پدر میگفت:
علی میخواست
همیشه مثل شادی باشه
با موهای بلند و کفش آبی!
یه دامن قشنگ لاجوردی
روی موهاش
یه روبان طلایی
رشتههای کنف به جای موهاش
از تو کمد یه جفت کفش مادرش
دامن مشتری که روی میزه
روبان شادی رو گذاشت روی سرش
دامن مشتری که روی میزه
روبان شادی رو گذاشت روی سرش
مادر بزرگ از تو چهارچوب در
با آه دلسوخته نگاهش میکرد
پسر برو با پسرها بازی کن!!
علی رو از تو سینه آهش میکرد
علی ولی با دخترها خوشتره
از پسرها کلی گلایه داره
اونا ظرافت ندارن تو بازی
یا که محبتی که سایه داره
پدر میگفت:
کاش کور بود اجاقم!
مادر میگفت:
آبرومون به باده!
مادربزرگ ناله و ضجه میزد
میگفت ببین خدا به ما چی داده!
علی بیداره و چشاش رو بسته
نمیگیره مفهوم واژهها رو
اما یه حس بچگونه میگه:
بیخودی خوردی همه ضربهها رو
بیخودی خوردی همه ضربهها رو
زمان گذشت و علی شد ستاره
به یاری دانش و تیغ جرّاح
مادربزرگ عمرش رو داد به خورشید
یه روز پدر رفت و نیومد از راه
آخه چطور میشد تحمل کنه
سرزنشهایی که میشد با نگاه
طاقت نیاورد تا ببینه هر روز
له شدنش رو زیر بار گناه!!
پدر علی رو بیشتر از ستاره
نشونده بود رو قلههای امید
مادر ولی نرفت و جنگید و دید
عروسی ستاره رو با امید...
ستاره امروز مادر دو بچهس
اسماشون رو علی و شادی گذاشت
به عشق بابا که علی رو میخواست
به عشق شادی که خودش دوستش داشت!
کاش کور بود اجاقم!
مادر میگفت:
آبرومون به باده!
مادربزرگ ناله و ضجه میزد
میگفت ببین خدا به ما چی داده!
ستاره...
از آلبوم اولین شاخه گل
این نخستین ترانهای است که در فرهنگ ما برای "دگرباشان" سروده شده و در آلبوم اولین شاخه گل در سال ۲۰۰۸ در آلمان تکثیر و پخش گردید!
علی میخواست
همیشه مثل شادی باشه
با موهای بلند و کفش آبی!
یه دامن قشنگ لاجوردی
روی موهاش
یه روبان طلایی
رشتههای کنف به جای موهاش
از تو کمد یه جفت کفش مادرش
دامن مشتری که روی میزه
روبان شادی رو گذاشت روی سرش
دامن مشتری که روی میزه
روبان شادی رو گذاشت روی سرش
مادر بزرگ از تو چهارچوب در
با آه دلسوخته نگاهش میکرد
پسر برو با پسرها بازی کن!!
علی رو از تو سینه آهش میکرد
علی ولی با دخترها خوشتره
از پسرها کلی گلایه داره
اونا ظرافت ندارن تو بازی
یا که محبتی که سایه داره
پدر میگفت:
کاش کور بود اجاقم!
مادر میگفت:
آبرومون به باده!
مادربزرگ ناله و ضجه میزد
میگفت ببین خدا به ما چی داده!
علی بیداره و چشاش رو بسته
نمیگیره مفهوم واژهها رو
اما یه حس بچگونه میگه:
بیخودی خوردی همه ضربهها رو
بیخودی خوردی همه ضربهها رو
زمان گذشت و علی شد ستاره
به یاری دانش و تیغ جرّاح
مادربزرگ عمرش رو داد به خورشید
یه روز پدر رفت و نیومد از راه
آخه چطور میشد تحمل کنه
سرزنشهایی که میشد با نگاه
طاقت نیاورد تا ببینه هر روز
له شدنش رو زیر بار گناه!!
پدر علی رو بیشتر از ستاره
نشونده بود رو قلههای امید
مادر ولی نرفت و جنگید و دید
عروسی ستاره رو با امید...
ستاره امروز مادر دو بچهس
اسماشون رو علی و شادی گذاشت
به عشق بابا که علی رو میخواست
به عشق شادی که خودش دوستش داشت!
No comments:
Post a Comment