Wednesday, May 1, 2013

   آسمون رو بنگری گوشه ش نوشته     
هرکی‌ زشت و زشتره جاش تو بهشته!
نام این جوان خوش منظر که به خاطر زیبایی چشمگیرش از کشور عربستان اخراج شده تا با یک نگاه زنان و دختران سعودی را اغوا نکند و به فساد نکشد عمر بورکان الجلا می‌باشد که در حقیقت یک هنرپیشه ی اماراتی است ... البته او تنها نیست بلکه دو جوان خوش منظر دیگر او را در این راه یعنی‌ اخراج شدن از عربستان سعودی به جرمی‌ که شاید اصلا خیلی‌‌ها آن را جدی نگیرند و با خود بگویند : شاید قصه چیز دیگریست ! همراهی میکنند ... من اما معتقدم که این سه نفر بسیار خوشبخت بودند که فقط اخراج شدند و سرشان به دست تیغ جلاد سپرده نشده است ، چرا که به سادگی‌ میتوانستند بگویند این سه نفر اصلا نمیتوانند مخلوق الله باشند و اینها خلق شده ی شخص شیطان هستند برای به گمراهی کشیدن زنان و دختران مسلمان چرا که الله ما اصلا توانایی خلق چنین انسان زیبایی را ندارد !! و با این منطق این جوانان بخاطر فقط زیبایی که آقایان نمیپسندیدند و اگر هم میپسندیدند برای خود میپسندیدند و نه برای دختران و زنان کشور آنها را به دست جلاد میسپردند .
آخر هنگامی که در مغز این افراد یک تماس بسیار طبیعی میان زن و مرد اینگونه به هیاهو کشیده میشود ، آن میشود که رابطه ی هم جنس با هم افزوده گشته و به یک سنت تبدیل میگردد ، چنانچه در زمان ناصر الدین شاه یکی‌ از مشاوران استاندار مشهد پسر داشت زیبا روی یا به قول سعدی " نوخط " که استاندار مشهد چشم به این پسر داشت و بالاخره به آرزوی خود رسیده و نوجوان را به خلوت خود کشیده بود ، پدر این نوجوان هنگامی که متوجه این ماجرا‌ میگردد دست فرزند را گرفته و به تهران برای شکایت نزد ناصر الدین شاه می‌‌آورد ... چند روزی را در پشت در کاخ سر می‌کند و بالاخره اجازه ی شرفیابئ می‌یابد و کل ماجرا‌ را برای شاه کشور که به امور اینچنینی مملکتی هم میرسید تعریف می‌کند .
شاه اما هنگامی که رخ جوان را می‌بیند بسیار عصبانی‌ گشته و نامه‌ای به استاندار نوشته و با لحنی بسیار تند وی را به تهران فرامیخواند.
استاندار هنگامی که این نامه را دریافت می‌کند شصتش خبردار میشود که چه سرنوشتی در انتظار اوست ، پس راه چاره‌ای می‌‌اندیشد و میدهد را حکیم باشی‌ آلات فساد و جرم را ( آلت تناسلی‌ ) را وی جدا کرده و سپس او آن را در یک سینی طلا قرار داده و به تهران نزد شاه روانه میسازد .

در تهران هنگامی که سینی طلا به نزد شاه می‌رسد و او آن را به چشم می‌بیند ، علاوه بر بخشیدن استاندار و ابقأ او بر همان پست رو به پدر و پسر کرده و میگوید : خطر دیگر رفع شده است ، شما میتوانید به راحتی‌ به شهر خود بازگردید !! خشم ناصر الدین شاه از این نبود که چرا استاندار وی چنین عملی‌ را با آن جوان یا جوانان دیگر انجام داده است ! بلکه زیبایی این پسر دل شاه را ربوده بود و شاه خشمگین از اینکه چرا این جوانان را پیش از هر کاری به نزدش به تهران نفرستاده است !؟ بالاخره او شاه مملکت است و سر شیر ماست نخست از آن اوست .... 
حال به تمام جوانانی که در کشورهای اسلامی زندگی‌ میکنند میگویم : شاد باشید که زیبا رو نیستید ! چرا که در چنین سرزمین‌هایی‌ هرچه زشتر باشید مقامتان بالاتر است ! باور ندارید نگاهی‌ به اطراف خود بیندازید ... اصلا چرا راه دور میروید ؟ به رئیس جمهوری خود نگاه کنید و غرق این خلقت و شگفتیهای او شوید که پدیده ی هزاره ی سوم است !!... 
ماشاالله ... ماشالله ....
مجید رحیمی ۱ می‌‌۲۰۱۳ مونیخ
www.majidrahimi.blogspot.com

No comments: