غریق !!
یه آدم بود ، یه قایق ، یه جزیره
یه دریا بود که آبش قد قطره
و یا مثه دو تا اشک روی گونه
و شاید هم مثه یه گوله ی برف
خلاصه هر چی بود فاصله انداخت
یه طوفان بلند بود روی دریا
که میزد موجها رو به جزیره
مثه موی تو و نفسهای من
به اون لحظه که رو سینهام سرت بود
تو این بازی ولی سینه ی من باخت
یه شلاق بلند آسمونی
که مثه دمب اسب میباره هر شب
گرفته قلبمو به زیر ضربه
مثه موهای بافتت روز اول
چطور دیونه دل با ناز تو ساخت
یه فردا که یه آدم توش نشسته
مثه چوبی که روزی میشه قایق
به دریای پر از تلاطم تو
که مثه من بگه: دریا رو نشناخت !!
مجید رحیمی ۶ نوامبر ۱۹۹۹ مونیخ
No comments:
Post a Comment