Friday, August 16, 2013

هدیه ی دردناک تولد!!
پتر با عجله وارد خونه شد، 
یک سلامی کرد و فورا به اتاق خودش رفت، 
پدرش به نرمی صداش کرد ولی‌ پتر یا نمیخواست بشنوه یا حواسش جای دیگه بود و نمیشنید که پدرش صداش میکنه! 
اما زمانی‌ که پدرش زیر لب گفت: پتر جان مرسی‌ که به پدرت اینجور احترام میذاری! پتر از اتاقش اومد بیرون و یراست رفت طرف پدرش و کنارش روی سوفا نشست. 
با نشستن پتر روی سوفا صدای پدر بلند شد و گفت: وای بوش میزنه تو مشامم طوری که سرم گیج میره! معلومه حسابی‌ مستی!... پتر با کشیدن کلمه ی واژه ی "یس" رو از دهانش بیرون داد و خودش هم بلافاصله گفت: یعنی‌ بله! 
پدر که کمی‌ از این وضعیت ناراحت شده بود گفت: من هم میدونم که یس میشه بله! اما بگو چرا مست کردی؟ اونهم تو این وقت روز!... 
پتر با مکثی ادامه داد: چون باهات حرف دارم و نمیتونستم مستقیم بشینم و حرفام رو بزنم، رفتم مست کردم که خجالتم بریزه! 
پدرش فورا گفت: که بتونی‌ اینجور لخت روبروی من بشینی‌؟ 
که حرمت پدر فرزندی رو از بین ببری؟ 
که رابطه ی ۲۶ ساله ی ما رو خراب کنی‌؟.... 
پتر وسط حرف پدر دویید و گفت: که بهت بگم من هم میدونم که پسر تو نیستم! 
و وقتی‌ تو با مادرم ازدواج کردی اون حامله بود!... 
و وقتی‌ هم که گذاشتی‌ و رفتی‌ من از غم رفتنت مردم!... 
درسته که منزلت زیاد دور نبود و من هم اینجا اتاق داشتم و هم خونه ی مادرم! اما اینکه به من این حقیقت رو نگفتی ازت خیلی‌ بیزارم! 
یعنی‌ هم دوستت دارم و هم ازت متنفرم!.... 
پدر پتر که به پته پته افتاده بود تا دهانش رو باز کرد که تا چیزی بگه 
پتر وسط حرفش پرید و گفت: آپریل آپریل! امروز اول آپریله پدر تولدت مبارک! 
بدون که بیشتر از همه ی دنیا دوستت دارم!... 
پدرش با لبخندی به پتر گفت: تف به روت که به مادرت رفتی‌!... و با این جمله هر دو خندیدند و همدیگر رو بغل کردند! 
ولی‌ پدر پتر به فکر فرو رفت و این رو پتر از صورتش فهمید و علتش رو پرسید، 
اما پدر نمیخواست در موردش حرفی‌ بزنه تا اینکه بالاخره به صحبت اومد و گفت: الان که این رو گفتی‌ من باید .... 
اخم‌های پتر در هم فرو رفت و با ناباوری گفت: این یه شوخی بود!.... 
پدر پتر ادامه داد: نمی‌دونم تو این حقیقت رو از کی‌ شنیدی اما من و مادرت به هم قول داده بودیم که این راز رو با خودمون به گور ببریم... 
پتر با شنیدن این حرف سرش گیج رفت و با دو دست سرش رو گرفت... اما بعد از لحظاتی رو به پدر کرد و با اشکهای روی گونه پرسید: واقعا پس این حسی که همه ی عمر داشتم درست بوده ؟ 
پدر پتر که سرش رو انداخته بود پایین به آرومی گفت: ولی‌ تو برای من همیشه مثل پسر خودم بودی و من هیچوقت نخواستم این احساس رو به تو بدم تا امروز که خواستی‌ من رو فریب بدی! که باید با پوزش بگم: آپریل آپریل پسرم !! دیگه هم از این شوخی‌ها با من نکن!! 
پتر با شنیدن این حرف غرق در خنده، اشک از گونه هاش گرفت و پدر رو به آغوش کشید و آهسته زیر گوشش گفت: حالا واقعا خودت بگو من به کی‌ رفتم؟
آوریل آوریل = روز اول آپریل مانند سیزده‌ بدر ما در اروپا و آمریکا و بعضی‌ جاهای دیگر جهان هر کسی‌ میتواند یک دروغ بگوید و سپس: آوریل آوریل!!
مجید رحیمی ۱۶ آگوست ۲۰۱۳ مونیخ

No comments: