مادر...
آخر مهری و بخشش، آخر یک راه خوب
تیغههای نور خورشیدی و بنیان هوا
من ز تو زاییده گشتم، غافلم اما ز تو
غافل از این شوکت تو، از جهان باشم رها
میرسد اما صدایی که بخواند نام من
یاد چشمان تو افتم، آن نگاه بی صدا
پشت سر را بنگرم، تا آنکه بینم روی تو
خود ببینم که چگونه بر تو باشم مبتلا
بنگرم خود را که بودم در رحم چون ذرهای
در میان تو ولی فارغ ز هر رنج و بلا
چرخ دوران چون گذشت و من شدم پیل زمان
تازه دانستم که دنیایم تویی ای باوفا!!
رفتم و از تو گذشتم این بدان اما کنون
گر فدا سازم به پایت جان خود، باشد روا!
مجید رحیمی ۲۰ آوریل ۲۰۱۴ مونیخ
ای که هستی از تو باشد، تو خداوندی، خدا
آن خدایی که به هستی کرده هستیاش فدا آخر مهری و بخشش، آخر یک راه خوب
تیغههای نور خورشیدی و بنیان هوا
من ز تو زاییده گشتم، غافلم اما ز تو
غافل از این شوکت تو، از جهان باشم رها
میرسد اما صدایی که بخواند نام من
یاد چشمان تو افتم، آن نگاه بی صدا
پشت سر را بنگرم، تا آنکه بینم روی تو
خود ببینم که چگونه بر تو باشم مبتلا
بنگرم خود را که بودم در رحم چون ذرهای
در میان تو ولی فارغ ز هر رنج و بلا
چرخ دوران چون گذشت و من شدم پیل زمان
تازه دانستم که دنیایم تویی ای باوفا!!
رفتم و از تو گذشتم این بدان اما کنون
گر فدا سازم به پایت جان خود، باشد روا!
مجید رحیمی ۲۰ آوریل ۲۰۱۴ مونیخ
No comments:
Post a Comment