Monday, June 8, 2009

یا رب مرا یاری بده

بانوی غزل ایران خانم سیمین بهبهانی شعر زیبایی دارند با این مطلع : یا رب مرا یاری بده .... در پاسخ ایشان آقای ابراهیم صهبا شعری سروده اند و پاسخی از خانم بهبهانی دریافت کرده اند که بسیار زیباست:

يارب مرا ياري بده تا خوب آزارش کنم

هجرش دهم، زجرش دهم ،خوارش کنم ،زارش کنم

از بوسه هاي آتشين ، وز خنده هاي دل نشين

صد شعله در جانش زنم،صد فتنه در کارش کنم

در پيش چشمش ساغري گيرم ز دست دلبري

از رشک آزارش دهم ،از غصه بيمارش کنم

بذري به پايش افکنم ،گويم خداوندش منم

چون بنده در سوداي زر،کالاي بازارش کنم

گويد بيفزا مهر خود،گويم بکاهم مهر خود

گويد که کمتر کن جفا ، گويم که بسيارش کنم

هر شامگه در خانه اي،چابکتر از پروانه اي

رقصم بر بيگانه اي ، وز خويش بيزارش کنم

چون بينم آن شيداي من فارغ شد از سوداي من

منزل کنم در کوي او ، باشد که ديدارش کنم

گيسوي خود افشان کنم،جادوي خود گريان کنم

با گونه گون سوگندها،بار دگر يارش کنم

چون يار شد، بار دگر کوشم به آزاري دگر

تا اين دل ديوانه را راضي ز آزارش کنم

جواب آقای ابراهیم صهبا به سرکار خانم بهبهاني

يارت شوم ، يارت شوم، هرچند آزارم کني

نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کني

بر من پسندي گر ستم ، دل را نسازم غرق غم

باشد شفابخش دلم ، کز عشق بيمارم کني

گر راني ام از کوي خود،وز باز خواني سوي خود

با قهر و قهرت خوشدلم،هر عشوه در کارم کني

من طاير پر بسته ام در کنج غم بنشسته ام

من کي قفس بشکسته ام تا خود گرفتارم کني

من عاشقي دلداده ام ،بهر بلا آماده ام

يار من دلداده شو تا با بلا يارم کني

ما را چو کردي امتحان ، ناچار گردي مهربان

رحم،آخر اي آرام جان بر اين دل زارم کني

گر حال دشنامم دهي، روز دگر جانم دهي

کامم دهي کامم دهي ،الطاف بسيارم کني

شمع شب افروزم شوي ، غمخوار و دلسوزم شوي

هر روز و شب آفرين بر طبع سرشارم کني.

"ابراهيم صهبا"

حال جواب سرکار خانم بهبهاني به آقاي صهبا

گفتي شفا بخشم ترا وز عشق بيمارت کنم؟

يعني به خود دشمن شوم با خويشتن يارت کنم؟

گفتي که دلدارت شوم ،شمع شب تارت شوم؟

خوابي مبارک ديده اي ترسم که بيدارت کنم.

"سيمين بهبهاني"

آقای صهبا که از این جواب دلگیر شده اند شعر زیبایی می سرایند و " رند" تبریزی نیز آخر پادرمیانی میکند و ماجرا را با رندی خاتمه میدهد:

جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی:

دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی
در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی
شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی
تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا
ای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را

جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا :

صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست
وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست
گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین
کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست
صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست
سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی
دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست
با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی
بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟
دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی
زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست
صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال
چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست

No comments: