به دوستی میگفتم :
وقتی شراب مینوشم و مست میشوم ،عاشق زمین و زمان میگردم!
این روزها اما شراب ننوشیده به گفتار دوستان میاندیشم و گفتارشان به مصرع و بیت بر صفحه ی کاغذ نقش میبندند و بدست شما میرسند.
باشد که از دل شما گفته باشم!
به راهی که نمیدانم چگون است
چگونه میتوانم رهرو گردم ؟
اگر یادت به دل بخشد تخیل
ز شوقت سرخ گردد روی زردم
نهم بر راه نارفته سرم را
به عشقت نازنین حریف نردم
دمی از پای ننشینم شب و روز
ننالم لحظه ای حتی ز دردم
روم تا که رسم بر مقصد دل
که من تنها در این ره پایمردم
کنون گر خاموشم بینی بدان که
کمی از عشق تو رنجیده، سردم
ولی چون بر گذشته خیره گردم
بپرسم من چه در راهت نکردم ؟
چرا اینگونه سرد است خانه ی ما؟
ندانم ز آنکه من نی زن که مردم
تو گر دانی بگو تا من بدانم
که تا کامل شوم بهر تو هردم !!
مجید رحیمی ۲۵ نوامبر ۲۰۱۲ مونیخ
No comments:
Post a Comment