هدیه ی دردناک تولد!!
پتر با عجله وارد خونه شد،
یک سلامی کرد و فورا به اتاق خودش رفت،
پدرش به نرمی صداش کرد ولی پتر یا نمیخواست بشنوه یا حواسش جای دیگه بود و نمیشنید که پدرش صداش میکنه!
اما زمانی که پدرش زیر لب گفت: پتر جان مرسی که به پدرت اینجور احترام میذاری! پتر از اتاقش اومد بیرون و یراست رفت طرف پدرش و کنارش روی سوفا نشست.
با نشستن پتر روی سوفا صدای پدر بلند شد و گفت: وای بوش میزنه تو مشامم طوری که سرم گیج میره! معلومه حسابی مستی!... پتر با کشیدن کلمه ی واژه ی "یس" رو از دهانش بیرون داد و خودش هم بلافاصله گفت: یعنی بله!
پدر که کمی از این وضعیت ناراحت شده بود گفت: من هم میدونم که یس میشه بله! اما بگو چرا مست کردی؟ اونهم تو این وقت روز!...
پتر با مکثی ادامه داد: چون باهات حرف دارم و نمیتونستم مستقیم بشینم و حرفام رو بزنم، رفتم مست کردم که خجالتم بریزه!
پدرش فورا گفت: که بتونی اینجور لخت روبروی من بشینی؟
که حرمت پدر فرزندی رو از بین ببری؟
که رابطه ی ۲۶ ساله ی ما رو خراب کنی؟....
پتر وسط حرف پدر دویید و گفت: که بهت بگم من هم میدونم که پسر تو نیستم!
و وقتی تو با مادرم ازدواج کردی اون حامله بود!...
و وقتی هم که گذاشتی و رفتی من از غم رفتنت مردم!...
درسته که منزلت زیاد دور نبود و من هم اینجا اتاق داشتم و هم خونه ی مادرم! اما اینکه به من این حقیقت رو نگفتی ازت خیلی بیزارم!
یعنی هم دوستت دارم و هم ازت متنفرم!....
پدر پتر که به پته پته افتاده بود تا دهانش رو باز کرد که تا چیزی بگه
پتر وسط حرفش پرید و گفت: آپریل آپریل! امروز اول آپریله پدر تولدت مبارک!
بدون که بیشتر از همه ی دنیا دوستت دارم!...
پدرش با لبخندی به پتر گفت: تف به روت که به مادرت رفتی!... و با این جمله هر دو خندیدند و همدیگر رو بغل کردند!
ولی پدر پتر به فکر فرو رفت و این رو پتر از صورتش فهمید و علتش رو پرسید،
اما پدر نمیخواست در موردش حرفی بزنه تا اینکه بالاخره به صحبت اومد و گفت: الان که این رو گفتی من باید ....
اخمهای پتر در هم فرو رفت و با ناباوری گفت: این یه شوخی بود!....
پدر پتر ادامه داد: نمیدونم تو این حقیقت رو از کی شنیدی اما من و مادرت به هم قول داده بودیم که این راز رو با خودمون به گور ببریم...
پتر با شنیدن این حرف سرش گیج رفت و با دو دست سرش رو گرفت... اما بعد از لحظاتی رو به پدر کرد و با اشکهای روی گونه پرسید: واقعا پس این حسی که همه ی عمر داشتم درست بوده ؟
پدر پتر که سرش رو انداخته بود پایین به آرومی گفت: ولی تو برای من همیشه مثل پسر خودم بودی و من هیچوقت نخواستم این احساس رو به تو بدم تا امروز که خواستی من رو فریب بدی! که باید با پوزش بگم: آپریل آپریل پسرم !! دیگه هم از این شوخیها با من نکن!!
پتر با شنیدن این حرف غرق در خنده، اشک از گونه هاش گرفت و پدر رو به آغوش کشید و آهسته زیر گوشش گفت: حالا واقعا خودت بگو من به کی رفتم؟
آوریل آوریل = روز اول آپریل مانند سیزده بدر ما در اروپا و آمریکا و بعضی جاهای دیگر جهان هر کسی میتواند یک دروغ بگوید و سپس: آوریل آوریل!!
مجید رحیمی ۱۶ آگوست ۲۰۱۳ مونیخ
یک سلامی کرد و فورا به اتاق خودش رفت،
پدرش به نرمی صداش کرد ولی پتر یا نمیخواست بشنوه یا حواسش جای دیگه بود و نمیشنید که پدرش صداش میکنه!
اما زمانی که پدرش زیر لب گفت: پتر جان مرسی که به پدرت اینجور احترام میذاری! پتر از اتاقش اومد بیرون و یراست رفت طرف پدرش و کنارش روی سوفا نشست.
با نشستن پتر روی سوفا صدای پدر بلند شد و گفت: وای بوش میزنه تو مشامم طوری که سرم گیج میره! معلومه حسابی مستی!... پتر با کشیدن کلمه ی واژه ی "یس" رو از دهانش بیرون داد و خودش هم بلافاصله گفت: یعنی بله!
پدر که کمی از این وضعیت ناراحت شده بود گفت: من هم میدونم که یس میشه بله! اما بگو چرا مست کردی؟ اونهم تو این وقت روز!...
پتر با مکثی ادامه داد: چون باهات حرف دارم و نمیتونستم مستقیم بشینم و حرفام رو بزنم، رفتم مست کردم که خجالتم بریزه!
پدرش فورا گفت: که بتونی اینجور لخت روبروی من بشینی؟
که حرمت پدر فرزندی رو از بین ببری؟
که رابطه ی ۲۶ ساله ی ما رو خراب کنی؟....
پتر وسط حرف پدر دویید و گفت: که بهت بگم من هم میدونم که پسر تو نیستم!
و وقتی تو با مادرم ازدواج کردی اون حامله بود!...
و وقتی هم که گذاشتی و رفتی من از غم رفتنت مردم!...
درسته که منزلت زیاد دور نبود و من هم اینجا اتاق داشتم و هم خونه ی مادرم! اما اینکه به من این حقیقت رو نگفتی ازت خیلی بیزارم!
یعنی هم دوستت دارم و هم ازت متنفرم!....
پدر پتر که به پته پته افتاده بود تا دهانش رو باز کرد که تا چیزی بگه
پتر وسط حرفش پرید و گفت: آپریل آپریل! امروز اول آپریله پدر تولدت مبارک!
بدون که بیشتر از همه ی دنیا دوستت دارم!...
پدرش با لبخندی به پتر گفت: تف به روت که به مادرت رفتی!... و با این جمله هر دو خندیدند و همدیگر رو بغل کردند!
ولی پدر پتر به فکر فرو رفت و این رو پتر از صورتش فهمید و علتش رو پرسید،
اما پدر نمیخواست در موردش حرفی بزنه تا اینکه بالاخره به صحبت اومد و گفت: الان که این رو گفتی من باید ....
اخمهای پتر در هم فرو رفت و با ناباوری گفت: این یه شوخی بود!....
پدر پتر ادامه داد: نمیدونم تو این حقیقت رو از کی شنیدی اما من و مادرت به هم قول داده بودیم که این راز رو با خودمون به گور ببریم...
پتر با شنیدن این حرف سرش گیج رفت و با دو دست سرش رو گرفت... اما بعد از لحظاتی رو به پدر کرد و با اشکهای روی گونه پرسید: واقعا پس این حسی که همه ی عمر داشتم درست بوده ؟
پدر پتر که سرش رو انداخته بود پایین به آرومی گفت: ولی تو برای من همیشه مثل پسر خودم بودی و من هیچوقت نخواستم این احساس رو به تو بدم تا امروز که خواستی من رو فریب بدی! که باید با پوزش بگم: آپریل آپریل پسرم !! دیگه هم از این شوخیها با من نکن!!
پتر با شنیدن این حرف غرق در خنده، اشک از گونه هاش گرفت و پدر رو به آغوش کشید و آهسته زیر گوشش گفت: حالا واقعا خودت بگو من به کی رفتم؟
آوریل آوریل = روز اول آپریل مانند سیزده بدر ما در اروپا و آمریکا و بعضی جاهای دیگر جهان هر کسی میتواند یک دروغ بگوید و سپس: آوریل آوریل!!
مجید رحیمی ۱۶ آگوست ۲۰۱۳ مونیخ
No comments:
Post a Comment