Friday, January 27, 2012

چرا اینگونه است احوال مردم ؟


فریبی که بهایش بود بالا
حسودان، بفروختندش به مردم 
به سوی نقطه‌ای بهتر روان بود
رهی که اینزمان بنموده ایم گم
به راهی‌ میرویم کآخر ندارد
بجز ویرانی و افسوس و ماتم
به پای این " بلدها " خیره گردیم
که باشد جای پاهاشان یکی‌ سم
روان بودیم که شاید روزگاری
شود به روزگارمان ز دیروز
کنون چون خیره میگردیم به دیروز
نشیند بر لبان لختی تبسم
چرا اینجا رسیده پای میهن ؟
مگر ما سعدی و حافظ نداریم ؟
مگر بلخی نگفت برگیر از چشم ؟
سیه شیشه که نابینی توّهم
توّهم شد خوراک ملت ما
خداوندا چرا ساکت نشستی ؟
چرا خواهی‌ که باشد آخر ما
به چشم دیگران حس ترّحم ؟
من آن آزاده انسانم که روزی
به فرمان تو میهمان تو گشتم
یکی‌ رفت و رسید تا بخارا
یکی‌ هم شد روان تا وادی قم 
یکی‌ اما بسر دارد یکی‌ شاخ 
چکد خون از لب و دندان و پوزه
یکی‌ دیگر بگوید ناخدایم
شود زو شاهدش بر حرف او ، دم!!
چرا اینگونه است احوال مردم ؟

مجید رحیمی ۲۷ ژانویه ۲۰۱۲ مونیخ

No comments: