شوکت باده!
نخستین شعرم در سال جدید را تقدیم میکنم! امروز سحر ساعت سه که به رختخواب رفتم سه خواب را همزمان با هم میدیدم! و جالب اینکه در کنار تمام آنها این شعر در سرم خانه میکرد و من در خواب ابیات آن را زمزمه میکردم... صبح به نوشتن آن آغازیدم...
خواهشاً این داستان را با خواب نما شدن دینداران همراه نسازید که این شعر در حقیقت در جهت مخالف اینگونه عوامفریبیهاست!!
از در آمد روز نو، تا که بر آرد تازگی
ای که باور کرده بودی قصه ی پوسیده را
همره این تازگی باران ببارد تا که تو
جان و دل در آن بشویی، هم نگاه و دیده را
بند نفرت را گشایی از دو دست و پای دل
تا ببینی شادکامی دل شوریده را
پس جهان را با نگاهی دیگر از دل بنگری
راز هستی را بیابی پاسخ پوشیده را
چرخش هستی چو دارد بر تکامل روی خود
بی گمان پاسخ دهد این پرسش کوشیده را
تا ننوشی جرعهای از ساغر کوشیدگان
کی بدانی شوکت این باده ی نوشیده را؟
مجید رحیمی ۱ ژانویه ۲۰۱۴ مونیخ
No comments:
Post a Comment