امروز روزی بود که ما ۲۲ سال پیش پسرمون رو از دست دادیم،
چهار ماه پیش از هجرت پسرم، پدرم ما رو ترک کرده بود و من همسفر با این عزیزانم در عالم دیگهای این شعر رو سرودم که همه وقت زمزمهاش میکنم.
دلم در جنگ با داغ پدر بود
که آوردند خبر از هجر فرزند
سراسیمه دوان گشتم به هر سو
ز داغی که فلک بر سینه افکند
فغان کردم من از این بیوفایی
که یاران میگذارندم در این بند
همه از یک تن هستند و بر این دل
یکایک مینهند داغی به هر چند
پدر رفت و پس وی نور دیده
نیامد خدشهای اما به پیوند
مرا تنها گذاشتند و گذشتند
نمیدارد اثر بر زهر دل قند
به دل گفتم مخور غم زآنکه ما هم
شویم ملحق به جمعشان شو خرسند
چکید از چشم دل اشکی و دل گفت:
همین است آرزویم از خداوند!
مجید رحیمی- مونیخ
چهار ماه پیش از هجرت پسرم، پدرم ما رو ترک کرده بود و من همسفر با این عزیزانم در عالم دیگهای این شعر رو سرودم که همه وقت زمزمهاش میکنم.
دلم در جنگ با داغ پدر بود
که آوردند خبر از هجر فرزند
سراسیمه دوان گشتم به هر سو
ز داغی که فلک بر سینه افکند
فغان کردم من از این بیوفایی
که یاران میگذارندم در این بند
همه از یک تن هستند و بر این دل
یکایک مینهند داغی به هر چند
پدر رفت و پس وی نور دیده
نیامد خدشهای اما به پیوند
مرا تنها گذاشتند و گذشتند
نمیدارد اثر بر زهر دل قند
به دل گفتم مخور غم زآنکه ما هم
شویم ملحق به جمعشان شو خرسند
چکید از چشم دل اشکی و دل گفت:
همین است آرزویم از خداوند!
مجید رحیمی- مونیخ
No comments:
Post a Comment