این روزها چشمه ی سرودن در من فوران دارد ،
همیشه اینگونه نیست !... گاهی باید حتی ماهها در حسرت این احساس در انتظار باشم ....
شعر امروزم اندیشه ی سالهای گذشته تا هنوز است که آنرا بارها در خلوتم به صورت جملاتی بر لبانم جاری ساختم و امروز اینگونه متولد گشت ...
امیدم آن است که گویا باشد و همه فهم و توانسته باشم حق مفهوم را همراه با انتخاب واژههای بجا ادا نمایم.
با مهر به همه ی دلهای اسیر دوستی .....
نمیدارم تعلق بر گروهی
چه حزب بی مرام و با مرامی
نباشد غصهام از این که روزی
مرا هر گونه که خواهی بنامی
منم محصول این آموختههایم
نبندد هر کسی دل را به جامی
یکی با ذرهای خشنود و آن یک
به زر بنشسته و نابرده کامی
نه میخواهم مرید باشم نه رهبر
نه دام گستر شوم نه پا به دامی
دلم خواهد خودم را بازیابم
به آیینه دهم از دل سلامی
اگر نیک و بدم خود باشم و خود
اگر باشم چو شاه و چون غلامی
به آنی که کمک خواهد بگردم
چو خواهر یا برادر یا چو مامی
شود معیارم از آدم ، محبت
نگردم بنده ی جاه و مقامی
چنان که گفت مولانای رومی
ندارد عالم هستی دوامی
ز پایم بگسلم زنجیرها را
بجز زنجیر عشق و شادکامی
کنون با این همه وصفم بگویید
چرا باید زنم خود را به خامی ؟
اسیر این نبایدها بگردم
که باید حزب را گردیده حامی
چه حزبی بهتر از حزب محبت ؟
که از آن هر کسی دارد سهامی !!
مجید رحیمی ۲۲ اکتبر ۲۰۱۲ مونیخ
www.majidrahimi.blogspot.com
No comments:
Post a Comment