Friday, November 25, 2011

!! روزی که فرودگاه بین المللی آمستردام را به هم ریختم



  شاید برای شما هم این اتفاق افتاده باشد، در صفی  ایستاده اید که نفر پشت سری رعایت فاصله را نمیکند و آنقدر به شما نزدیک میشود که حتی صدای نفس‌هایش را زیر گوش خود حس نمائید ، چه حالی‌ به شما دست میدهد ؟
من شخصاً از این حالت بسیار گریزانم ، و مدام سعی‌ در فاصله گرفتن و دوری جستن از شخص مینمایم.
چندی پیش در سفری که به لندن داشتم ، مجبور شدم به خاطر پرواز با شرکت هوایی   " کی‌ ، ال ،‌ ام "  در فرودگاه زیبا و معروف شهر آمستردام ، هواپیمایی که با از آن مونیخ  پرواز کرده بودم را تغییر داده و با هواپیمای دیگری به لندن برم ، برای این کار میبایست مجددا به قسمت کنترل پاسپورت رفته و در صف بردینگ کارت بایستم ، که من هم چنین نمودم.
 هوا نسبتا گرم بود و هر کس چیزی برای نوشیدن در دست داشت ، من هم علاوه بر بطری آب، کیف دستی‌‌ام را به همراه داشتم، صف خیلی‌ آرام به پیش میرفت  گویا به خاطر دیر کرد هواپیما، مسئولین " کی‌ ، ال ،‌ ام " در تشویش و استرس بودند و تنها هدفشان بازرسی مسافران و بستن گیت بود، تا در روند پرواز‌ها مشکل بزرگتری ایجاد نگردد ...
در صفی که در آن قرار داشتم بعد از من عدّه‌ای هم ایستاده بودند که هر دم به تعداد آنها افزوده میگشت ، فرد پشت سری من که گویا از کشور انگلستان یا آمریکا بود با همراه خود با صدای نسبتا بلند به زبان انگلیسی‌ صحبت میکرد ، مشخص بود که او هم تشویش دارد ، اما فاصله اش آنقدر با من کم بود که هم بوی دهان و هم صدای بالا و حتی صدای نفس نفس زدنهایش غیر قابل تحمل بودند.
 دلم نمی‌خواست بی‌ ادبی‌ کرده باشم و فورا زبان تذکر به رویشان گشوده باشم، پس قدمی‌ به جلو برداشتم و از ایشان فاصله گرفتم ،..... اما او بی‌ هیچ تاخیری فاصله را پر نمود و خود را به من نزدیک ساخت ،.....  صف که کمی‌ جابجا شد من با قدمی‌ به جلو کیف دستی‌ را میان خود و او قرار دادم تا فاصله حفظ شود ...اما فرد پشت سری که سنّش به ۵۵ میزد کیف دستی‌ مرا پشت سر قرار داده و مجددا خود را به من نزدیک ساخت !...  تو گوئی من به قصد می‌خواهم کیف دستی‌‌ام را در فرودگاه جا بگذارم که آنگونه بر زمین قرارش دادم !!...
 کیف را از زمین برداشتم و به درون صف وارد شدم ... در حین خروجم از صف برای برداشتن کیف دستی‌‌ام ، آقای نفر پشتی‌  بلافاصله خود را به نفر جلویی  رسانده بود ، تا جایی‌ که اصلا دیگر جایی‌ برای من نبود ... گویی‌ بسیار خشوقت میشد که من اصلا از صف خارج شوم تا شاید او زودتر به میز بازرسی برسد !
 با پوزشی‌ خود را درون صف جا دادم  و بسیار محترمانه از ایشان خواستم  تا فاصله را حفظ نماید ، او اما نگاهی‌ معنی‌ دار به فاصله ی میان خود و من نمود!!  که یعنی‌ این همه فاصله بین ما هست ! تو چه مرگت هست ؟،،، شرمنده سر خود را به سوی جلو برگرداندم ،
 اما او هر دم نزدیک و نزدیکتر میشد ، نمیتوانم بگویم هم جنس باز بود و یا هدف عبادی الهی داشت ، اما هرچه بود بسیار چندش آور بود!
 تا آنکه رو به وی گفتم : با پوزش من گریپ ( سرماخوردگی‌) چینی‌ دارم !!... با تعجب نگاهی‌ کرد و سر خود را کمی‌ عقبتر برد و پرسید : چی‌ هست این گریپ چینی‌ ؟!!... گفتم : چیزی در حد ایدز !!...
 با خارج شدن این جمله از دهانم چنان ترسی‌ به جانش نشست که فاصله اش را با من یک متر نمود، اما گویا یک متر کم است پس چیزی به همراهش گفت و فاصله ی خود با من را بیشتر ساخت ... نفس راحتی‌ کشیدم و لبخندی بر لبانم نشست ،
 اما این شادی زیاد طول نکشید که گویا او فکری به سرش زده باشد ، پس به سوی من آمد و با عصبانیت و فریاد همانگونه که فاصله را هم حفظ میکرد و با انگشت خود مرا نشان میداد گفت: تو حق نداری با هواپیمای ما پرواز کنی‌ !! با یک هواپیمای دیگه بیا !!... و این جمله مدام تکرار میشد ...
نظر دیگر مسافران با صدای داد و فریادش به سوی ما جلب شده بود و او هر دم عصبانیتر میشد ،
 چیزی به همراهش گفت و سپس با عجله به طرف میز بازرسی دوید و با صدای بلند خانم مسئول کنترل بوردینگ کارت را خطاب قرار داد ،، خانم زیبا روی ۳۰-۳۲ ساله‌ای  که مشخص بود  تشویش فراوانی دارد بی‌ توجه به فریاد وی به کار خود ادامه میداد و تیکت‌ ها را کنترل میکرد ،،، صدای مسافر ۵۵ ساله هر دم بیشتر میشد و بیش از پیش نظر‌ها را به خود جلب میکرد ،،، تا آنکه خانم مسئول با گوشی به فرد دیگری موضوع را اطلاع داد و چند نفر به سوی او رفتند و علت داد و فریادهایش را جویا شدند و پس از چند ثانیه سر خود را به سوی من چرخانده و به سراغم آمدند ،،، هنوز لبخند بر لبها دارم و مامور که از این لبخند من در تعجب است میگوید: ببخشید جریان چیست ؟،،،
 با همان لبخند از وی میپرسم آیا او آلمانی‌ صحبت می‌کند ؟ و او پاسخ مثبت میدهد ، به آلمانی‌ جریان را برایش توضیح میدهم و صدای خنده اش را بلند می‌سازم ، مرد مسافر و جمعیت حاضر با تعجب به وی خیره شده و با نگاه علت خنده‌اش را جویا میشوند ،،، او رو به مسافران کرده و میگوید: این یک جوک بوده !! که به سؤ تفاهم بدل شده است، هیچ مشکلی‌ نیست !،،،
 مسافر ۵۵ ساله اما نمی‌خواهد بپذیرد که این یک جوک بوده است.
پس با صدای بلند علت  فاصله یک متری خود با من را برای دیگران توضیح میدهد و مدام جمله ی خود را تکرار می‌کند،،، 
 من هم هر از چند گاهی از سر شیطنت نگاهی‌ با تمسخر به وی می‌اندازم و بنزین روی آتش او میریزم ،،، با همین حال به میز بازرسی میرسیم و من تیکت خود را به دست خانم زیبا و جوان میدهم که حالا او هم با لبخند به استقبال از جوک من دستش را به سویم دراز کرده است ،،، مرد هنوز با صدای نسبتا بلند میگوید که من نمیخواهم با این آدم در یک هواپیما باشم !!
 خانم مسئول تیکت مرا ندیده داخل دستگاه می‌کند و دستگاه آن را پس میدهد ،،، با نگاهی‌ به تیکت مشخص میشود که من در صف اشتباهی‌ ایستاده بودم و باید دو گیت جلوتر وارد صف شوم !!!!،،،،
 قسمتی‌ از سفر‌های پر ماجرای من ......
 مجید رحیمی ۲۳ سپتامبر ۲۰۱۱ مونیخ

No comments: