Sunday, March 6, 2011

!!جشن سنگسار



هنوز ۳ یا ۴ سال بود که از عمر نکبت بار این انقلاب البته مقدّس اسلامی می‌گذشت که روزی با دوستان

به گوهردشت کرج رفته بودیم ! از بد روزگار با مراسم سنگسار یک زن مواجه شدیم !! مردم آنجا بودند

اما مثل ما گیج و منگ شده بودند ، بسیجی‌‌ها که وظایف خود را خیلی‌ خوب میدانستند سعی‌ کردند تا

از میان جمعیت نخستین سنگ‌ها را بر سر و روی زن بیچاره که گونی بر سرش کشیده بودند بزنند ، با

برخورد هر سنگ بر سر زن صدای خفه‌ای به گوش میرسید که حکایت از بسته بودن دهانش را داشت
مردم بسیار عصبی شده بودند و با آنکه میترسیدند حرفی‌ خلاف بزنند و خود اسیر شوند اما نمایان بود

که در پی‌ جرقه‌ای هستند تا جهنمی برای بسیجی‌‌ها به پا کنند !... تا آنکه پیر زنی‌ فغان زد الهی بمیرم

برات دخترم ! الهی دستشون بشکنه ! الهی اون عمامه ی سیاهش طناب دارش بشه !! هنوز پیرزن در

حال نفرین و ناله بود که مشت یک بسیجی‌ بر دهانش نشست و این جرقه‌ای بود که همه در انتظارش

بودیم ... درگیری با بسیجی‌‌ها و بزن بزن جانانه ! انها اسلحه داشتند اما تعدادشان کم بود ! و فورا مردم

بر آنها مسلط شدند و قربانی را آزاد کردند ، اما بلافاصله نیروی کمکی‌ به بسیج رسید و همه مجبور به

فرار شدیم ، می‌دانم که قربانی را فراری دادند اما عاقبت وی چه شد را نمیدانم ! ما فرار کردیم و به

تهران رفتیم هر کدام با یک وسیله‌ای که توانسته بودیم پیدا کنیم ... بعدها فهمیدم که چند نفر بسیجی‌

در آن درگیری زخمی شده و حتی یک نفر جان داده بود ! نمیدانم چه کسی‌ آن فرد بسیجی‌ را کشته

بود و یا به چه وسیله به هلاکت رسیده بود ! اما غمگین نبودم برای کشته شدنش !! این
شعر را بعد‌ها

برای همین ماجرا‌ سرودم که با هر بار خواندنش آتش به جانم می‌نشیند !! م - ر

----

جشن سنگسار!!

در كفن پيچيده

در زمين نيمه كوفته

با چشمانى بسته با قلبى پر طپش

آنجا هياهوست آنجا غوغاست

!مردم آنجايند! مردم ميبينند

!! مردم ميبينند
_
آنجا كوهى از سنگهاى ريز و درشت است

آنجا عشق محكوم به سنگسار است

آنجا اوج شهوت ... شيطان است

!!و عمق حقارت انسان

عده اى سنگ بدست چشم بفرمان دوخته

!عده اى خونابه در دل ... ملتهب

..!ناگهان پيرزنى فغان كند: فرزند من

مادرت ايكاش ميبود جاى تو

" و سپس بگرفت " سنگى از زمين

... رو به ماموران شب

..!هر كدامتان كه بى گناهتريد
-
...از سخن وا ماند و ديد

كودكش در زير خروارها سنگ

گوئى سالهاست

...! خفته در خون بى گناهى ملت خويش

مجيد رحيمى - لندن ٦/٢/١٩٩٩
--------
"اشاره به عمل عيسى مسيح است كه ٢٠٠٠ سال پيش از اين

سنگى را بسوى مردمى خشمگين كه قصد سنگسار زنى را داشتند گرفت

و به آنان گفت:بيگناه ترينتان حق پرتاب نخستين سنگ را دارد

...گويى وجدان مردم آن روزگار بيدارتر بوده است

!!زيرا مردم به خانه هاشان بازگشتند

No comments: