Thursday, September 11, 2014

سیزده سال گذشت!! 
عجب روزی بود و
عجب آن روز جهان را دگرگون ساخت!!   
11 September
یکی‌ مرد عرب اندر بیابان
کشیده خنجرش بر چهر یاران
ز غار خود فرستاده رسولش
که گوید دیر شد بهره ی پولش
خروشیدند آن یاران دیروز
بگفتندش چه میگویی تو پفیوز؟
اگر پولی‌ تو داری از سر ماست
کجا غار تو بی‌ ما پای برجاست؟
                    ***
فرستاده چو بشنید این سخن را
به نابودی کشیده منهتن را
پس از این حادثه دنیا دگر شد
دگر عمر فنتیک‌ها به سر شد
بجای پول موشک‌ها شد ارسال
بگفتندش که این هم سود امسال
همه بردند سودهای فراوان
ولی‌ بشنو ز حال خلق افغان 
یکی‌ بمب است و آن یک بسته ی نان
یکی جان گیرد و آن یک دهد جان
ولی‌ هر دو به یک شکلند و یک رنگ
خدایا چیست پس اینقدر نیرنگ؟
یکی‌ کودک به شوق نان دویده
ولی‌ مین اش بدن از هم دریده
بسر میکوفت مادر از غم وی
پسر نان آرد اما کی‌ شود کی‌؟
عرب چون خشم نایارن چنین دید
به غار خود نشست و کرد تهدید
که ما را هست نیروی خدایی
ترا نابود سازیمت چو آیی
سپس پا را فراتر برد زالله
که ما بمب اتم داریم بالله!
به دکمه‌ای همه دنیا خراب است
ببین! این قدرت اسلام ناب است
بخندید و بگفتش غرب قادر
تو هم خواهی‌ کنی‌ اسلام صادر؟
بگو تا که شوم من یاور تو
تو خود رهبر، ولی‌ من رهبر تو
وگر نه میروی جایی‌ که انداخت
عرب نی را و جان را بر سرش باخت
عرب خندید و گفتش دام بی‌ دام
نخواهم شد به وعده‌های تو رام
منم خود رهبر دنیای اسلام
نه چون روح لله و نه مثل صدام
اگر جان را دهم استوره گردم
ز شیرینی‌ وگر نه غوره گردم
                   ***
گرفته سخت جنگی در میان در
که میزد خلق ز آن احوال پر پر
تمام ملک جم ویرانه گردید
چنان که جغد‌ها را خانه گردید
ز موشک‌ها یکی‌ بر دشت خشخاش
نمی‌‌آمد فرود این نکته را باش!
چه راز ی اندر این نکته نهفته
هر آن کین راز را گفته، خفته!!
                  ***
پیامی شد به جرج از ابن لادن
چرا پا را ز حق بیرون نهادن؟
شما خود منهتن ویرانه کردید
به دنیا راست گویید ار که مردید
فرستاده ز من امر از شما بود
به چشم مردم عالم رود دود؟
نوشت این ابن لادن جمله‌ای سخت
که عالم از شما گردید بدبخت!
ولی‌ در مسلم ار میبود منطق
جدا بود مسلم از ناله و هق هق
اگر روزی بکار افتاد سر ما
بخیر خواهد شد آخر، آخرما
                  *** 
به چشمم جرج و بن لادن یک هستند
از این قدرت پرستی‌ هر دو مستند
به عالم حرمت آدم شکستند
بخون مردمان آغشته دستند
بدانیم نیک، سر بر چوبه ی دار
کشد کو بر زبان میراند افکار
اگرچه نیست پیدا آخر کار
ولی‌ بیدار باید بود بیدار!!  
مجید رحیمی سپتامبر ۲۰۰۱ مونیخ

No comments: