تقدیم به گلشیفتههای میهنم که اسیرناانسانهای لولیده در میان انسانها شده اند!!
شاید روزی نه چندان دور بیدارتر شوند و این بیت را بخوانند که:
زنی برهنه هستم، با آزادی کامل
اما چون تو نبودن ، همیشه آرزویم!!
شیفته گل چه عریان، نشسته روبرویم
که تا ز عفت او را ، قصه هزار گویم
گویم به خشم ای گل: برمی خیز و بپوشان
پیکر زیبای خود ، که من درنده خویم
آسان اگر بیایی به چشم بی حیایم
ارزش آن نداری ، چنان که خود بجویم
باید که خود بببینم ، به ذهن بیمار خود
چگونه آورندت کشان کشان بسویم
عشوه اگر نباشد، چه ارزش التماسم؟
بی التماس هرگز ، نخواهمت ببویم
برخیز و پوشیده شو ، که بنده ی عادتم
شبانه سویت آیم ، اما نیا به کویم !!
ارزش والای تو ، ارزش عایقت بود
لکه ی ننگ دینی، تو را چگونه شویم ؟
دین مرا در خطر، نشانده پستان تو!
عمامه آتش زنم ، آتش زنم به مویم
به سینهام نشسته ، درد شرافت دین
گر آرد از نهانم ، صدای های و هویم
با این همه نگاهت ، چو میکنم دما دم
مانده چو آرزویی ، هلویت به گلویم !!
گلشیفته آهسته گفت:هستم هر آنچه گوئی
و اینچنین از پی ، خودم به جستجویم
اما تو ای واعظ شهر تجاوز و خون
شرمت نیاید اگر ، دمی تو را بپویم ؟
گفتی تو از شرافت ، چیزی که خود نداری
وگر نه کی آوری ، هوو پشت هوویم ؟
زنی برهنه هستم، با آزادی کامل
اما چون تو نبودن ، همیشه آرزویم!!
مجید رحیمی ۲۸ ژانویه ۲۰۱۲ مونیخ
No comments:
Post a Comment