سفر دریایی!!
کاری متفاوت با آهنگی از ناصر چشم آذر و
شعر و صدای مجید رحیمی
روی کشتی
توی دریا
تو سفر بودم که دیدم
یه نفر نشون میداد با انگشت چند تا پری رو
روی تخته سنگ تو دریا پریا کنار هم
تماشا میکردن کشتی مسافر بری رو
میون چند تا پری دختر شاه پریون
با یه لبخند پر از عشق دستش رو تکون میداد
یه دفعه با هم دیگه شنا میکردن توی آب
موهای بلندشون رو میدادن به دست باد
دلمو دختر شاه پریون ازم ربود
عاشق و اسیر شدم من توی این سفر چه زود
مثه یه رویای شیرین که میشه تو خواب دیدش
واسه من رویا نبود یه قصه ی واقعی بود
روز و شب تنها رو عرشه با دلی پر از امید
مینشستم و میخوندم که باید پری رو دید
با دلی پر از بهونه برای عاشق شدن
چطوری میشه اونو ندید و به مقصد رسید؟
تا یه روز تنگ غروب دیدم یکی صدا میزد
چرخیدم تو دریا دیدمش منو نگاه میکرد
پریدم تو آب مثه دیونهها تا دیدمش
اونو تو آغوش گرفتم و فقط بوسیدمش
از پری خواستم که با من روی خشکیها بیاد
دل به دریا بزنه آره بگه با من بیاد
دختر شاه پریون با چشای گریونش
گفت برو تا عشقمون زنده بمونه توی یاد
عشق دریایی من از خاطرم دور نمیشه
باز میخوام سفر کنم اما واسم جور نمیشه
اما دل
اما دل میگه که فرقی نداره هر جا باشم
من به اون فکر میکنم عشقش که کم نور نمیشه
مثه یه رویای شیرین که میشه تو خواب دیدش
واسه من رویا نبود یه قصه ی واقعی بود
واسه من رویا نبود یه قصه ی واقعی بود
یه قصه ی واقعی بود .....
کاری متفاوت با آهنگی از ناصر چشم آذر و
شعر و صدای مجید رحیمی
توی دریا
تو سفر بودم که دیدم
یه نفر نشون میداد با انگشت چند تا پری رو
روی تخته سنگ تو دریا پریا کنار هم
تماشا میکردن کشتی مسافر بری رو
میون چند تا پری دختر شاه پریون
با یه لبخند پر از عشق دستش رو تکون میداد
یه دفعه با هم دیگه شنا میکردن توی آب
موهای بلندشون رو میدادن به دست باد
دلمو دختر شاه پریون ازم ربود
عاشق و اسیر شدم من توی این سفر چه زود
مثه یه رویای شیرین که میشه تو خواب دیدش
واسه من رویا نبود یه قصه ی واقعی بود
روز و شب تنها رو عرشه با دلی پر از امید
مینشستم و میخوندم که باید پری رو دید
با دلی پر از بهونه برای عاشق شدن
چطوری میشه اونو ندید و به مقصد رسید؟
تا یه روز تنگ غروب دیدم یکی صدا میزد
چرخیدم تو دریا دیدمش منو نگاه میکرد
پریدم تو آب مثه دیونهها تا دیدمش
اونو تو آغوش گرفتم و فقط بوسیدمش
از پری خواستم که با من روی خشکیها بیاد
دل به دریا بزنه آره بگه با من بیاد
دختر شاه پریون با چشای گریونش
گفت برو تا عشقمون زنده بمونه توی یاد
عشق دریایی من از خاطرم دور نمیشه
باز میخوام سفر کنم اما واسم جور نمیشه
اما دل
اما دل میگه که فرقی نداره هر جا باشم
من به اون فکر میکنم عشقش که کم نور نمیشه
مثه یه رویای شیرین که میشه تو خواب دیدش
واسه من رویا نبود یه قصه ی واقعی بود
واسه من رویا نبود یه قصه ی واقعی بود
یه قصه ی واقعی بود .....
No comments:
Post a Comment