افسون اهریمن!
تو افکار مرا بیمار کردی
غرورم را به زشتی خوار کردی
درخت شرمساری را ز خونم
چنان پرورده و پر بار کردی
به گوشم خواندهای از باور خود
دلم را همنشین نار کردی
مصیبت را ز روزی که رسیدی
به دور زندگی دوار کردی
عصایی که بدستم بود بر من
به یک افسون خود چون مار کردی
نمیدانم چگون شد که چنین شد
که روزم را چنان شب، تار کردی
چه بر خورد وطن دادی که اینگون؟
برادر را به خواهر هار کردی
و با دست همان خواهر وطن را
کشیده نیمه جان بر دار کردی
ز این دوران که من دیدم به چشمم
همینکه که روزگارم زار کردی
نمیدانم که فردایم چگون است
بدان اما مرا بیدار کردی!
مجید رحیمی ۴ فوریه ۲۰۱۴ مونیخ
تو افکار مرا بیمار کردی
غرورم را به زشتی خوار کردی
درخت شرمساری را ز خونم
چنان پرورده و پر بار کردی
به گوشم خواندهای از باور خود
دلم را همنشین نار کردی
مصیبت را ز روزی که رسیدی
به دور زندگی دوار کردی
عصایی که بدستم بود بر من
به یک افسون خود چون مار کردی
نمیدانم چگون شد که چنین شد
که روزم را چنان شب، تار کردی
چه بر خورد وطن دادی که اینگون؟
برادر را به خواهر هار کردی
و با دست همان خواهر وطن را
کشیده نیمه جان بر دار کردی
ز این دوران که من دیدم به چشمم
همینکه که روزگارم زار کردی
نمیدانم که فردایم چگون است
بدان اما مرا بیدار کردی!
مجید رحیمی ۴ فوریه ۲۰۱۴ مونیخ
No comments:
Post a Comment