Saturday, September 29, 2012

اندیشه و حس این شعر ماه‌ها در سرم بود ، تولدش اما هفت ساعت به طول انجامید !
 تقدیم به همه ی قطراتی که به موج تبدیل میگردند برای رهایی انسان از ستم و اسارت زورمندان زورگوی جهان!!

ای سلاطین بی‌ تاج !
 
ای شاهان فراری ، ‌ای سلطان‌های بی‌ تاج
برخورد سنگ با آب ، دارد همیشه امواج
موج بلند مردم ، یک ‌شبه برنخیزد
ز قطره‌های باران ، آید پدید آماج
ز اشک مادر پیر ، غمین و دلشکسته
نشسته بر تربت ، جوانکی ، هاج و واج
و یا ز آن برزگر ، که از جبین بریزد
عرق چو قطره ی خون برای باج و خراج
شما ولی‌ برای ، جشن شبانه ی خود
زده به هست مردم ، ندیده چوب حراج
و یا برای ماندن ، به تخت زور و قدرت
بدست بیگانگان ، تاج بگردد چو باج
فاصله بین شما ، و مردمان چنان بود
کانان به عمق دره ، جای شما برج عاج
کور و کر و ناتوان ، چو آدمک به تختی
گویی تراش داده ، دستی‌ شما را ز کاج
کنون سوالم این است ، یک از شما بگوید
نمیباید چگونه ، تاج رود به تاراج ؟
مجید رحیمی ۲۹ سپتامبر ۲۰۱۲ سان فرانسیسکو

No comments: