به یاد آن مرغ طوفان که صد ساله شد!!
در راه دموکراسی فدا کرد، تن خویش صد ساله شد آن مرد دمکرات و خوش اندیش
از بودن او بود چو اسفند بر آتش
این جمع دمکرات کش اسیر تشویش
در ظلمت میهن چو بر افروخت یکی شمع
بر جان و دل شب بنشاند آتش و ز آن بیش
ظلمت به وطن چیره شد آن شب ز خیانت
آواره شد آن شمع به غربت ز دل ریش
شد از پی او دست سیاهی که نشاند
بر جان و تنش خنجر خود را ز دو صد نیش
بر پیکر او خنجر شب مانده که تا ما
با دیدن آن شیر نباشیم و همه میش
غافل بود اما که سحر آمده از ره
گردیده شب از کردهی خود مات، ز آن کیش
یاران به سلامی به سحر پا بگزاریم
در راه رهایی خود از بند شبه پیش!!
مجید رحیمی ۲۱ جون ۲۰۱۴ مونیخ
No comments:
Post a Comment