Friday, August 15, 2014

داستان یک مرگ وحشتناک 
در جهنم بهشتی‌!
در سال ۱۹۹۶ یک خانواده‌ی چهار نفره‌ی آلمانی‌ یعنی‌ پدر و مادر همراه با دو کودک یازده و چهار ساله از شهر فرانکفورت که به عنوان توریست در آمریکا به سر می‌بردند، پس از باختن پولهای خود در کازینو‌های لاس وگاس سعی‌ بر آن میکنند تا راه را میانبر زده و با ون اجاره‌ای خود فاصله‌ی لاس وگاس تا لوس‌آنجلس را از طریق دره‌ی مرگ کوتاه کرده و بدین ترتیب بنزین کمتری مصرف نمایند تا پول کمی‌ که به همراه دارند را فقط برای مواد غذایی خارج کنند تا بتوانند خود را تا چهار روز آینده حفظ کرده که تا با رساندن خود به فرودگاه شهر لوس آنجلس به آلمان بازگردند.

آنها در آغاز راه در کلبه‌ای که از سوی مسئولان پارک ملی‌ برای افراد راه گم کرده تدارک دیده شده بود شب را گذرانده و صبح فردا با بجا گذاشتن یاداشتی در دفتر یادگاری مسافران متنی را مینویسند که این آخرین نوشته‌ی آنها میگردد، چراکه در کلبه به تکرار تاکید شده بود برای ادامه‌ی راه حتما میبایست از وسیله‌ی نقلیه‌ای مانند جیپ استفاده گردد و نیز تاکید شده بود که برای هر نفر به مقدار کافی‌ آب و نوشیدنی همراه داشته باشید زیرا راه بسیار دشوار و خطرناک است، پدر خانواده که گویا تمام این تاکیدات را به شوخی گرفته در آن جمله نوشته بود: ما این راه را میرویم و از گردنه نیز به سلامت گذر خواهیم کرد! و سپس همراه با همسر و پسر و دختر چهار ساله‌اش به را افتاده و کیلومتر به کیلومتر خانواده‌ی خود را توسط اتومبیل ون نامناسب برای این جاده به آغوش مرگ میکشاند...

تابش خورشید سوزان و گرمای بسیار زیادی که برای بسیاری از طایر اتومبیل‌ها حکم کوره را دارد همراه با تیزی سنگ‌های بسیاری که اتومبیل میبایست از روی آنها گذشته و راه را پشت سر بگذارد، نهایتان بعد از پیمودن سی‌ کیلومتر با پنچری چرخ عقب مواجه میگردد، پدر خانواده به راه ادامه میدهد اما طولی نمیکشد که چرخ دوم نیز پنچر میشود، اما آن هم نمیتواند مانع ادامه‌ی راه گردد، اما هنگامی که چرخ سوم پنچر گشت اتومبیل از رفتن بازماند، و سرنشینان آن مجبور گشتند پای پیاده به راه ادامه دهند، آنها اما به جای بازگشتن به طرف مبدأ و مکانی که آمده بودند، به طرف مقصد حرکت میکنند و با دست کم گرفتن خورشید و قدرت آن و عدم درک موقعیت مرگبار خود کوله پشتی‌‌های خود را از شیشه‌های شراب و آبجو‌یی که به همراه داشتند میسازند و به طرفی‌ به حرکت در می‌‌آیند که میعادگاه دیدارشان با مرگ میگردد.

آفتاب سوزان و به همراه نداشتن آب کافی‌ و نیز اطلاعات بسیار اندک آنان قدم به قدم آنها را به مرگ نزدیکتر میسازد تا آنان به این نقطه میرسند که اینجا آخر راه است...
شش ماه بعد رنجر آن منطقه که در گشت هفتگی خود با هلیکوپتر در پرواز بود اتومبیل ون این خانواده را میابد و با اطلاع دادن به اف بی‌ آی‌ مشخص میگردد که این ون بعد از آنکه بازگردانده نشده مفقود اعلان شده بوده است. با پیدا شدن ون شایعات بسیاری که در مورد آن خانواده در آلمان رواج داشت بیشتر شد ، چرا که مرد خانواده پیش از حرکت به طرف دره‌ی مرگ به همسر سابق خود و مادر پسر یازده ساله‌اش اطلاع داده بود که به پول احتیاج دارد و تقاضای ارسال پول کرده بود که با مخالفت همسر سابق خود روبرو میگردد و تن به این تصمیم خطرناک میدهد، اما پیشتر یعنی‌ که در آلمان بود بارها به دوستان خود گفته بود که می‌خواهد به یکی‌ از کشورهای امریکای جنوبی رفته و آنجا مزرعه‌ای خریده و زندگی‌ خود را آنجا ادامه دهد! و حال که ون آنها در بیابانها پیدا شده بود بسیاری گمان میکردند که آنها اکنون دتر یکی‌ از کشورهای امریکای جنوبی بسر میبرند! 

این شأیعه باعث میگردد که دیگر کسی‌ به صورت جدی دنبال آنها نگردد و در انتظار آن باشد که آنها خود خبری از خود بدهند! و این انتظار سالها به طول می‌‌انجامد! تا آنکه هجده سال بعد رنجر دیگری در گشت هفتگی خود کیف پول یک زن آلمانی‌ در بیابان‌های سوزان منطقه‌ی زیر حفاظت خود میابد و این کشف کیف پول او را بر آن میدارد تا به جستجوی بیشتری ادامه داده و به سرنوشت این خانواده آگاه گردد.
در آخرین لحظات زندگی‌ این خانواده، هنگامی که پدر و مادر با ننوشیدن و حفظ همان مقدار آب کمی‌ که به همراه داشتند برای نجات جان فرزندان خود از رفتن باز میمانند، باقیمانده‌ی آب را در کوله پشتی‌ آن دو کودک جای داده و آنها را به سویی روانه میسازند، با این امید که شاید دست کم آن دو کودک یازده و چهار ساله از چنگ مرگ رهایی یابند!
همین عمل باعث میشود تا بعد‌ها یعنی‌ بعد از هیجده سال که استخوان‌های پدر و مادر خانواده‌ پیدا میشوند، هرگز اثر یا نشانی از آن دو کودک به دست نیاید!
این داستان حقیقی‌ به زودی به فیلم درام تبدیل خواهد گشت!
مجید رحیمی ۲۷ جون ۲۰۱۴ دیتس  ولی 
(دره‌ی مرگ آریزونا)

No comments: