Monday, August 15, 2011


فرشته ی آزادی...


سال ها پیش از این، فرشته ی من
بند بر دست و مهر بر لب داشت
در نگاه غمین درد آمیز
گله ها ازسیاهی شب داشت
سال ها پیش از این ، فرشته ی من
بود نالان میان پنجه ی دیو
دیو، بی رحم و خشمگین، او را
نیزه در سینه و گلو کرده
مشتی از خون او به لب برده
پوزه ی خود در آن فرو کرده
زوزه از سرخوشی بر آورده
که درین خون، چه نشئه ی مستی ست
وه، که این خون گرم و سرخ، مرا
راحت جان و مایه ی هستی ست
زان ستم های سخت طاقت سوز
خون آزادگان به جوش آمد
ملتی کینه جوی و خشم آلود
تیغ بگرفت و در خروش آمد
مردمی، بند صبر بگسسته
صف کشیدند پیش دشمن خویش
تا سر اهرمن به خاک افتد
ای بسا سر جدا شد از تن خویش
نوجوان جان سپرد و مادر او
جامه ی صبر خویش چاک نکرد
پدرش اشک غم زدیده نریخت
برسر از درد و رنج خاک نکرد
همسرش چهره را به پنجه نخست
ناشکیبا نشد ز دوری دوست
زانکه دانسته بود کاین همه رنج
پی آزادی فرشته ی اوست
اینک اینجا فتاده لاشه ی دیو
ناله از فرط ضعف بر نکشد
لیک زنهار! ای جوانمردان
که دگر دیو تازه سر نکشد.
سیمین بهبهانی

No comments: