از عکس آقا در ماه چه خبر ؟
زمانی که در بیابانهای آریزونا این عکس را از ماه میگرفتم به یاد دیدن عکس آقا در ماه افتادم که ملتی را به پشت بام کشید ... کلی خندیدم اما خندهای تلخ و دردآور........
شاه باید میرفت ، زمان تغییر رسیده بود و مردم تغییرات میخواستند ، او باید حتی یک سال پیشتر از این تاریخ کنار میرفت و امور رو به دست شورای سلطنت میسپرد تا دست غربیها که در پشت صحنه مانند خمینی رو میپروروندند رو تو پست گردو بذاره ! اما نه اینجور که ۳۷ سال تلاشهای بسیار سازنده و خوبش رو به چند اشتباه که هر کس میتونست اون اشتباهها رو بکنه بفروشیم و اینجور از کشور بیرونش کنیم !!....
او باید میرفت ! تا تاریخ و نسلهای آینده ببینند و بیاموزند تا اگر چنین کسی قسمتشون شد که همه چیزش رو برای وطنش گذاشت وقت رفتنش اینجور باهاش بی حرمتی نکنند و ناسپاس نباشند .... باید میرفت عزیز ! .... آره شاه باید میرفت ! مثل هر کسی که وقتی میاد یه روز هم باید بره ،،،، اما ملت هم باید این شعور رو میداشت که با نخست وزیری شاپور بختیار انقلاب به اوج خودش رسیده بود و نباید این پختگی بختیار رو با سوختگی خمینی تاخت میزد !...
;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;
این مطلب رو در چند نشریه ی چاپ خارج از کشور هم نوشته بودم که .... در روز پرواز تاریخی! خمینی از پاریس به تهران ، برای نخستین بار مادربزرگ رو بر اقامه ی نماز دیدم ، تا اون روز هیچوقت ندیده بودم که مادربزرگ نماز بخونه ، از زن همسایه یه چادر نماز سفید با خال خال قرمز قرض گرفته بود و حالا داشت به کاری که شاید در تمام عمر نکرده بود میپرداخت ، پیشتر اما دختر خاله هام که تا چند هفته قبلش دامن بالا زانو به تن میکردند مؤمن شده بودند و انقلابی و حالا چادر سیاه سرشون بود که مدام مورد تمسخر مادربزرگ قرار میگرفتند ! و حالا خود او به نماز ایستاده بود.
پدر با دیدن این صحنه با تعجب از مادربزرگ پرسید که آیا او هم انقلابی شده که چنین به نماز ایستاده است ؟ و مادربزرگ پاسخی داد که هنوز و تا همیشه در گوشم زنگ میزند و مرا به پرسشی بزرگ اما شاید بی جواب وامیدارد.
مادر گفت : در حال التماس از الله همین آقا بودم که تا رحمتی کند و هواپیما ی او را به سقوط بکشاند ! تا او پایش به ایران نرسد و این مملکت را به ویرانی نکشاند !!....
پدر که سخت شگفتزده شده بود گفت: اگر چنین شود این آقا بت میشود !... و مادربزرگ که خود در همین انقلاب سفید شاه چند ده را از دست داده بود و میبایست مانند پدربزرگم که او هم دهات باخته بود و هرگز نتوانسته بود شاه را ببخشد و مدام حتی در مجامع وی را پسرک میخواند که زندگی او را به تباهی کشانده، با آمدن خمینی شاد باشد و شادتر از رفتن شاه ! اما پاسخ داد : بگذار بت شود و من با همین ناتوانی پای پیاده به زیارتش خواهم رفت ، اما پایش به ایران نرسه و ایران را ......
------
و من مدام از خود میپرسم چگونه بود مادربزرگ من که نه سیاستمدار بود و نه دانشگاهی و نه در گروه و دستهای فعالیت داشت این دگرگونی را چنین میدید و آن سیاستمداران و دانشگاهیها عکس آقا را در ماه ؟!!
مجید رحیمی ۱۸ سپتامبر ۲۰۱۲ سان فرانسیسکو
زمانی که در بیابانهای آریزونا این عکس را از ماه میگرفتم به یاد دیدن عکس آقا در ماه افتادم که ملتی را به پشت بام کشید ... کلی خندیدم اما خندهای تلخ و دردآور........
شاه باید میرفت ، زمان تغییر رسیده بود و مردم تغییرات میخواستند ، او باید حتی یک سال پیشتر از این تاریخ کنار میرفت و امور رو به دست شورای سلطنت میسپرد تا دست غربیها که در پشت صحنه مانند خمینی رو میپروروندند رو تو پست گردو بذاره ! اما نه اینجور که ۳۷ سال تلاشهای بسیار سازنده و خوبش رو به چند اشتباه که هر کس میتونست اون اشتباهها رو بکنه بفروشیم و اینجور از کشور بیرونش کنیم !!....
او باید میرفت ! تا تاریخ و نسلهای آینده ببینند و بیاموزند تا اگر چنین کسی قسمتشون شد که همه چیزش رو برای وطنش گذاشت وقت رفتنش اینجور باهاش بی حرمتی نکنند و ناسپاس نباشند .... باید میرفت عزیز ! .... آره شاه باید میرفت ! مثل هر کسی که وقتی میاد یه روز هم باید بره ،،،، اما ملت هم باید این شعور رو میداشت که با نخست وزیری شاپور بختیار انقلاب به اوج خودش رسیده بود و نباید این پختگی بختیار رو با سوختگی خمینی تاخت میزد !...
;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;
این مطلب رو در چند نشریه ی چاپ خارج از کشور هم نوشته بودم که .... در روز پرواز تاریخی! خمینی از پاریس به تهران ، برای نخستین بار مادربزرگ رو بر اقامه ی نماز دیدم ، تا اون روز هیچوقت ندیده بودم که مادربزرگ نماز بخونه ، از زن همسایه یه چادر نماز سفید با خال خال قرمز قرض گرفته بود و حالا داشت به کاری که شاید در تمام عمر نکرده بود میپرداخت ، پیشتر اما دختر خاله هام که تا چند هفته قبلش دامن بالا زانو به تن میکردند مؤمن شده بودند و انقلابی و حالا چادر سیاه سرشون بود که مدام مورد تمسخر مادربزرگ قرار میگرفتند ! و حالا خود او به نماز ایستاده بود.
پدر با دیدن این صحنه با تعجب از مادربزرگ پرسید که آیا او هم انقلابی شده که چنین به نماز ایستاده است ؟ و مادربزرگ پاسخی داد که هنوز و تا همیشه در گوشم زنگ میزند و مرا به پرسشی بزرگ اما شاید بی جواب وامیدارد.
مادر گفت : در حال التماس از الله همین آقا بودم که تا رحمتی کند و هواپیما ی او را به سقوط بکشاند ! تا او پایش به ایران نرسد و این مملکت را به ویرانی نکشاند !!....
پدر که سخت شگفتزده شده بود گفت: اگر چنین شود این آقا بت میشود !... و مادربزرگ که خود در همین انقلاب سفید شاه چند ده را از دست داده بود و میبایست مانند پدربزرگم که او هم دهات باخته بود و هرگز نتوانسته بود شاه را ببخشد و مدام حتی در مجامع وی را پسرک میخواند که زندگی او را به تباهی کشانده، با آمدن خمینی شاد باشد و شادتر از رفتن شاه ! اما پاسخ داد : بگذار بت شود و من با همین ناتوانی پای پیاده به زیارتش خواهم رفت ، اما پایش به ایران نرسه و ایران را ......
------
و من مدام از خود میپرسم چگونه بود مادربزرگ من که نه سیاستمدار بود و نه دانشگاهی و نه در گروه و دستهای فعالیت داشت این دگرگونی را چنین میدید و آن سیاستمداران و دانشگاهیها عکس آقا را در ماه ؟!!
مجید رحیمی ۱۸ سپتامبر ۲۰۱۲ سان فرانسیسکو
No comments:
Post a Comment