل ؟   
تو اینجائی و ما در وحشت هستیم      
در خانه به روی کس نبستیم      
چرا که خانه ی ما در ندارد     
و ما بر آسمان بگشوده دستیم        
پدر در مزرعه پا جا گذاشته       
و رفته زندگی‌ را وا گذاشته      
یکی‌ میگفت جرمش بوده تنها     
به یک از مین هاتان پا گذاشته    
کنون با مادرم همراه خواهر        
منم در آرزوی روز بهتر        
که در آن نشنوم سارای کوچک        
ز کمبود دوا  گردیده پرپر         
پدر وقتی‌ که اینجا بود میگفت         
ز پول این مسلسل سه چهار جفت          
بگیرد گاو و گوسفند و الاغی      
عجب بر دوشتان باریست هنگفت!   
ز تو دارم یکی‌ خواهش ساده      
ز شیر گاو بر دوشتت به من ده‌‌‌       
کمی‌ تا بهر این بیمار خواهر           
برم ، وانگه شوم تو را چو برده !        
نمی‌خواهم چو سارا گردد اویم         
که بی‌ خواهر نمیخواهم برویم         
برون از آن خرابه آمدم تا    
برایش نان و آبی‌ را بجویم 
تو اینجا آمدی تا آنکه دشمن      
شود بیرون از این استان و میهن      
نمیدانم که بوده خصمم اما     
بدانم که چه آمد بر سر من !!  
تو گر خواهی‌ زنی‌ آتش به جانم   
بزن تا بعد از آن خواهر نمانم     
سوالی دارم اما گر بدانی      
چه میشد گر نبودی پشتبانم ؟ 
مجید رحیمی ۲۷ اکتبر ۲۰۱۲ مونیخ  
www.majid rahimi.blogspot.com 

Friday, October 26, 2012


( خواهر آقا خان ) 
فرق است ولی‌ مابین شایق با شقایق !! 
( از کیهان لندن ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۵ برابر با ۱۷ می‌‌ ۲۰۰۶ )
دوستان ! 
چند سال پیشتر مطلبی خواندم از خانم عشرت شایق نماینده آنزمان مردم بیچاره ی تبریز در مجلس شورای اسلامی که در مورد رفتن خانمها به استادیومهای ورزشی افاضات فرموده بودند : اگر در استادیومها آقایانی ما را ببینند ، عشق کنند و رعشه پیدا کنند ، گناه دارد  !! 
که بنده در پاسخ ایشان مطلبی را در روزنامه ی کیهان لندن به چاپ رساندم تا به گوش ایشان برسد ، حال بد نیست که شما عزیزان همین مطلب را به گوش این خانم که چیزی از عشرت شایق کم ندارد برسانید...
----------------
وحشت کند هر کس که رویت بیند عشرت   
خود را مکن‌ با واژه همپای شقایق   
بلبل همیشه بوده است دنبال سنبل    
اما کجا بر بلبلان خس بوده لایق ؟    
دل را به دریا میزنی در ظلمات شب      
صد آرزو بر دل کنی‌ در آن دقایق       
دریای طوفانی کند کشتی‌ دگرگون        
اما نباشد در پی‌ بشکسته قایق !     
گلها چو زیبایند نمایند چهره ی خویش       
تا که شوند بر بلبل و پروانه فائق     
اما تو را گویی طبیعت برده از یاد    
به آنکه باشی‌ در حجابی لای عایق       
رفتی‌ به باغ بلبلان آنها پریدند   
خود را به رعشه آوری کردی تو لایق     
اکنون گونه کردی و بر آن اعتراف است       
رو دلگشا در جمکران می گو حقایق      
این بلبلان هرچند دنبال گل استند      
فرق است ولی‌ مابین شایق با شقایق     
پس این زمان توبه نما  ای جمکرانی       
از رعشه آوردن به جان این خلایق !    
----------------
البته در توضیح این شعر هم نوشته بودم باید اعتراف نمایم که بنده هم گنهکار هستم چرا که با دیدن عکس ایشان چنان رعشه‌ای از ترس بر جانم نشست ، عشق که نکردم هیچ، تازه کم مانده بود سکته کنم، 
که آخر دست طبیعت چقدر میتواند بی‌ رحم باشد و این مخلوق را چنان از ظرافت‌های جنسی‌ که قرار است باشد یا می‌خواهد باشد محروم سازد ؟؟  
و البته عمر انقلاب اسلامی دراز باد که با حجابی نه تنها بسیاری مردان را از ایست قلبی نجات بخشید که پست نمایندگی مجلس را هم از آن این خواهر کماندو یا ( خواهر آقا خان ) نموده است !! 
کجاست آن امام جمال دوست و جمال پسند ( صفتی که صادق طباطبایی برادر زن احمد خمینی به خمینی داده بود ) تا خال لب این خواهر را در شعری به وصف بکشاند ؟  
مجید رحیمی ۲۶ اکتبر ۲۰۱۲ مونیخ 
www.majidrahimi.blogspot.com

Thursday, October 25, 2012


خیلی‌ جالبه، 
یه روزهائی بود که همین دوستان و همکاران خواننده 
وقتی‌ بهشون ترانه ی اجتماعی پیشنهاد میکردی فورا می‌گفتند: نه نه !!من از سیاست چیزی نمی‌فهمم!! نمی‌خوام اینجا اسمشون رو بیارم ،،،
اما حالا بدو بدو اونهم با اشعار آبکی‌ میخوان مبارز بشند ... 
البته من خودم شخصا از ورودشون به سرزمین فهم ( آخه می‌گفتند از سیاست چیزی نمی‌فهمند ) استقبال می‌کنم ،،،
اما دست کم اشعاری رو که میخونند بالاغیرتاً دمپایی نباشه !! 
خیلی‌ها خیلی‌ خیلی‌ بهترش رو خوندند ...
اگر میخواید کاری بکنید دست کم به شعور مردم دیگه توهین نکنید ...
سر جدتون !!
مجید رحیمی - مونیخ
www.majidrahimi.blogspot.com
 یک نامه ی سرگشاده به رهبر جمهوری اسلامی و کل نظام!!  
آقای خامنه‌ای نگاه کنید:
 روسری این خانم اجباریه        
اما پول رو چشمش اختیاریه    
همه حرفا رو میگه با روزگار    
اشکی که از دو تا چشماش جاریه    
پاسخ شما ولی‌ به این خانم      
بی‌ تفاوت بودن و بی‌ عاریه      
آخه ای سید دور از عاطفه    
بگو این چه وضع کشور داریه ؟  
مجید رحیمی ۲۵ اکتبر ۲۰۱۲ مونیخ

Tuesday, October 23, 2012


دکتر عوضعلی کردان به عنوان وزیر کشور در مجلس اسلامی استیضاح شد ، او در سخنرانی‌ مظلومانه ی خود یادآور گشت که به هنگام خرید این مدرک دکترا ، فروشنده به وی نگفته بود که این مدرک جعلی است!! 
و هنگامی که نمایندگان نام آن شخص را از وی جویا شدند ، او گفت : 
من یک مسلمان هستم و نمیتوانم یک مسلمان دیگر را بی‌ آبرو سازم !! 
وزیر مسلمان کشور اسلامی در مجلس اسلامی از پست وزارت کشور معزول گشت ، و آن پست به شخص دیگری که او هم دست کمی‌ از کردان نداشت سپرده شد !! 
به بهشت خلافکاران در جمهوری اسلامی ایران خوش آمدید !!!
---------------------------------
کردان ، عوضعلی کردان !!

من به این کردان دکتر ، این علی‌ آقا عوض        
بسته‌ام دل دوستان ، بی‌ هیچ غرض یا که مرض      
آخر این آزاده مرد از خطه ی چاقو کشان        
خود رسانده بود به اینجائی که بود ، کشان کشان                
این علی‌ آقا چون آن دیگر سران این نظام     
کرده یک مدرک فراهم ، پایش افتاده به دام          
عیب کارش بوده تنها اعتماد او به حرف             
رفته بقالی نبرده بهر شیر و ماست ظرف        
آن کسی‌ که مدرک وی را به او بفروخته است      
رفته از یادش بگوید خود سند را دوخته است       
ورنه این مدرک چنان محکم به مانند بتون       
آمده از خارجه ، از لندن و پاریس و بن         
روح حق شاهد بود ، پرداخت آن بوده تمام       
کار دشمنان بود گر جعل گشت بعد از حمام        
***           ***            ***              ***
او برای این سند پرداخته بود از جان خویش            
شد وزیر کشور اسلام و گشته غرق نیش         
سوی مجلس آمده تا آن که گوید ماجرا‌         
گرچه دزد و جاعل است هر کس بود در این سرا       
دکتر ما راست گفته راستی‌ با التماس      
هر سخن آغشته بود بر اشک و بر بیم و هراس    
مدرکم را من ز یک مسلم خریدم عاشقان !      
وی نگفت از جعل بودن با من آن دم ، ای فغان            
من اگر نامش برم زو آبرو ریزم به خاک      
کی‌ کند با دیگری شخصی چو من انسان پاک ؟     
من مسلمانم نمیخواهم که این جاه و مقام     
سازد از من در دل آیندگان بدنام نام       
در نظامی اینچنین بهتر ز من کی‌ بوده است ؟      
میروم افسرده اما روح من آسوده است        
بعد از این باید نگاهی‌ سوی آن رهبر کنید     
حکم او هر آنچه که باشد شما از بر کنید!!  
***           ***            ***              ***
شد برون از مجلس اسلام تا مازندران        
رفت و نامش جاودان شد از کران تا بیکران !! 
مجید رحیمی ۲۳ اکتبر ۲۰۱۲ مونیخ


Monday, October 22, 2012


این روزها چشمه ی سرودن در من فوران دارد ، 
همیشه اینگونه نیست !... گاهی‌ باید حتی ماه‌ها در حسرت این احساس در انتظار باشم .... 
شعر امروزم اندیشه ی سالهای گذشته تا هنوز است که آنرا بارها در خلوتم به صورت جملاتی بر لبانم جاری ساختم و امروز اینگونه متولد گشت ... 
امیدم آن است که گویا باشد و همه فهم و توانسته باشم حق مفهوم را همراه با انتخاب واژه‌های بجا ادا نمایم. 
با مهر به همه ی دلهای اسیر دوستی .....

            سهام داران محبت !!
نمی‌دارم تعلق بر گروهی    
چه حزب بی‌ مرام و با مرامی‌        
نباشد غصه‌ام از این که روزی      
مرا هر گونه که خواهی‌ بنامی       
منم محصول این آموخته‌هایم       
نبندد هر کسی‌ دل را به جامی        
یکی‌ با ذره‌ای خشنود و آن یک       
به زر بنشسته و نابرده کامی‌       
نه می‌خواهم مرید باشم نه رهبر     
نه دام گستر شوم نه پا به دامی       
دلم خواهد خودم را بازیابم     
به آیینه دهم از دل سلامی‌        
اگر نیک‌ و بدم خود باشم و خود       
اگر باشم چو شاه و چون غلامی        
به آنی‌ که کمک خواهد بگردم     
چو خواهر یا برادر یا چو مامی        
شود معیارم از آدم ، محبت      
نگردم بنده ی جاه و مقامی      
چنان که گفت مولانای رومی       
ندارد عالم هستی‌ دوامی      
ز پایم بگسلم زنجیرها را         
بجز زنجیر عشق و شادکامی     
کنون با این همه وصفم بگویید        
چرا باید زنم خود را به خامی ؟       
اسیر این نبایدها بگردم    
که باید حزب را گردیده حامی‌      
چه حزبی بهتر از حزب محبت ؟     
که از آن هر کسی‌ دارد سهامی    !!   
مجید رحیمی ۲۲ اکتبر ۲۰۱۲ مونیخ 
www.majidrahimi.blogspot.com  

Sunday, October 21, 2012



جدیدترین سروده‌ام در باره ی:
معاون وزیر آموزش و پرورش ابراهیم سحرخیز در واکنش به جان باختن ۲۶ دانش آموز که به اجبار به سرمرز‌های ایران و محل جنگ برده شده بودند که می‌بایست تمام مسئولیت آن با این وزارت خانه باشد!.. 
 اما او گفت : 
حادثه است ، پیش می‌‌آید !
--------------------
سوی مسلخ میکشانید این جوانان را به زور       
داده اید بر این جنایت نام راهیان نور !
--------------------
ای سحرخیز  ای معاون، ای که حرفت سنگ و شن       
بهتر از هر کس تو دانی‌ ، نرخ گفتارت پهن          
گشته‌ای غرق حماقت ، غرق کوری و کری       
کودکان سرزمینم را به مسلخ میبری !           
ناله‌های مادران را اینچنین پاسخ دهی‌ ؟         
پس تو مسئول حقیری بیش نیستی‌، ابلهی         
در چنین وضعییتی هر آنکه باشد جای تو       
مینهد سر بر زمین ، ای حیف گندم حیف جو         
البته در این نظام آمده از اهرمن      
کس نمیدارد توقع از تو بهتر زین سخن           
از چه می نازی به جنگی که حقارت بوده است؟    
بعد از آزادی خرمشهر اسارت بوده است     
از چه ذهن این جوانان پر نمایی از فریب ؟        
راستی‌ را کرده‌ای آخر چرا با خود غریب ؟          
من ز نسلی بوده در جنگم که شاهد بوده است         
در ره‌ آزادی میهن مجاهد بوده است      
فارغ از هر مذهب و هر دین، تنها بهر خاک       
سینه ی دشمن در آن دو سال اول داده چاک         
ای شمایی که به میهن  با نقاب‌ میهنی         
جنگ را فرسوده اید ، با رهبر اهریمنی
رهبری که سر کشیده جام زهر کار خود       
عاقبت زآن کینه و اندیشه ی بیمار خود       
افتخار این عمل را بهر ما روشن کنید         
خدمتی والا به این مردم و این میهن کنید         
جای آنکه این جوانان را سپاری دست مرگ         
برنشان در مدرسه‌ها  راستی‌‌ها را به برگ
اینزمان بشنو که می‌‌آید سحر، نسل جوان !     
بهر آزادی بخیزد ، با جواز هر زمان       
آن زمان این جمله ات را مادری گوید به تو      
حادثه‌ای پیش آمد ! از پی‌ رهبر بدو ! 
مجید رحیمی ۲۱ اکتبر ۲۰۱۲ مونیخ 

Saturday, October 20, 2012

 با فریاد این جمله را به این نظام ننگین بگویید :
 بزرگترین هدفم نابودی توست !!

Friday, October 19, 2012


 سیگار !!
ناشتا بدونه چای شیرین
اول صبح تا پا میشه 
دود میکنه یه نخ سیگار 
با دود اون غوغا میشه 
فکر میکنه با این سیگار 
درهای ذهنش وا میشه 
از غم و از درد زمون 
فکر میکنه رها میشه 
نمیدونه که صد تا درد 
رها میشه توی تنش 
سیاه میشه از دوده‌ها 
حتی سفید کفنش 
دود میاد از لباش بیرون 
غافله از این بندگیش 
میون انگشتای دست 
آتش گرفته زندگیش 
چاره ی کار پیش باباست 
پیش مامان و بچه هاست 
باید با هم یاد بگیریم 
که دود و دم دشمن ماست! 
مجید رحیمی - مونیخ


رامنی یا که بارک ؟

ترا تصمیم زیبایت مبارک     
اگر رامنی بخواهی یا که بارک      
ولی‌ بشنو که این بخشی ز کار است      
دقیقش را اگر خواهی‌ : سه چارک        
مشو اما اسیر این هیاهو      
اسیر بوق و کرنا ، قارقارک       
که هر دو سخت کوشیده به این تا     
نیاید از عرب بر ما بهارک        
بهار ما بدست تک‌ تک‌ ماست        
اگر آیی به میدان زآن کنارک        
ز آزادی چرا گویی ، ز دخمه ؟     
برون آ و مشو در بند تارک       
بگو با آن بسیجی‌ و سپاهی    
به میلادت خداوند تبارک           
به تو بسپرده عقل و ارق و احساس                          
ببین لیسیده گردیده تاقارک          
چرا خواهی‌ بمانی تا همیشه    
به دست رهبری ناچیز و خارک ؟               
دگر پایان عمر نفت و گاز است             
اگر رامنی بیاید یا که بارک 
  ***      ***       ***       
بگو با ملت این بیداریتان      
اگرچه دیر ، باد اما مبارک !! 
بهار ما به دست تک‌ تک‌ ماست      
نخواهم از عرب حتی بهارک      
به جان گیرم بهار مینهنم را      
چه کامل باشد و نیمه ، چه چارک    
فقط گویم مشو یکبار دیگر    
اسیر بوق و کرنا ، قارقارک     
اگر خواهی‌ شوی آزاد از بند       
روان شو سوی میدان زآن کنارک !!    
مجید رحیمی ۱۹ اکتبر ۲۰۱۲ مونیخ 

Thursday, October 18, 2012

 ‌ای بی‌ غیرت !!!...
 اعتصاب غذای نسرین ستوده باید که تو را هم تکان دهد !


ای زنان و مردان و  ای جوانان آگاه باشید !
که بی‌ اعتنائی به این مبارزان یعنی‌ تایید کار جنایتکاران ! 
پس تعجب نکنید که فردای روزگار با خود شما و یا اقوامتان چنین رفتار کنند ... پس به سخن حافظ گوش فرا دهیم که می‌فرماید : 
گر تو نمی‌پسندی ،،، تغییر ده قضا را ... 
هم میهنم خود را فریب نده و مگو که
 از دست ما کاری ساخته نیست !!... 
چرا عزیزم چون تو برخیزی خواهی‌ دید که کاری ساخته است و حتی کارهای خیلی‌ خوب و سازنده‌ای هم از همه ی ما ساخته است ... 
پس برخیز و دست کم فریاد بزن وجودت را و مخالفتت را با صدای بلند اعلان کن .... 
*** *** *** *** ***
نسرین ستوده وکیل دادگستری از شهریور ۱۳۸۹ در بازداشت است و در دادگاه به جرم  "عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر" به تحمل ۱۱ سال حبس تعزیری، ۲۰ سال محرومیت از وکالت و ۲۰ سال ممنوعیت خروج از کشور و به جرم تظاهر به بی حجابی به ۵۰ هزار تومان جریمه نقدی محکوم شده است. 
مجید رحیمی ۱۸ اکتبر ۲۰۱۲ مونیخ
www.majidrahimi.blogspot.com


رابطه ی انقلاب و دلار !!

گذشت از مرز چار هزار تومن هم   
دلاری که فقط هفت تا تومن بود         
نمیدانم چه کس مسئول آن است    
گمان کردم که کار تو و من بود      
اگر گویم تو و من نی‌‌ من و تو      
که خود داند به که روی سخن بود         
همانی که کنون نالد ز دیروز     
نداند جایگاهش در چمن بود      
نمی‌خواهد ببیند رفته بر باد       
وطن زآنکس که خود یک اهرمن بود 
 ندانسته سخن‌ها را پرانده            
برون زآن گاله که جای دهن بود         
بگوید انقلاب خوب است و هرگز       
نمیگوید که قلابش به عن بود  !! 
مجید رحیمی ۱۸ اکتبر ۲۰۱۲ مونیخ 
قصّه ی شیرین و تکراری شاه سلطان حسین و محمود افغان !!

 میر حسین موسوی در دیدار با بستگانش گفته است : 
ما راضی‌ هستیم به رضای خدا !! 
گویی خدا وی را حبس نگه داشته است ... و یا خدا می‌خواهد که او در حبس باشد .... و یا آنکه خدا به سید علی‌ خامنه‌ای گفته است میر حسین را در حبس بکن .... 
ایشان هیچ از خواسته ی مردم که چه انتظاری از وی دارد نگفته است و فقط مشکل معیشت مردم دغدغه ی ایشان بوده است !! 
رهبری یعنی‌ این  !! 
خداوندا !!... روح شاه سلطان حسین دوم را غرق نور کن که دست کم صبر کرد تا محمود افغان به پشت دروازهٔ‌های اصفهان برسد و سپس تاج از سر خود بر سر محمود خان گذاشت و گفت : 
ما راضی‌ هستیم به رضای خدا .... 
تاریخ تکرار میشود گویی با این محمود‌هایش و شاه سلطان حسین هایش !!
ولی‌ بشنو از زبان شعر که میگوید:
*** *** *** *** ***
ز زندان رفتن فائزه خانم     
و دیدار حسین با بستگانش    
همین گویم که باشد رابطه‌ای      
و پشت پرده دست کاردانش         
چطور شد آمد آق مهدی به تهران     
به یکباره پس از سه سال دوری ؟           
و بابا جان سکوت  مطلقش را        
کند در ظاهر همراه صبوری      
چرا ناگفته حرفش را هنوز هم ؟      
همو که در دبی این جمله را گفت :       
به تهران حرفهایم را بگویم !     
مگر بابا ز این یک جمله آشفت ؟        
خلاصه دست پنهانی کوسه     
که باشد پشت رهبر بار دیگر       
هدف دارد که سازد ملتی را      
دوباره خام و خر ، اینبار بهتر          
سخنهای حسین را که شنیدید    
که راضی‌ با رضای خالق هستم       
و معنی‌ سخن اینگونه باشد         
که اینجا بهر نقش خود نشستم      
هر آن موقع که باید صحنه را من      
بگردانم بگویید تا بیایم          
نمیخواهم کسی‌ را بار دیگر   
به حکم رهبری بینم به جایم            
حسین یا فائزه یا هر دو مهدی         
و یا زهرا و شخص اکبر آقا      
به یکمجموعه دست خویش دارند      
که زیر مجموعه ایست بر دست آقا      
من و تو این میا‌ن هیچکاره‌ هستیم      
اگر خود نقش خود را گم نماییم       
فقط این جمله را گویم که ملت      
من هستم و تو و ما و شماییم       
اگر خواهی‌ رهایی آید از در     
فدا باید نمایی آنچه داری      
وگرنه همچو این سی‌ سال و اندی    
نمایی زندگی‌ در رنج و خاری !!      
بدان تنها تویی‌ خود ناجی خود       
نه زهرا و حسین یا فائزه جان       
تو را یک ذره غمخواری نماید       
و یا بر سفره آرد لقمه‌ای نان !!  
مجید رحیمی ۱۸ اکتبر ۲۰۱۲ مونیخ
www.majidrahimi.blogspot.com  

Wednesday, October 17, 2012


به جبران گذشته !!
آلا  ای آنکه نادانسته رفتی‌
به راهی‌ که در آن غم بود و هرمان  
چگونه آنچنان آرامشت را    
به غوغا داده بودی بهر سامان ؟    
کجا پنهان نمودی منطق ت را    
که سر تا پا شدی یکباره ایمان        
ز شادی زیادی بود شاید    
پناهنده شدی بر قوم افغان    
برویت موی بسیاری برویید      
چه بوده پشت این موی تو پنهان ؟
به نام ریش و با نام عبادت    
شکستی دست و پای نیک‌ کاران  
به شلاق و شکنجه می‌‌کشیدی    
چو موی دختری گشته نمایان    
جوانی که به عشق بوده مؤمن    
کشاندی پای دار و کنج زندان        
چکاندی خون ملت را مبادا      
کسی‌ آهسته گوید از بهاران      
ندانستی که حتی مرده‌ها هم    
بگویند با ابد از صبحگاهان      
شب از سر چون گذشت، این سپیده  
تو را پاکیزه‌ کرده از دو چشمان    
نظر چون افکنی بر عمر رفته    
شوی شرمنده از روی عزیزان    
آلا  ای نادم ! ای از پا نشسته    
بیا بیرون ز دخمه زیر باران  
ببین این نسل قربانی چگونه    
نهد بر دست یاری دست یاران    
ز نو این خانه را از پایه سازد      
بنامد خانه را با عشق ایران    
تو هم از بهر جبران گذشته      
بخوان آزادی را با جوانان  !
مجید رحیمی ۱۷ اکتبر ۲۰۱۲ مونیخ
 داوری همیشه با مردم است !!!

رنگ علف !!
صادقانه اعتراف می‌کنم که هم آهنگ و هم تنظیم و هم صدا و نوع اجرای این  " ترانه سرود " به مراتب پاینتر از مفهوم و ارزش این شعر است ، اما قدم به قدم این کار با حمایت و تایید شاعر آن صورت گرفته است !
سوال اینجاست که ....
چرا هادی خرسندی با تمام استقبالی که از این آهنگ و این کار کرد اما هرگز آن را مورد حمایت خود قرار نداد ؟! تا به جای ۴ هزار نفر ۴۰ میلیون تن از هم میهنان آنرا  بشنوند و شجاعانه تر و آگاه تر‌ قدم به پیش نهند ؟؟
-------------------
دو سال پیش در چنین روزهائی مشغول ساخت موسیقی این شعر زیبا و پر معنی‌ از هادی خرسندی شاعر و طنز پرداز خوب کشورمون بودم ، از هادی خواستم تا شعر رو دکلمه کنه تا بتونیم در میانه ی آهنگ از اون استفاده کنیم و با صدای خودش شعر رو هم به صورت دکلمه در کنار آواز قرار بدیم ، هادی هم از این کار استقبال کرد و هم دکلمه ی شعر رنگ علف رو برام فرستاد و ما هم بعد دو هفته کار آهنگسازی و تنظیم و ضبط و میکس بالاخره نمونه ی کار رو برای ایشان فرستادیم و پس از تایید او بصورت کلیپ در دسترس شما عزیزان قرار دادیم ...
که لینک آن در پایین این صفحه موجود است ...
-------------------
در همان زمان شوربختانه بانوی افسانه‌ای آواز ایران خانم مرضیه سفر ابدی خود را آغاز نمود ، و هادی خرسندی به پاریس رفته و آنجا در مراسم خاکسپاری وی سخنرانی‌ کرد و به سازمان مجاهدین که سالها از این بانوی هنرمند مراقبت کرده بودند سپاس گفت و این جمله را هم رو به این سازمان و شورای ملی‌ مقاومت ضمیمه ی سخنان خود نمود که: هر استفاده‌ای که از او یعنی‌ خانم مرضیه برده‌اید! نوش جانتان باد ...
سخنرانی‌ خرسندی در حضور بانو مریم رجوی موجی از حمایت و تحسین این کار و همینطور توهین و ضجه‌های هم میهنان به او را فراهم ساخت ، البته خود هادی در همان سخنرانی‌ گفته بود که برای این توهین‌ها فاتحه هم نمیخواند چون اصلا فاتحه خواندن را بلد نیست !
این کار هادی خرسندی برای من بسیار جالب بود و مرا بر آن داشت تا در یک مقاله که شعری را هم به همراه داشت ضمن به تصویر کشاندن افکار متفاوت هم میهنان که هر یک کار خود را دموکراسی و مدارا نام می‌نهند ، نظر خود را در باره ی این عمل شجاعانه ی هادی خرسندی بنویسم ، و پیش از انتشار آن هم با هادی تماس گرفته و به او بگویم که این مقاله را نوشته و قصد انتشار آن را دارم ، نام مقاله چنین بود :
به هم خورد حالم از این نوع مدارا !
که در همینجا تمام آن مقاله و شعر را تقدیم شما عزیزان مینمایم تا شما به قضاوت بنشینید ، چرا که هیچ از شما مردم پنهان نداشته و نخواهم داشت ...
هادی خرسندی که من بسیار برایش احترام قائل هستم اما پس از شنیدن همین یک مصرع از من پرسید که آیا من این مطلب را نوشته‌ام ؟ و هنگامی که پاسخ مثبت مرا شنید با کمی‌ سردی گفت :
خوب چاپش کن !!...
مقاله و شعر در چند سایت از جمله سایت خودم و فیسبوک منتشر شد ، اما پس از آن من هیچوقت ندیدم که هادی حتی یکبار از آهنگ رنگ علف چنانچه صحبت کرده بودیم حمایت کند ، حتی گاهی که خود من آنرا بر دیوار صفحه ی فیسبوک او قرار میدادم بلافاصله پاک می‌گشت ! و هنگامی که تلفنی این عمل را مورد اعتراض قرار دادم او گفت : این دختره که کار سایت مرا انجام میدهد ندانسته این کار را می‌کند !! و از من خواست تا مجددا آنرا بر دیوار فیسبوک او قرار دهم ، و من هم بلافاصله این فرمان را اجرا کردم که با تعجب باز شاهد پاک شدن آن از صفحه ی وی بودم !...
و من هنوز از خود می‌پرسم : این کارها چه معنایی دارد ؟
-------------------------
-------------------------
به هم خورد حالم از این نوع مدارا !!
آیا ما ملتی انحصار طلب و تمامیت خواه هستیم ؟
هادی خرسندی برای بزرگداشت و مراسم خاکسپاری بانوی هنر ایرانزمین "مرضیه" به پاریس میرود و در یک سخنرانی‌ کوتاه ولی‌ پر مغز تمام گفتنیهای خود را میگوید و نشان میدهد که به حق " هادی خرسندی "است !!
همان هادی که ما بر صحنه‌ها میشناسیمش ، همان هادی که حتی خمینی هم نتوانست با سپاه و بسیجش و با شعار‌های
" این هادی خرسندی اعدام باید گردد"
و یا تهدید در خارج جلوی دهانش را بگیرد ! همان هادی که به حق نام زنبور عسل را یدک میکشد !! همان هادی که ما خواستیم اینگونه باشد و در طول دهه‌ها از نوشتارش و گفتارش و حضورش بر صحنه‌ها حمایت کردیم و جملاتش را دهان به دهان بازگفتیم و اینگونه با کمک هادی به روی دشمن‌ترین دشمن ایران یعنی‌ نظام البته !! مقدّس جمهوری
اسلامی حاکم بر سرزمینمان تف انداختیم !!
اکنون همین هادی یا همان هادی خرسندی قدم تازه‌ای برداشته است و پای به راهی‌ گذاشته که خود بهتر از هر کس دیگری خطرات این راه را میدانسته است! اما باز این خطرات را به جان خریده و آنچه که وظیفه ی خود میدانسته به انجام رسانیده است !
هادی به درون جمعی که یکی‌ از پر بهاترین گنجینه‌های هنر ایرانزمین آزادانه به آنها پیوسته بود رفته و از اینکه این جمع اینچنین از این بانوی آواز ایران پرستاری کرده و حتی سهم و وظیفه ی دیگر اقشار و گروه‌های این کشور و این مردم را به عهده گرفته و در هیفده سال گذشته مرضیه را بر اوج نشانده است قدردانی کرده و از سوی خود و ملت ایران برای این کار زیبا تشکر نموده است !
آیا این کار نازیبایی است ؟
حال بر حسب اتفاق این جمع یا این گروه یا سازمان همان سازمانی است که ما مخالف بعضی‌ یا کلیه ی کارهایش هستیم ! آیا چون چنین است تأثیری در آن کار زیبا یعنی‌ حفاظت و نگهداری مرضیه به بهترین صورت و سپس بر پا کردن چنین مراسم با شکوهی برای آخرین وداع با این اسطوره ی هنر و شجاعت خواهد گذاشت ؟
هادی خرسندی با حضورش در این جمع این مفهوم را قدرت بخشید که هر کار زیبائی ، حال از سوی هر کس که باشد زیباست و قابل تحسین
می‌باشد ! و اگر ما به تحسین این زیبائی برنخیزیم در حقیقت عملی‌ زشت انجام داده و قابل نکوهش هستیم !!
این عمل هادی اما با واکنش‌های گوناگونی روبرو گشت ... عدّه‌ای که آزادگی در باورشان خانه دارد بی‌ هیچ وابستگی یا دلبستگی به این گروه یا سازمان کار هادی را بسیار زیبا و شجاعانه ارزیابی نمودند و این حرکت او را به " از روی سایه ی خود پریدن " تشبیه کردند که این زنبور عسل برای بارور کردن گلهای این دشت با حفظ باورهای خود از گلی‌ بر گلی‌ دیگر پرواز کرده و بنیان " مدارا " را بگونه‌ای دیگر پی‌ ریخته است!!....
 اما عدّه‌ای دیگر شمشیر از رو بسته و به جنگ بر هر آنچه که خود نمیپسندند رفته و چنین جملاتی را که بنده آنها را به نظم در این قطعه‌‌ آورده‌ام به این گونه‌ بیان کردند:
به آغوش مجاهد رفته هادی ...
که تا گردد " مدارا " را نمادی !
فقط مرضیه را کرده بهانه ...
زده بر نرخ خود اینگونه چانه ...
گمان دارد گمان بردیم که آنجا ...
ز دل گفت از دموکراسی ، مدارا !..
چنان مرضیه که با سن هفتاد ...
به دام مریم و مسعود افتاد ...
کنون هادی خرسندی عاقل ...
به این ویروس دوران گشته ناقل ...
و یا چون دیده خالی‌ جای مسعود ...
دلش خواهد نشیند جای وی زود !!
.::: ::: :::
و شگفت انگیز اینجاست که
همین‌ها پیوسته از فرهنگ نیاکانی ما دم میزنند و اینکه کوروش بنیانگذار فرهنگ مدارا و حقوق بشر پدر ملی‌ ماست و از آن استوانه میگویند که نخستین قوانین حقوق بشری بر آن شکل گرفته است ! و سپس نتیجه میگیرند که نه هادی و نه هیچکس دیگر حق ندارد کاری را که آنها نمیپسندند انجام دهد و اینچنین به حقوق بشر و فرهنگ مدارا لطمه وارد سازد !!
چنین است گفتمان آنکه امروز ...
ز ایران گوید از معنای نوروز ...
ز فرهنگ نیاکانی که ما را ...
نموده ملتی چون سنگ خارا !!.
ز کورش گوید و زآن استوانه ...
که بر آن حق انسان کرده خانه ...
ز آیین مدارا و تحمل !!.
کز او کرده چنین دردانه ی کل !..
نمی‌داند هنر خود انتقاد است !..
سکوت یک هنرمند همچو داد است ...
چه حزب و دسته و دین و حکومت ...
ندارد بر هنرمند غیر زحمت ...
::: ::: :::
فرهنگ رایج امروزین کشورمان که مانند آش شعله قلمکار از همه نوع افکاری در آن یافت میشود هم " میازار موری که دانه کش است " هست و هم " دیگی‌ که برای من نجوشد سر سگ در آن بجوشد " وجود دارد !
و حال شاید بعضی‌ از هم میهنان چون خودشان نقشی‌ در این حرکت نداشتند تمام این کار را نازیبا و زشت معرفی‌ مینمایند !
که البته امیدوارم تعدادشان زیاد نباشد!
....
تمام درد در این است که هادی !..
به آنان اینچنین وامی ندادی !..
::: ::: :::
و من چه موافق حرکت هادی باشم و چه مخالف از این نوع دموکراسی که این بعضی‌ از هم میهنان معرفی‌ میکنند و سپس اینگونه زیباییها را به خجالت وکثافت میکشند بیزارم!!

چه بر ضد تو باشم یا موافق ...
از این حرف " مدارا " کرده‌ام دق ...
دموکراسی نمیخواهم خدا را ...
به هم خورد حالم از این نوع مدارا !..
::: ::: :::
حال اگر این عینک کبود را به گفته ی مولانا از چشم برگیریم و به صدای سهراب سپهری گوش فرادهیم و چشم‌ها را بشوییم و جور دگری به حوادث و دنیای اطرافمان بنگریم به چشم من اینگونه خواهد بود !
من شخصاً کار هادی را نه تنها ستایش می‌کنم که شجاعت وی را بیش از هنرش می‌دانم که او دانسته و به حکم وظیفه‌ای که برای خود و این موقعیت خود قائل است این قدم را برداشت و حتی در همان سخنان هم گفت که میداند از پس این گفتار حملات و ناسزاها به سویش روان میگردند!! اما او برای این ناسزاها فاتحه‌ای نخواهد خواند چون اصلا بلد نیست فاتحه بخواند!! ...
شاید این کار هادی همان قدم نوینی باشد که همه ی ما بیاموزیم که میتوان مخالف سرسخت یک گروه ، دسته ، حزب و ایدئولوژی بود ولی‌ با آنها بر سر میزی نشست و تمام گفتنیهای خود را بدور از تنفر بیان کرد ! و این مفهوم را درک نمود که هیچیک از ما نمیتواند ایرانی‌ تر از آن دیگری باشد و حق بیشتری از این آب و خاک برای خود متصور گشت ...
شاید بعضی ها این سخنان مرا ساده لوحانه بپندارند ! اما نگاهی‌ به تاریخ ۲۰۰ سال گذشته ی اروپا و بویژه همین کشور فرانسه نشان میدهد که این کار شدنی است !
با این تفاوت که اینها هیچ نمونه‌ای نداشتند و به اینجا رسیدند و حال این که ما این نمونه و تجربه را هم از تاریخ جهان داریم ! چه خوب است که بخواهیم از اندر خم این کوچه‌ها بیرون آئیم و به رود جهانی‌ بپیوندیم و زلال شویم !!
چرا که حتی از پیش از حافظ که میگوید:
سقف را بشکافیم و طرحی نو درندازیم ...
بسیار کسان خواستند که تا کاخی نو برای این "مدارا و همزیستی‌" بنا سازند اما همه تا امروز نیمه کاره باقی‌ مانده اند !
شاید این کاخی که با حرکت هادی خشت نخست آن گذاشته شده است تا به سقف برسد و عاقبت این "مدارا" در سرزمین ما هم صاحب خانه شود ! شاید....
ولی‌ شاید که این گفتار خرسند ...
پی‌ کاخی ز طرح نو بیفکند ...
و شاید هم رسد تا سقف،این کاخ ...
در این ویرانه نیمه کاخ‌ها!!... آخ !..
--------------------------
از سازمان مجاهدین و شورای مقاومت نهایت سپاس را برای این کار زیبائی که در رابطه با " مرضیه " این اسطوره ی همیشه جاودان انجام دادند دارم !!
مجید رحیمی ۲۰۱۰/۱۰/۲۵ مونیخ
-------------------------
 داوری همیشه با مردم است !!!
-------------------------
های که من مرتکب خبط دگر نمیشوم    
باز در این مبارزه خاک بسر نمیشوم    
شعار مرگ و زندگی‌ برای کس نمیدهم  
اسیر مرده زنده ی یک دو نفر نمیشوم  
سبز اگر که گشته‌ام ، بگو به مدعی که من    
رنگ علف شدم ولی‌ ، خوراک خر نمیشوم .