Tuesday, September 29, 2009

در سازمان ملل چه گذشت ؟

اولش اینجوری بود


Saturday, September 26, 2009

!!ساعتی‌ با شاهنامه ی فردوسی‌

سخنران: دکتر محمد عاصمی ( مدیر فرهنگنامه ی کاوه ) و دکتر
مسعود عطایی ( شاعر- داستانسرا و آهنگساز) همراه با نواختن سنتور تازه‌ترین اشعار خود را برایمان میخواند. و نیز هنرمند مبارز مجید رحیمی ( خواننده- ترانه سرا- نویسنده و روزنامه نگار) جدیدترین آهنگ‌ها و ترانه‌هایش را همراه با نواختن ارگ اجرا خواهد نمودمیهمان افتخاری برنامه از پاریس محمد شمس ( آهنگساز و رهبر ارکستر ) می‌باشد...این برنامه را "کانون ایرانیان آزادیخواه مونیخ " تقدیم می‌کند



محفل گرم " ساعتی‌ با شاهنامه "



در مونیخ در روز شنبه ۱۹ سپتامبر ۲۰۰۹

به همت "کانون ایرانیان آزادیخواه مونیخ"
از روزهای پیش از شب برنامه یک شور و شوق غریبی در شهر محسوس بود ... همه از این برنامه صحبت میکردند و از میهمانان آن شب که با عقاید و نظرات گوناگون سیاسی گرد هم می‌‌آمدند تا شهر مونیخ را از خمودگی و سردی برهانند ... پر واضح است که شایعات نیز در این میان جای خود را داشتند ... اما صدها نفر دیگر عقایدی دیگر داشتند و با حضورشان در سالن به درست بودن عقاید‌شان مطمئن شدند.
حقیقت این است که این کانون تازه تاسیس به هیچ وجه آمادگی اجرای چنین برنامه‌هایی‌ را نداشت... چه از لحاظ اجرایی و چه از لحاظ مالی ... چرا که صندوق کانون از برنامه‌ی قبلی‌ که جشن صد و سومین سالگرد مشروطه بود هنوز کسری داشت، و این برنامه را به نویی با آخرین توان به انجام رسانید ... روز ۱۹ سپتامبر هم مصادف شد با اولین روز بزرگترین کارنوال جهان به نام (اکتبر فست) و در این زمان چون بیش از هفت میلیون مسافر به این شهر میاید قیمت هتلها به چند برابر می‌رسد که از توان پرداخت کانون ما خارج بود ... حالا مشکل سرپناه برای میهمانان به وجود آمده است که باید آن را حل نمائیم. پس تصمیم گرفتیم خیلی‌ رک مسائل را با خود میهمانان برنامه در میان بگذاریم! چون این بنده افتخار دوستی دراز مدت با این سروران را دارم این وظیفه را به عهده گرفتم تا خیلی‌ رک این مشکلات را با آنان در میان بگذارم، پس هنگامی که مشکل را به آنان گفتم هر سه نفرشان پذیرفتند تا نه تنها برای حضور در برنامه مبلغی دریافت نکنند که حتی مخارج آمد و شد خود را نیز خود بپردازند ! چراکه هر سه نفرشان میدانستند که شاید دیگر چنین موقعیتی پیش نیاید تا بتوانند به دیدار یکدیگر بشتابند و بنده هم این میان به خود می‌‌بالیدم که افتخار میزبانی این دوستان عزیزم را دارم، البته استاد محمد عاصمی و استاد شمس را که از ۲۰ سال پیشتر میشناسم بارها دیده و در خدمتشان بوده‌ام اما دکتر مسعود عطائی را هرگز شخصاً ندیده بودم با آن که ۱۰ سال توسط تلفن بسیار صحبتها کرده بودیم و بسیار به یکدیگر نزدیک بودیم.

بالاخره تصمیم بر آن شد تا ما از قید هتل نیز بگذاریم و میهمانان را به کلبهٔ ی حقیر که در ۱۵۰ کیلومتری محل برنامه هست برده و در آنجا از آنان پذیرایی نمایم و این افتخاری بود برای این بنده.

اولین میهمان استاد شمس بود که از پاریس می‌‌آمد و روز بعد نیز هواپیمای دکتر عطائی با تمام ترسی‌ که او از پرواز دارد در فرودگاه مونیخ به زمین می‌‌نشست، هنگامی که عطائی را در فرودگاه به آغوش گرفتم آنقدر هنوز اسیر دلهره ی پرواز بود که تا دقایقی مرا که تنها از عکس و کلیپ موزیک می‌ شناخت بجا نیاورد و مدام به این خیال بود که کسی‌ را برای آوردنش به فرودگاه فرستاده ام.

روز شنبه که جشن اکتبر نیز در مونیخ به راه می‌‌افتاد افتخار حضور دکتر عاصمی را نیز در جمع خود داشتیم، عاصمی و شمس از دیدن یکدیگر چنان شادمان شدند و یکدیگر را در آغوش کشیدند که من حیران به این دو نگاه می‌کردم و لذت میبردم.
در شب برنامه حقیقتاً که بچه‌ها شاهکار کرده و سالن را بسیار زیبا تزیین نموده بودند و همچنین فروشگاه ایرانی‌ حافظ در مونیخ تقبل نموده بود که شیرینی‌‌های مجلس را به عنوان هدیه در اختیار کانون قرار دهد.این کانون متشکل شده از ایرانیانی با عقاید و باورهای گوناگون ... هیچ کس در این کانون از دیگری دین و باورش را نمیپرسد چراکه همگی‌ به آزادی و دموکراسی ایمان دارند... و تنها هدفمان روشنگری و آگاهی‌ رسانی و حفظ ارزشهای ملی‌ سرزمینمان ایران می‌باشد... و ازاین راه نابودی جمهوری اسلامی که چون اوختاپوس به جان میهن و مردم کشورمان افتاده و در حال نابودسازی آن است.

برنامه با خواندن منشور کانون آغاز گشت و سپس بنده بر صحنه فرا خوانده شدم ، گفتارم را با شعری از حافظ آغاز نمودم ( در مجلسی که خورشید اندر شمار ذره ست ... خود را بزرگ دیدن شرط ادب نباشد ) و توضیح دادم که در طول این ۳۰ سال صدای زن قدغن بوده است اما حالا بانویی شیرزن آمده و سرود ملی مان را با تنظیم جدید استاد شمس بازخوانی کرده و حالا از حضار تقاضا می‌‌کنم تا برخیزند و این سرود را همگام بخوانیم ... سرود به بهترین صورت با صدای همه ی حاضرین در مجلس همراه با خانم مرضیه اجرا شد... پس از آن بنده پس از بیان مطالبی گوناگون دو قطعه از جدیدترین ترانه‌هایم را با نامهای " هر یک از ما یک نداست" و " بیدارتر از سحر شدیم" اجرا نمودم که بخت یارم بود و مورد توجه حاضرین قرار گرفت.

سپس دکترعطائی به صحنه فرا خوانده شد ... او اشعار خود را در سه بخش سیاسی، عاشقانه و طنز خواند که مورد تشویق بسیار قرار گرفت تا حدی که ۲ بار جمعیت حاضر در سالن برخاسته وی را مورد تشویق خود قرار داد.

بعد از عطائی پدر ادبی‌ و فرهنگیمان استاد عاصمی گفتار خود در مورد شاهنامه را آغازید ... در اندک زمانی‌ کلام سحرانگیز و دهان گرم او چنان مجلس را مسخ نمود که یکپارچه چشمها بر دهان وی دوخته شده بود... عاصمی بود و فردوسی‌ ... عاصمی بود و رستم و افراسیاب و سهراب ... عاصمی بود و یک جهان گفتنیهای ناگفته در مورد مردی که زبان فارسی‌ تا همیشه بدهکار اوست ... و عاصمی بود و تشویقهای بی‌ پایان حضار در سالن که چندین بار ایستاده استاد را تشویق مینمود.
در این زمان نوبت به استاد شمس رسید که با نمایش کلیپ کوتاهی از کارهای وی که با ارکستر سمفونی پاریس به رهبری خود او و با صدای خانم مرضیه به نام " بخوان به نام گل سرخ" اجرا شده بود مورد تشویق بسیار قرار گرفت و سپس دو بانوی مسئول صحنه خواجه نوری و عبدالهی نخست صاحب این قلم را مجددا بر صحنه فرا خوانده تا بنده دیگر میهمانان برنامه را بر صحنه بخوانم و شاخه گلی‌ به رسم سپاس تقدیمشان نمایم ... پس از اینکه شاخه گل‌ تقدیم میهمانان شد دسته گلی‌ ویژه که از طرف خانم مرضیه برای استاد عاصمی توسط محمد شمس ارسال شده بود تقدیم وی شد ... در حقیقت این شب "شاهنامه چیست و چه میگوید " به شب بزرگداشت دکتر محمد عاصمی تبدیل گشت...شاید هدف هم همین بود چرا که تا این سرمایه‌‌های این سرزمین در قید حیات هستند باید مورد تشویق و قدردانی‌ قرار گیرند و نه پس از مرگشان !!.. اینزمان هنرمند و نوازنده ویلن ساکن مونیخ کریم تقربی شعری را که خود به یاد هنرمندان از دست رفته سروده بود از حفظ خواند و مورد تشویق میهمانان قرار گرفت.

برای عاصمی عزیزم و تمام میهمانان خوبم آرزوی شادکامی و تندرستی و پیروزی بیش از پیش دارم... و این سخن را از طرف تمام کسانی‌ که در این کانون زحمت میکشند بیان می‌کنم... و همینطور سپاس فراوان از جمعیت حاضر در سالن که با حضور گرم خود چهره ی تازه‌ای به این شهر یخزده ی ادبی‌ داد... امیدوارم بتوانیم با تلاش بچه‌های" کانون ایرانیان آزادی خواه مونیخ " و حمایت هم میهانان ساکن این شهر شبهای اینچنین بیشتری داشته باشیم ...

برنامه ی بعدی در ۸ نوامبر در همان سالن خواهد بود با نام " زرتشت کیست و چرا هر ایرانی با حفظ باورهای خود یک زرتشتی است ؟ "

برای دیدن برنامه ی "شاهنامه چیست و چه میگوید" می‌‌توانید روی آدرس زیر کلیک نمایید.


Friday, September 25, 2009



از اوج تدریس علوم انسانی تا سقوط به حضیض
غرائز حیوانی!
(برگر‌فته ازکیهان لندن تاریخ

۲۳ تا ۳۰ سپتامبر۲۰۰۹ شمارۀ ۱۲۷۵)

اوا بران معشوقۀ سی و سه ساله آدولف هیتلر که نهایتاً یک روز پیش از خودکشی «رهبرانه» افتخار نامیده شدن «اوا هیتلر» را به دست آورد و رسماً همسر مردی شد که دنیا را به آتش کشیده و انسان را به یک ماشین بی‌شعور تبدیل کرده بود، از سن بیست سالگی یعنی از نخستین روزی که اولین عکس را از آدولف گرفت و نهایتاً عکاس مخصوص وی شد، چنان شیفتۀ رهبری گشت که حتی همراه وی تن به خودکشی زد و روانه گور گشت.
***
عشق بیش از حد اوا بران به آدولف هیتلر که لقب «معشوقۀ احمق» را برایش به ارمغان آورد در تمام این سالها بی‌هیچ شکی یک پارچه از آن رهبر بود. روز بیست و نه آپریل سال
۱۹۴۵ که آدولف هیتلر فرمان قتل «هرمن ف گ لاین» شوهر خواهر اوا بران را صادر نمود و اوا در شب عروسی خود به پای رهبر افتاد تا شاید وی از این عمل غیر انسانی منصرف شود و به کودکی که در شکم خواهرش بود رحم کند و از گناه «هرمن» که افسر ارشد اس‌اس وی بود بگذرد، ولی هیتلر دیوانه‌وار فریاد بر می‌آورد و «واخیانتا» را سر می‌داد! سرانجام اوا هیتلر ناامیدانه با صدای شکسته در گلو گفت: فرمان، فرمان فوهرر است!...
شاید در این لحظه بود که وی بیدار گشت و چشمانش به دیدن آغازید.
گردونه زمان چرخید و چرخید و از این نوع فرمانها از چنین فوهررها بسیار صادر گشت و تاریخ آنان را در خود ثبت نمود! و زمان آن فرمانها را به زیر پا نهاد!! و از آنها عبور کرد تا دوران رسید به دست مردی که فقط یک دست داشت! و چون نمی‌توانست با یک دست - دو دستی به قدرت بچسبد پس فرمانها صادر می‌کرد و با فرمان خود روی هیتلرها و استالینها و خمینی‌ها و صدام‌ها را سفید!
***
هدف همان هدف فروهرر است! و امام خامنه‌ای با منطق یک پای خود که در جمع چند صد نفری دارندگان مدارک دانشگاهی لب به سخن می‌گشاید و با گفتارش آب پاکی روی دست این آقایان و آن مدارکشان و آن دانسته‌هاشان می‌ریزد و علم را و علوم انسانی را که تجربۀ قرنها زندگی بشر است نالازم و گمراه کننده می‌خواند و در این میان هیچ صدایی از هیچ گلویی بر نمی‌خیزد! اما صدای سعدی نازنین طنین‌انداز است که می‌گوید:
هر عیب که سلطان بپسندد، هنر است!
***
چه کسی گمان می‌کرد آن نوجوان خوش چهرۀ بقول سعدی «نوخط» حوزه‌های علمیه در روزگار پیری آنهم فقط چند روز مانده به «خودکشی» چنین فرمانهایی صادر کند؟ و چه کسی گمان می‌کرد در حکومتی که سران و دست‌اندرکارانش چون عوضعلی کردان برای گرفتن مدرک دکترا از دانشگاههای کشورهای کفر سر و دست می‌شکستند و حاضر بودند حتی با پرداخت مبالغ بسیار بالایی به آن مدرک هر چند تقلبی دست یابند، امروز چنین گوسفندوار در مجلس رهبر بنشینند و حتی یک «بع‌بع» هم نکنند؟!
***
علوم انسانی چیست؟ و چرا رهبر با آن مخالف است و چه قرینه‌ای قرار است جایگزین این علوم انسانی شود؟!
می‌دانیم که در طبیعت هر چیزی یک قرینه‌ای دارد، مانند: تاریکی و روشنی، بدی و خوبی، استبداد و آزادی و غیره...
حال می‌خواهیم با این دانسته، قرینۀ علوم انسانی را بیابیم، آیا فوراً سر از غرائز حیوانی در نمی‌آوریم؟!
آیت‌الله خمینی می‌گفت: اسلام کارخانۀ انسان‌سازی است!
حال اگر این علم را از این کارخانه بگیریم... تولیدات آن کارخانه چه خواهد بود؟! زیرا علوم انسانی مجموعۀ آموخته‌ها و تجربیات دانشمندان و پژوهشگران رفتار و عکس‌العمل‌های انسانها در زمانها و موارد گوناگون و در شرایط اقلیمی و فرهنگی و اجتماعی آنهاست.
اگر این آموخته‌ها و پژوهشها را از بشر بگیریم... آیا بشر سر از دوران غارنشینی در نخواهد آورد؟!
و آیا با صدور چنین فرمانهایی از چنین رهبرانی نمی‌توان باور داشت که دانایی و علم دشمنان بزرگ این عاشقان سیاهی و ظلمت است؟ و آیا نمی‌توان باور داشت که اردوگاههای کار اجباری و کوره‌های آدم‌سوزی استالین و هیتلر و کهریزک خامنه‌ای همه و همه نه تنها با آگاهی آنان بنا شده که حتی به فرمان خود آنان بوده است؟!
زیرا هدف رسیدن به مقام والای «حیوان» است!
جایی می‌خواندم که مستبدین و دیکتاتورها فرمانهای احمقانه و دیوانه‌واری صادر می‌کنند اما همینکه این فرمانها به درجه‌ای از حماقت برسد که آدمی با شنیدنش به خنده وا داشته شود، نشانگر آن است که این مستبدین به رفتن خود واقف شده‌اند و شیر یا خط آخر را امتحان می‌کنند!
و مولوی بزرگ صدایش را در گوش جان تاریخ طنین می‌اندازد و می‌گوید:
ما ز قرآن مغز را برداشتیم
پوست را بهر خران بگذاشتیم
خوب بود آیت‌الله خمینی زنده بود و می‌دید که جانشینش از آن کارخانۀ آدمسازی‌اش چه ساخته است!
بر سر در اردوگاه‌های هیتلری نوشته شده بود:
کار آزادی می‌آورد!
چه خوب است پس از این بر سردر دانشگاه‌های میهنمان بنویسند:
حماقت شادی‌آور است!
تعجب من از فرمان رهبر نیست! بلکه از رفتار آن بزهای اخوش است که هرکدام عنوانهای دهان پرکنی را حمل می‌کنند! ولی به اندازۀ اوا بران هم نمی‌فهمند!!... مجید رحیمی


Friday, September 11, 2009



یازده سپتامبر



این شعر بلند در سپتامبر ۲۰۰۱ در ماهنامه ی (آشنا - مونیخ) به چاپ رسید



یکی‌ مرد عرب اندر بیابان
کشیده خنجرش بر چهر یاران
ز غار خود فرستاده رسولش
که گوید دیر شد بهره ی پولش
خروشیدند آن یاران دیروز
بگفتندش چه میگویی تو پفیوز؟
اگر پولی‌ تو داری از سر ماست
کجا غار تو بی‌ ما پای برجاست ؟



فرستاده چو بشنید این سخن را
به نابودی کشی‌ او منهتن را
پس از این حادثه دنیا دگر شد
دگر عمر فنتیک‌ها به سر شد
بجای پول موشک‌ها شد ارسال
بگفتندش که این هم سود امسال
همه بردند سودهای فراوان
ولی‌ بشنو ز حال خلق افغان



یکی‌ بمب است و آن یک بسته ی نان
یکی جان گیرد و آن یک دهد جان
ولی‌ هر دو به یک شکلند و یک رنگ
خدایا چیست پس اینقدر نیرنگ؟
یکی‌ کودک به شوق نان دویده
ولی‌ مین اش بدن از هم دریده
بسر میکوفت مادر از غم وی
پسر نان آرد اما کی‌ شود کی‌؟



عرب چون خشم نایارن چنین دید
به غار خود نشست و کرد تهدید
که ما را هست نیروی خدایی
ترا نابود سازیمت چو آیی
سپس پا را فراتر برد ز الله
!..که ما بمب اتم داریم بالله
به دکمه‌ای همه دنیا خراب است
ببین ! این قدرت اسلام ناب است
بخندید و بگفتش غرب قادر
تو هم خواهی‌ کنی‌ اسلام صادر ؟
بگو تا که شوم من یاور تو
تو خود رهبر ، ولی‌ من رهبر تو
وگر نه میروی جایی‌ که انداخت
!عرب نی را و جان را بر سرش باخت


عرب خندید و گفتش دام بی‌ دام
نخواهم شد به وعده‌های تو رام
منم خود رهبر دنیای اسلام
نه چون روح لله و نه مثل صدام
اگر جان را دهم استوره گردم
ز شیرینی‌ وگر نه غوره گردم


گرفته سخت جنگی در میان در
که میزد خلق ز آن احوال پر پر
تمام ملک جم ویرانه گردید
چنان که جغد‌ها را خانه گردید
ز موشک‌ها یکی‌ برگشت دشت خشخاش
!!نمی‌‌آمد فرود این نکته را باش


چه راز ی اندر این نکته نهفته

!..هر آن کین راز را گفته، خفته


پیامی شد به جرج از ابن لادن
چرا پا را ز حق بیرون نهادن ؟
شما خود منهتن ویرانه کردید
به دنیا راست گویید ار که مردید
فرستاده ز من امر از شما بود
به چشم مردم عالم رود دود ؟



نوشت این ابن لادن جمله‌ای سخت
که عالم از شما گردید بدبخت


ولی‌ در مسلم ار میبود منطق
جدا بود مسلم از ناله و هق هق
اگر روزی بکار افتاد سر ما
!بخیر خواهد شد آخر، آخرما



به چشمم جرج و بن لادن یک هستند
از این قدرت پرستی‌ هر دو مستند
به عالم حرمت آدم شکستند
بخون مردمان آغشته دستند
بدانیم نیک ، سر بر چوبه ی دار
کشد کو بر زبان میراند افکار
اگرچه نیست پیدا آخر کار
...!ولی‌ بیدار باید بود بیدار


مجيد رحيمى

Tuesday, September 8, 2009

شاهنامه چیست و چه میگوید ؟

سخنران: دکتر محمد عاصمی ( مدیر فرهنگنامه ی کاوه ) و دکتر مسعود عطایی ( شاعر- داستانسرا و آهنگساز) همراه با نواختن سنتور تازه‌ترین اشعار خود را برایمان میخواند. و نیز هنرمند مبارز مجید رحیمی ( خواننده- ترانه سرا- نویسنده و روزنامه نگار) جدیدترین آهنگ‌ها و ترانه‌هایش را همراه با نواختن ارگ اجرا خواهد نمود
میهمان افتخاری برنامه از پاریس محمد شمس ( آهنگساز و رهبر ارکستر ) می‌باشد...
این برنامه را " ایرانیان آزادیخواه مونیخ " تقدیم می‌کند.


Friday, September 4, 2009

!!جمهوری اسلامی همه آن سالهای قشنگ را از من گرفت

گوشه کوچکی از خاطرات یک زندانی سیاسی که در نوجوانی در سیاه چالهای رژیم اسلامی به بند کشیده شده بود