Sunday, August 11, 2013

از خدایی تا توّهم!!
اگر از شهر تو روزی شوم گم 
به از بودن به شکل یک توّهم 
زمانی‌ که خدا بودم برایت 
ز عشق و زندگی‌ تا بی‌ نهایت 
گذشت و من ندانستم که دوران 
بگیرد آنچه داده ام چه آسان 
ندانستم که عمر کوته عشق 
بگیرد تاج حتی از شه عشق 
روان سازد به دشت و دره دل‌ را 
کند پخته چو من ناپخته گل را 
بسوزاند چنان تا پخته آیم 
چنانی که ندانم خود کجایم 
کنون آن کوزه‌ام کز آتش آید 
مخوان نامم به خامی که نشاید 
برو تا رنگ دوران قشنگت 
نشیند بر لبان سرخ رنگت 
ولی‌ شادم که بودی در بر من 
نگینی بر سر تاج سر من 
چو آید عمر عشقی‌ بر لب بام 
بمان با یاد آن در ظلمت شام!  
مجید رحیمی ۱۱ آگوست ۲۰۱۳ مونیخ 

No comments: