Thursday, September 11, 2014

سیزده سال گذشت!! 
عجب روزی بود و
عجب آن روز جهان را دگرگون ساخت!!   
11 September
یکی‌ مرد عرب اندر بیابان
کشیده خنجرش بر چهر یاران
ز غار خود فرستاده رسولش
که گوید دیر شد بهره ی پولش
خروشیدند آن یاران دیروز
بگفتندش چه میگویی تو پفیوز؟
اگر پولی‌ تو داری از سر ماست
کجا غار تو بی‌ ما پای برجاست؟
                    ***
فرستاده چو بشنید این سخن را
به نابودی کشیده منهتن را
پس از این حادثه دنیا دگر شد
دگر عمر فنتیک‌ها به سر شد
بجای پول موشک‌ها شد ارسال
بگفتندش که این هم سود امسال
همه بردند سودهای فراوان
ولی‌ بشنو ز حال خلق افغان 
یکی‌ بمب است و آن یک بسته ی نان
یکی جان گیرد و آن یک دهد جان
ولی‌ هر دو به یک شکلند و یک رنگ
خدایا چیست پس اینقدر نیرنگ؟
یکی‌ کودک به شوق نان دویده
ولی‌ مین اش بدن از هم دریده
بسر میکوفت مادر از غم وی
پسر نان آرد اما کی‌ شود کی‌؟
عرب چون خشم نایارن چنین دید
به غار خود نشست و کرد تهدید
که ما را هست نیروی خدایی
ترا نابود سازیمت چو آیی
سپس پا را فراتر برد زالله
که ما بمب اتم داریم بالله!
به دکمه‌ای همه دنیا خراب است
ببین! این قدرت اسلام ناب است
بخندید و بگفتش غرب قادر
تو هم خواهی‌ کنی‌ اسلام صادر؟
بگو تا که شوم من یاور تو
تو خود رهبر، ولی‌ من رهبر تو
وگر نه میروی جایی‌ که انداخت
عرب نی را و جان را بر سرش باخت
عرب خندید و گفتش دام بی‌ دام
نخواهم شد به وعده‌های تو رام
منم خود رهبر دنیای اسلام
نه چون روح لله و نه مثل صدام
اگر جان را دهم استوره گردم
ز شیرینی‌ وگر نه غوره گردم
                   ***
گرفته سخت جنگی در میان در
که میزد خلق ز آن احوال پر پر
تمام ملک جم ویرانه گردید
چنان که جغد‌ها را خانه گردید
ز موشک‌ها یکی‌ بر دشت خشخاش
نمی‌‌آمد فرود این نکته را باش!
چه راز ی اندر این نکته نهفته
هر آن کین راز را گفته، خفته!!
                  ***
پیامی شد به جرج از ابن لادن
چرا پا را ز حق بیرون نهادن؟
شما خود منهتن ویرانه کردید
به دنیا راست گویید ار که مردید
فرستاده ز من امر از شما بود
به چشم مردم عالم رود دود؟
نوشت این ابن لادن جمله‌ای سخت
که عالم از شما گردید بدبخت!
ولی‌ در مسلم ار میبود منطق
جدا بود مسلم از ناله و هق هق
اگر روزی بکار افتاد سر ما
بخیر خواهد شد آخر، آخرما
                  *** 
به چشمم جرج و بن لادن یک هستند
از این قدرت پرستی‌ هر دو مستند
به عالم حرمت آدم شکستند
بخون مردمان آغشته دستند
بدانیم نیک، سر بر چوبه ی دار
کشد کو بر زبان میراند افکار
اگرچه نیست پیدا آخر کار
ولی‌ بیدار باید بود بیدار!!  
مجید رحیمی سپتامبر ۲۰۰۱ مونیخ

Monday, September 8, 2014

خامنه‌ای روانه‌ی بیمارستان گردید!!
رهبر ادای پاپ را در میاورد!!
نمیدانم باید برای بیماری و مرگ اینچنین کسی‌ شاد بود یا آنکه به حال او و خود غم خورد که چه کارهایی میتوانست برای این ملت انجام دهد! اما... 
آقای رهبر دومی هم در حال پیوستن به جمع رهبر اوّلی است!
آیت الله خامنه‌ای بیمار و روانه‌ی بیمارستان گردیده است،و آنگونه که تاکید بر آن کرده‌اند در " بیمارستان دولتی " تحت عمل قرار گرفته است!... 
انگار کسی‌ نمیداند که او در همان منزلش بیمارستانی مجهزتر دارد! و حالا چرا باید با این تبلیغات وسیع به بیمارستان آن هم بیمارستان دولتی برود، کسی‌ فعلا نمیداند!
اما در تاریخ میخوانیم که تیمور لنگ چند باری مرد و زنده شد و هر بار که میمرد شاید حتی پیشاپیش خبر مرگش به گوش کس یا کسانی‌ که قرار بود بعد از مرگش برخیزند میرسید، و یاغیان و کسانی‌ که در صدد تغییر نظام بودند برمیخاستند تا کاری انجام دهند! اما ناگهان آقای رهبر یعنی‌ همان تیمور لنگ از قبر بیرون می‌آمد و گردنها بر تیغ‌ها می‌سپرد!...
این قصه چند باری که اتفاق افتاد و تیمور مخالفان خود را حسابی‌ نابود ساخت، روزی واقعا مرد!... اما چون کسی‌ باور نداشت حتی تا ماه‌ها پس از مرگ تیمور کسی‌ برنمیخاست و جرات اعتراض نداشت! آخر اینها از جنس نمیرالمؤمنین هستند و معلوم نیست کی‌ هستند و کی‌ نیستند! 
که نیست بادشان بهتر از هست است!
حال چه خواهد شد؟
آنچنانکه پیشبینی‌ میشد، قدرت در خفا در دست تیم رفسنجانی‌ است! و این گمان هم میرود که نظام از حالت تک رهبری خارج شود و به دست یک گروه مانند مجلس خبرگان سپرده گردد!
یا آنکه آقای خاتمی یا موسوی و یا حتی کروبی بر این کرسی تکیه زده و به عنوان رهبر کشور را اداره کنند! در طول تاریخ کم نبودند کسانی‌ که یکراست از زندان به قصر پادشاهی رفتند و بر تخت رهبری نشستند!!
اما تعجب من از این است که طرف یعنی‌ آقای رهبر آمده و پرو پرو از مردم طلب دعا هم کرده است!! واقعا که.... 
پاپ یوهانس پال دوم که پیش از پاپ بندیک شانزدهم که جای خود را به پاپ کنونی داد در سال ۲۰۰۵ به هنگام بیماری از مردم خواست تا برایش دعا کنند!! 
البته در آن زمان صدها میلیون انسان در سرتاسر جهان برای او دعا کردند... 
و حالا آقای خامنه‌ای هم از مردمی که از دستش دست به آسمان هستند همین خواهش را دارد!
ببینیم مردم چه دعایی برایش میکنند!!
------------------------
روزهای آینده شاهد حوادث بیشتری خواهیم بود! 

Thursday, September 4, 2014

ابی حامدی:
اینهائی که از من انتقاد میکنند 
آدمهای کوچکی هستند که برای بدست آوردن شهرت چنین میگویند!!
ابی جان اصلا اینطور که شما میفرمایید نیست!!
ابی حامدی خواننده‌ی خوش آواز و سرشناسی که آهنگ‌های بسیار شنیدنی و جالبی‌ دارد و یکی‌ از آنها هم همین "آهنگ‌سرود" خلیج یا خلیج فارس است، 
پس از آنکه در مقابل دریافت پول بیشتر از خواندن این ترانه در دوبی‌ خوداری کرد و حتی صدای بیشمار طرفدارانش را هم نشنید که در همان سالن کنسرت‌های دبی یکصدا فریاد می‌زدند و اجرای خلیج را از وی درخواست میکردند، مورد انتقاد بسیاری از اشخاص ناظر و رادیو و تلویزیونها و رسانه‌ها قرار گرفت، تا جایی‌ که برای مصاحبه‌های خود با رادیو و تلویزیونها بر سر همین سکوت و عدم پرسش در مورد نخواندن آهنگ خلیج در دبی "پیش شرط گفتگو‌" قرار میدهد! 
به عنوان مثال در گفتگو با کامبیز حسینی‌ همین پیش شرط گذاشته شده بود!
اما پیش از آن، همین خواننده‌ی دوست داشتنی یعنی‌ ابی در مصاحبه‌ای با بیژن فرهودی از صدای آمریکا در مورد عدم اجرای این آهنگ در دوبی‌ صحبت کرده و گفته بود: 
من یک زمانی‌ که خیلی‌ دلم برای وطنم تنگ شده بود در شهر زیبای پاریس این آهنگ رو واقعا، 
برای اولین بار که شنیدم که آهنگسازش هم این دوست عزیز که همین الان اسمش یادم رفت! خوندم... که به قول معروف قاتق نونمون بشه، قاتل جونمون شد!
*******
البته باید این قسمت رو اینجا توضیح داد که ابی عزیز برای همین اسم آهنگساز رو یادش میره چون به خوبی میدونه که آهنگساز این ترانه یعنی‌ محمد شمس! یکی‌ از مخالفان عدم اجرای این ترانه در دبی هست!! 
و دیگه اینکه ابی میگه: 
من زمانی‌ که دلم برای میهنم خیلی‌ تنگ بود این ترانه رو خوندم!! 
سؤال اینجا پیش میاد که: مگه الان دیگه دلت برای میهنت تنگ نیست؟... 
و بعدش هم میگه: این آهنگ رو برای قاتق نون خوندم!... 
منظور از این حرف چیه؟ یعنی‌ ابی جان این آهنگ رو خوندی که وضع زندگیت بهتر بشه و در آمدت بالا بره؟... 
البته که این آهنگ خلیج فارس بهترین کاری هست که تا حالا اجرا کردیش... 
حتی اگر خودت همیشه بگی‌: پوست شیر رو بیشتر دوست داری!!
اما چنین ترانه و سرودهایی رو برای قاتق نون که نمیخونن!! که جانشون رو هم براش میدن! البته نه هر کس... 
چون به قول حافظ: هر کسی‌ از ظن خود شد یار من!
*******
ابی جان! این تنها انتقاد من و من نوعی به تو عزیز نیست! در کنار این کار، کارهای دیگه‌ای هم کردی یا کارهایی که باید انجام می‌دادی و از انجامشون سر باز زدی که در حقیقت وظیفه‌ی تو در این جایگاهی‌ که ایستادی بودند! 
یعنی‌ از انجام وظیفه نسبت به میهن، هم میهن، روشنی و راستی‌ سر برگردوندی که اینها همه باید توضیح داده بشند!... 
اما هنگامی که با خبرنگار و مصاحبه کننده شرط میذاری که در موردشون گفتگو نشه! 
این میشه که کسی‌ مثل من میاد و دوستی رو به طرفی‌ قرار میده و حتی قطع رابطه با دوستان مشترکش با خودت رو هم به جون میخره ولی‌ از راستی‌ و مسٔولیت در قبال میهن و هم میهن و تاریخ سر باز نمیزنه... 
و اینها برای این نیست که به شهرت دست پیدا کنه!! بلکه برای انجام وظیفه است! و درست بر عکس اونچه در کنسرت‌هات نسبت به منتقدینت میگی‌ که آدمهای کوچکی هستند! باید بدونی کسی‌ که راست میگه نمیتونه کوچک باشه!.. 
و این حس مسٔولیت درست به خاطر بزرگی‌ روحش هست که میاد رو در رو می‌‌ایسته و ازت سوال میکنه!... بدون اینکه اسمش رو تغییر بده و یا با عکس و نام مستعار بر ضدت تبلیغ کنه!
البته این امکان هم هست که کس یا کسانی‌ از سر کینه و یا از سر همان که گفتی‌ برای آنکه به شهرتی برسند از تو توضیح بخواهند! 
اما همان‌ها هم اگر سوالی به جا میکنند شما باید که به سوالشان پاسخ بدی‌! 
حالا چه برسه به کسانی‌ که صداقتشون و میهن دوستی و راستی‌ خواهیشون دست کم به بسیاری ثابت شده!
*******
نه! ابی جان! اینطور که میفرمایی نیست!
دست کم اگر میگفتی‌ بعضی‌ از این کسان یا منتقدین دست به چنین کاری میزنند باز شاید میشد ازت پذیرفت... اما اینکه یک ضرب همه‌ی منتقدینت رو در یک قابلمه بریزی و اونها رو آدمهایی کوچک و مغرض و حسود نام بدی. درست میشه خصلت جمهوری اسلامی!

راستی‌ حالا که اسم جمهوری اسلامی اومد، اجازه بده یک چند سوالی هم در اینباره ازت بکنم! البته میدونم که جوابش رو حتما در کنسرتهات با همون کلمات و واژه‌ها خواهی‌ داد که اینها میخوان به شهرت برسند، یا آدمهای کوچکی هستند! که سؤال میکنند!!... 
اما با این وجود من سوالم رو مطرح می‌کنم تا مردم و جوان‌ها قضاوت کنند!... 
البته امیدوارم اسم مردم و این جوونها رو دیگه آدمهای کوچک نذاری... اگر قضاوتشون خلاف سلیقه‌ی تو بود!
در آنتالیا که نزدیک مرز ایران هست، کنسرت‌های زیادی داشتی که مردم از داخل ایران به این کنسرت‌ها میان و کار بسیار خوبی هم هست!.. 
اما یکی‌ دو باری روی پوستر کنسرتهات (الله‌اکبر) روی پرچم جمهوری اسلامی نقش بسته بود!! 
راستی‌ اینها چطور روی پوستر کنسرت تو نقش بسته بودند؟... 
اگر تو جمهوری اسلامی رو قبول داری و جمهوری اسلامی هم تو رو قبول داره که دیگه به راحتی‌ علنی کنید و شما هم به ایران برو و در ایران کنسرت بده که دیگه جبهه‌ی هر کس مشخص بشه!!...
اما اگر جمهوری اسلامی رو نظام ضد ایرانی میدونی که خون بسیاری از جوونها یعنی‌ همون طرفدارانت توسط همین نظام روی آسفالت خیابونها ریخته که دیگه نقش پرچمش و آرمش رو روی پوستر زدنت چیه؟... 
البته میدونیم که پول مشخص برای کار مشخص داده میشه!!... حالا کار مشخص شده! باید ببینیم پولش چقدر بوده که آیا ارزش این کار رو داشته!؟
فراموش نکنیم ابی جان!
که در همین شهر مونیخ، همون آقایی که قرار بود برای شما و بنده کنسرت بذاره و بنده خودم شما رو با هم آشنا کردم که قرارداد شما بسته شد! 
و پول زیادی هم پرداخت کرد! 
پیش از امضا قرارداد خودم شخصاً به منزلت زنگ زدم و گفتم: شواهد و مدارکی بدست اومده که این پول از طرف جمهوری اسلامی به دست این فرد داده شده برای اجرای این کنسرت! ابی جان باید خیلی‌ مراقب بود!... 
و شما پای تلفن با همون نوع همیشگیت صدات رو تغییر دادی و گفتی‌: 
مجید جان! اینقدر سخت نگیر!!... و من همونجا پای تلفن گفتم که من در این کنسرت شرکت نمیکنم!... 
و بعدا هم به همون شخص گفتم که مشکوک میزنی! 
و امروز تمام مونیخ میداند که او کیست و از کجا آبشخور دارد!... 
ابی جان تو اما بخوبی میدانستی که حرفه‌ی من روزنامه نگاری هم هست و مسٔول ماهنامه‌ی آشنا چاپ همین مونیخ هستم و با هم مصاحبه هم برای روی جلد این ماهنامه انجام داده بودیم! و می‌دانستی یا میتوانستی حدس بزنی‌ که بالاخره هر خبرنگار یا روزنامه نگاری منابع خود را دارد و میتواند پیش از وقوع حادثه تا حدی حقیقت را بیابد!... 
عزیزم ابی جان! من سخت میگیرم و در مورد میهن و مردم و تاریخ و آینده‌ی کشورم با هیچ کس شوخی هم ندارم! حتی شما دوست عزیز! و حتی اگر این انگ به من کمترین هم زده شود که به دنبال شهرت و نام هستم و آدمی‌ حقیرم... 
این را اعتراف می‌کنم که در برابر مردم و میهنم حقیرترین آدم هستم... اما این آدم حقیر تا آخرین توان در راه راستی‌ و نجات میهن قدم خواهد برداشت!

آری ابی جان! آدمهای حقیر مانند من در برابر بزرگانی چون شما می‌‌ایستیم و با صدای بلند میپرسیم!... 
آنچنان که در برابر نظام ضد ایرانی و ضد فرهنگ ایرانی‌ ایستادیم و پرسیدیم!... 
اما شما! شمایی که بزرگ هستید! و اصلا هم دنبال نام نیستید و به جایگاهی‌ که آرزو داشتید رسیدید! 
محبوبیت! شهرت! پول و قدرت! خواهش می‌کنم این پرسش را نه به من و نه به اطرافیان و حتی نه به فرزندان خود که فقط و فقط به آینه پاسخ بده! 
آیا وظایفی که نسبت به این جایگاه داری را به انجام رسانده‌ای؟ 
البته منظورم تمام کمال نیست که حتی به صورت نسبی‌ ست؟؟.. 
در پایان!
با مهر به کسی‌ که صداش را همیشه دوست خواهم داشت و همینطور خودش را! 
اما احساس وظیفه نسبت به میهن و تاریخ هرگز اجازه‌ی سکوت را به من نخواهد داد!! 
پس نخواه که سکوت کنم! فقط اگر توان آن را داری که پاسخی غیر از انگ بدهی‌ بیا بنشین و بی‌ هیچ پیش شرطی به مردم توضیح بده تا اگر سؤتفاهمی هم هست برطرف شود! بدانیم که بزرگترین قدرت هر انسان در قدرت بیان اوست!!
 پس بنشین بشنو و بگو تا شنیده شوی! 
و نه روی صحنه که فقط خودت میکرفن بدست داری برای مردمی که برای شنیدن صدایت پرداخت کرده‌اند در مورد چیزی صحبت کنی‌ که در جای خودش برایش پیش شرط میذاری!!
مجید رحیمی ۴ سپتامبر ۲۰۱۴ مونیخ

Wednesday, September 3, 2014

تاکتیک پوتینی یا فریبی دوباره؟
حتما در خبرها شنیده‌اید که حضرت پوتین که گوئی تازه از خواب اصحاف کهف بیدار شده، با هفت نکته‌ی "وحشتناک انسانی‌ و قانونی خود" بخوانید (حق مسلّم ماست) تقاضای گفتگو و آتشبس میان دولت مرکزی اوکراین و جدایی طلبان مورد حمایت خود را نموده است!  البته عنوان این هفت نکته شاید خود به هفتاد نکته‌ی دیگر متصل باشند که ما اینجا چند نکته را یاد آوری مینمائیم.
نخست آنکه رئیس جمهوری آمریکا حضرت اوباما تا مرز کشور روسیه رفته تا به کشورهای جدا شده‌ی دیروزی از همین روسیه که امروز جزو سازمان آتلانتیک شمالی‌ یا ناتو هستند، بگوید که ما در هر صورت از تمامیت ارضی شما حمایت می‌کنیم! که خود این سفر و این جملات پیامی هستند بسیار روشن به شخص آقای پوتین و نوچه‌هایش! چرا که گویا در این کشورهای جدا شده از اتحاد جماهیر شوروی درصدی هم روس زبان زندگی‌ میکنند که آقای پوتین آنها را بهانه قرار میدهد تا تمام کشور را تصاحب نماید!
ایشان اما به این سؤال پاسخ نمیدهد که اگر عده‌ای چچنی یا ترکمن یا هر قوم یا ملیّت دیگری که در روسیه زندگی‌ میکنند بخواهند روزی قسمتی‌ از این کشور را به همین دلیلی‌ که شما امروز مورد استناد قرار می‌دهید جدا سازند، عکس‌العمل شما چه خواهد بود؟

قسمت دوم اما فشار تحریم‌ها یا به قول همتای سابق‌اش در ایران این "کاغذ پاره‌ها" گویا حسابی‌ تا همین چند هفته کار خود را کرده است، و امروز هم شنیدیم که فرانسه از تحویل ناو جنگی خریداری شده به روسیه سر باز زده است!
اما مهمترین قسمت این ماجرا‌ این است که امروز دیگر ایدئولژی در کار نیست و پوتین با هر قدر محبوبیت درست یا کاذب بالاخره باید جای خود را به شخص دیگری بسپارد، ضمن آنکه ما در طول تاریخ شاهد همین ماجرا‌ بوده‌ایم که حضرت هیتلر در آلمان یکی‌ دو پله هم از شخص خدا بالاتر نشسته و محبوبتر به نظر میرسید!... اما همین مردمی که در شش سال نخست حکومت او به اوج رفاه و امنیت رسیده بودند در شش سال دوم به چنان روزی افتادند که هزار بار در دل‌ به هیتلر و نظام و اهدافش لعنت میفرستادند.
روسیه و مردم آن بعد از اتمام جنگ سرد به طرف رفاه یا رفاه نسبی‌ قدم برداشتند، که البته چون تمامی‌ به قدرت رسیدگان یک اجتماع بیمار نیمه مرفه ساخته شده است که بسیاری حتی به نان روزانه‌ی خود محتاجند و عده‌ای نمیدانند پولهای خود را کجا پنهان سازند!

اما در این میان طبقه‌ی متوسطی بوجود آمده است که دوران کمونیستی بیست چهار سال پیشتر را دیده و امروز را هم می‌بیند! اما او ماریست زخم خورده که با کوچکترین نشانه‌هایی‌ از بازگشت به دوران پیشین لرزه بر اندامش افتاده و چه بسا سر به طغیان بزند!
پوتین البته هنوز در داخل روسیه از درصد محبوبیت بالائی برخوردار است، اما این محبوبیت میتواند حتی یک شبه‌‌ آنچنان تغییر نماید و جای خود را به بیزاری ملی‌ بدهد که خود شخص حضرت پوتین هم باورش نشود!
پس او دست آویز این هفت نکته شده است، چرا که چندی پیشتر نیروهای نظامی خود را وارد اوکراین کرده و توازن قدرت در اوکراین را دگرگون ساخته است و حالا که نیروهای جدایی طلب دست بالا را دارند، آقای پوتین پیروزمندانه وارد صحنه میشود و از هفت نکته‌ی خود سخن میگوید!
البته پر واضح است که غرب و بویژه اروپاییها دیگر به سادگی‌ فریب این مار حنا‌ی بی‌ رنگ فروش را نمیخورند، پوتین در با موقیعتی قرار گرفته است که اگر ادامه دهد طوری که کار به جنگ بکشد! یعنی‌ تیر خلاص را به مغز خود شلیک کرده است و اگر وا دهد تا حد زیادی رنگ آن اقتدار و آن نقاب به خیال خود "ابهت دار خود" را از دست میدهد! شما بگویید این بدبخت چه بکند؟
در هفته‌های آینده مشخص میشود که پوتین آدم شده است یا همان پوتین مانده است!!
به نظر من اما این آقای پرزیدنت آدم کوچک و حقیریست که بر پستی مهم تکیه داده شده است!!
مجید رحیمی ۳ سپتامبر ۲۰۱۴ مونیخ

Tuesday, September 2, 2014

اریک آرکانت! 
موسیقیدان فرانسوی که برای موسیقی ایران زحمت زیادی کشید!
یازده نوامبر سال ۲۰۰۶ یعنی‌ درست روزی که یاسر عرفات مرده بود، من با اتومبیل از انگلیس به طرف فرانسه آمده بودم تا اریک آرکانت را در شهر زیبای پاریس ملاقات کنم، 
البته با ورودم به کشور فرانسه متوجه شدم که این روز یازده نوامبر سالروز پیروزی فرانسه بر آلمان در جنگ اول جهانی‌ است که هنوز با وجود متحد شدن این دو کشور و یکی‌ شدن اروپا آنرا احمقانه جشن میگیرند! و هنوز نمیدانند که در جنگ برنده‌ای وجود ندارد!.. 
و صد البته در این روز تعطیل در فرانسه همه چیز به ویژه قیمت تاکسی دو برابر میشود... و من که با خروجم از کشتی‌ که مرا از دوور به کاله آورده بود متوجه‌ی پنچری چرخ عقب اتومبیلم شده بودم، دانستم که امروز مصیبتی خواهم داشت تا خود را به پاریس برسانم... و چنین نیز شد اما بالاخره توانستم سر ساعت به قراری که گذاشته بودم برسم  و این هنرمند نامدار فرانسوی ایراندوست که آهنگ‌های بسیاری برای هنرمندان ایرانی‌ ساخته و حتی از آخرین کارهایش تنظیم آهنگ "دوباره میسازمت وطن" شعر شادروان سیمین بهبهانی‌ و صدای جاودانه‌ی داریوش است، و سالهای بسیاری را در ایران زندگی‌ کرده و ایران را عاشقانه دوست میداشت را بالاخره بعد از سالها دوستی تلفنی حضوری ملاقات کنم... 
هنگامی که میهمان این هنرمند ارزنده بودم که قرار بود تنظیم یکی‌ از ساخته‌هایم را به عهده بگیرد... برایم تعریف کرد که بهترین خاطره‌اش از ایران زمانی‌ بود که بعد از انقلاب در تهران برای تمدید پاسپورتش به سفارت فرانسه مراجعه کرده بود و هنگامی که به فارسی به دربان سفارت میگوید که می‌خواهد به داخل برود و پاسپورتش را تمدید کند، دربان او را به داخل سفارت راه نمیدهد و فرمان دور شدن از جلوی درب سفارت را به او میدهد، او اما پاسپورت خود را به دست دربان میدهد و با تعجب می‌بیند دربان بی‌ آنکه حتی نیم نگاهی‌ به پاسپورت بیندازد آن را به گوشه‌ای پرت کرده و با فریاد به او فرمان میدهد که مزاحم نشود، 
اریک مجبور میشود با صدای بلند و به زبان فرانسوی کسی‌ را از داخل سفارت صدا بزند تا او را نجات دهد!... 
با تعریف‌های با مزه‌اش به خنده افتاده بودم و در میان خنده از او پرسیدم: 
چه نکته‌ای در این ماجرا هست که بهترین خاطره برایت شده؟ اریک اما پاسخ داد: 
اینکه دربان مرا با یک ایرانی‌ اشتباه گرفته بود و نفهمید که من ایرانی‌ نیستم! 
 او فکر میکرد من از جنوب ایرانم و می‌خواهم وارد سفارت شده و با خواهش و تمنا ویزای فرانسه بگیرم، چرا که پیشتر هم کسانی‌ چنین کرده بودند و سفیر دستور تاکید داده بود که هیچکس بدون وقت قبلی‌ وارد سفارت نشود!... 
اریک ارکانت تعریف میکرد وقتی‌ من به فرانسه صحبت کردم متوجه شدم که دربان بیچاره تازه فهمیده بود که چه اشتباهی‌ کرده... فورا آمد و از من معذرت خواهی‌ کرد و به داخل سفارت هدایتم نمود و من به او گفتم: تو زیباترین احساس رو امروز به من دادی! 
و از او برای این کارش تشکر کردم!! 
یادش گرامی ... 
اریک آرکانت در کریسمس سال ۲۰۰۷ به ابدیت پیوست...