یه دل میگه برو برو ، یه دلم میگه نرو نرو
وطن در اسارت است هنوز بیچاره وطن
گرچه پیش این خاک این خاک خیلی ناچیزه دنیا دنیا
اما میخندد دنیا بر ما بیچاره وطن
با دست خود ما بکندیم سر راه
چالهای که ز آن شدیم جمله گمراه
افتاده ایم ما در این چاه خدایا ته ش ناپیداست
اکنون در راه رسیدن به این ته
هر لحظه ما میشویم دورتر از مه
در بیداری ما ببینیم چو کابوس
بایست خورد افسوس
مام میهن اکنون تنهاست
ما رفته ایم و مادر بی ماست
هنگام بهار گٔل را گٔل را وظیفه پیداست
بایست به شادی طواف داد دل خود
وآن دل را بسپرد به همسایه ی خود
بایست عاشق شد دوباره دوباره در راه میهن
اکنون بیندیش به این حرف دوباره
باشد که پیدا کنی خود تو چاره
بی مام میهن زیادیست زیادیست
این سر بر این تن
وآن دل را بسپرد به همسایه ی خود
بایست عاشق شد دوباره دوباره در راه میهن
اکنون بیندیش به این حرف دوباره
باشد که پیدا کنی خود تو چاره
بی مام میهن زیادیست زیادیست
این سر بر این تن
No comments:
Post a Comment