خلد به پای جانم ، تیغ کلامت ای دوست
دهان من ببسته ، آنچه کنون ، آبروست
نعره وگرنه چنان کشیدمی به عالم
و گفتمی جهانت ، یا ربّ چه دیوانه خوست
بهشت ، بنهادهای نام جهنمت را
جایی که از آدمی ، تو زنده برکنی پوست
جهنم آدمی نبوده پیش از ازل
از آن چه میهراسم ، آینده و روبروست
نصیحتانه گوید دلم که خاموش باش
که این همه مصیبت ز آفریده ی اوست
پاسخ من نداده که پرسمش چگونه
چنین کسی بباید ، نامیده یاور و دوست ؟
مجید رحیمی۱اکتبر۲۰۱۱ مونیخ
No comments:
Post a Comment