شاید باید زنده از آن جهنمی که جبهه نام داشت بیرون میآمدم تا یاد و خاطره ی دوستانی که در همان جبهه افتخار آشناییشان را داشتم و در همان جبهه شاهد به خاک و خون کشیده شدنشان بودم را به رشته ی تحریر در آورم !...
نمیدانم !... اما میدانم که هر یک از ما یک وظیفهای بر دوشمان است که باید برای آرامش روان خود به بهترین صورت آن وظیفه را به انجام رسانیم!
در جبهه هر روز صبح با خروجم از سنگر به قله ی کوه آق داغ که درست روبروی سنگر مان بود سوگند یاد میکردم که زنده و سالم از این جهنم بیرون خواهم رفت !
اوایل برای دوستان و هم سنگرانم مسخره به نظر میرسید، چرا که قدیسین و امامان برای همین اینجا بودند که به آنها سوگند یاد کنی و نه به قله کوه !
این مفهومی بود که مسجدیان و فرستادگان امام و نظام به جبهه سعی در چپاندن آن در گوش جان ما داشتند !...
اما مدتی طول نکشید که اکثر دوستانم نیز بر همان قله سوگند یاد میکردند ! و همین کار، پای ما را به رکن ۲ سیاسی عقیدتی که مسئول تفتیش عقاید بود کشاند!
در جبهه جنگ کار ما فقط جنگیدن با ارتش صدامی نبود ! بدتر و خطرناکتر از آن این نمایندگان امام زمان بودند که میخواستند هم در زمان زنده بودنمان ما را استثمار کنند و هم بعد از مرگمان از جنازه ی ما سواستفاده نمایند ! که هنوز این در بر همان پاشنه میچرخد ...
از کوزه همان تراود که در اوست ....
جمهوری اسلامی با آن آغاز خونینش نمیتواند بهتر از این باشد !
این را به این دوستانی میگویم که هنوز فکر میکنند میتوان از این جمهوری آدم خوار نظامی دمکراتیک ساخت !
به جمهوری آدم خوار اسلامی مورد نظر الله و امام زمان خوش آمدید !!
مجید رحیمی ۱۰ دسامبر ۲۰۱۲ مونیخ
No comments:
Post a Comment