Saturday, May 3, 2014

نپرسیده ز خود انسانم آیا؟!!
این قطعه‌‌ را تقدیم می‌کنم به پدری که چنین دید و چنان گفت و به گفته‌ی خود لباسی از کردار زیبا نشاند و آدمییت را در این دوران نفرت و کینه جایگاهی‌ ویژه بخشید!!
«روز بدی بود. وقتی به من گفتند باید برای اجرای حکم بیایی، انگار قلبم کنده ‌شد؛ انگار دوباره خبر دادند پسرت مرده‌ است. خیلی حالم بد شد. پاهایم می‌لرزیدند. حال بدی داشتم. نمی‌توانستم حرکت کنم. به سمت زندان رفتم. باید به زندان "وکیل‌آباد" مشهد می‌رفتم چون اعدامی‌ها را آن جا نگه‌ می‌دارند. مدارک را بردم و در اتاق یکی از مسوولان زندان رضایت دادم.»
پدر از حسش پس از رضایت می‌گوید:«مثل آدم تب‌داری که تبش پایین بیاید و بدنش آرام شود، آرام شدم. حالم خوب شد. همه کسانی که در زندان بودند از من تشکر می‌کردند حتی آن هایی که من را نمی‌شناختند. همه حال‌شان خوب شده‌ بود.»
از تصمیمی که گرفتید پشیمان نیستید؟
اصلا پشیمان نیستم.
چرا دیه دریافت نکردید؟
وضع مالی‌ من خوب است. من تاجر هستم و به پول احتیاجی نداشتم. در این مدت پیشنهاد شد پول بگیرم و کار خیر کنم اما دیدم این کار هم غلط است هرچه می‌خواستم خانواده سعید می‌دادند اما با خودم فکر کردم این کار درست نیست چرا باید همه دارایی آن ها را بگیرم؟ خانواده‌ای را بدبخت کنم تا کار خیر بکنم؟ کار خیر من این است که بنده خدایی را ببخشم و این کار را هم کردم.
همسرتان راضی بود؟
بله، راضی بود. اگر راضی نبود که نمی‌شد رضایت بدهم. او مادر مهران بود و داغ‌ش از من بیش‌تر است. اما زودتر از این ها به من می‌گفت ببخش.
اگر کسی سراغ شما بیاید و بگوید برای فرزندش رضایت می‌خواهد و درخواست کمک دارد، همراهی‌اش می‌کنید؟
قطعا این کار را می‌کنم. اول با خانواده اولیای‌دم هم‌دردی می‌کنم و بعد می‌گویم چه دردی کشیدم اما بخشیدم تا دردی به دردهایم اضافه نشود.
بعد از این که رضایت دادید، خانواده سعید برای تشکر آمدند؟
آن‌ها می‌خواستند بیایند اما من راضی نشدم. برادرش من را در خیابان دید و به پایم افتاد. او را بلند کردم و گفتم جوان نمی‌خواهم اشک در چشمانت ببینم...
--------------------
نپرسیده ز خود انسانم آیا؟!

پدر بگذار پایت را ببوسم      
که تا حال من اینجا خوب گردد        
که تا در پیشگاه آدمیت    
لبم پر ارزش و محبوب گردد          
تو حال روزگار غرق غم را     
نمودی غرق شادی با گذشتت         
به هر کس شاخه‌ای دادی ز لاله       
که دنیا لاله گون گردد ز دشتت         
من اینجا تا شنیدم این پیامت       
شدم عاشق ندیده بر مرامت      
نمیدانم که هستی‌ و ز کجایی      
به روی دل نهم از جان کلامت      
تو گفتی‌ با گذشتم از گناهش    
تب از من دور گشت و گشته حالم    
به یکباره خوش و آزاد چون پر   
شدم دور از زمین در اوج عالم      
چو گفتم من نمی‌خواهم ببینم    
دوباره مرگ فرزندم خدایا    
چگونه میتوان شاهد بر آن گشت     
نپرسیده ز خود انسانم آیا؟!
پدر بگذار پایت را ببوسم... 
مجید رحیمی ۳ می‌‌۲۰۱۴ مونیخ  

No comments: