عجب صبح قشنگیست ...... صبح امروز !
به زیبایی بتابد بر رخ من
چنان با عشق، خورشید بهاری
تو گوئی مینشیند بوسهها بر
لبانم از لب مشتاق یاری
مرا با عشوه میخواند که شاید
به سیر کهکشان همپای نورش
نهم پا در رکاب سیر ساکن
ببینم زندگی را در غرورش
شگفتی آور است هر روز تازه
ز مهری که ز مهر، بر دل ماست
نمیبینیم اگر آن را نگارا !
نه از این زندگی کان مشکل ماست
درونم پر ز نور و روشنی شد
به هنگامی که چشمم را گشودم
کنون دانم که آن را تا به امروز
به روی مهر عالم بسته بودم !
مجید رحیمی سوم فروردین ۱۳۹۲ - ۲۲ مارچ ۲۰۱۳ مونیخ
به زیبایی بتابد بر رخ من
چنان با عشق، خورشید بهاری
تو گوئی مینشیند بوسهها بر
لبانم از لب مشتاق یاری
مرا با عشوه میخواند که شاید
به سیر کهکشان همپای نورش
نهم پا در رکاب سیر ساکن
ببینم زندگی را در غرورش
شگفتی آور است هر روز تازه
ز مهری که ز مهر، بر دل ماست
نمیبینیم اگر آن را نگارا !
نه از این زندگی کان مشکل ماست
درونم پر ز نور و روشنی شد
به هنگامی که چشمم را گشودم
کنون دانم که آن را تا به امروز
به روی مهر عالم بسته بودم !
مجید رحیمی سوم فروردین ۱۳۹۲ - ۲۲ مارچ ۲۰۱۳ مونیخ
No comments:
Post a Comment