درد و درمانم تویی!
درونت سکهای داری که بر آن دو چهره حکّ نموده دست دوران
یکی باشد پر از مهر و لطافت
یکی دیگر رخ خود کرده پنهان
تمام وحشت من از همان است
که بینم ریشه دارد در دل و جان
چنانی که به هنگام محبت
بسازد تیره آندم را چه آسان
نمیدانم چه باشد چاره اما
بدانم درد گر هست، هست درمان!
برای یافتن آن باید اما
نسازی درد را از دیده کتمان!
مجید رحیمی ۱۴ دسامبر ۲۰۱۳ مونیخ
No comments:
Post a Comment