عاشق آواره !
(از آلبوم اولین شاخه گل)
بر اساس داستان زندگی یک دوست !!
در آپریل سال ۲۰۰۱ در سفری از شهر مونیخ به لندن پایتخت انگلستان، دوستی که همسفر من بود این داستان خود را برایم بازگفت ، تاثیر آن بر من آنقدر بود که در طول راه فقط برای موارد ضروری اتومبیل را متوقف میکردم تا مبادا از حال و هوای داستان غم انگیز زندگی او خارج شوم!...
با رسیدن به لندن با تمام خستگی به سرودن این شعر پرداختم و صبح که آن را برایش خواندم ،او غریبانه میگریست ...
گویا با شنیدن داستان زندگی خود به صورت شعر
تازه به عمق آن پی میبرد!
-----------------------
وقتی که تنهای تنها میشینم
صدای دلم میاد که میخونه
هر کی تو دنیا ندونه دردمو
اونی که منو شکست خوب میدونه
میدونه ساده بودم تو عاشقی
زندگیمو پای عشقش میدادم
میدونه یه روح بودیمو دو تا تن
جونمو به ناز چشمش میدادم
منو دوست داشت دستکم تو باورم
تا یه روزی که برام واکرده مشت
آبروم روونه شد با اشک چشم
تا که فهمیدم رقیب عشقمو کشت
حالا اون بود و یه دنیا گفتنی
حرفهایی که نمیخواست دل بدونه
اون میگفتو دل من به حال زار
میکشید خودش رو بیرون از خونه
اما آوارگی هم چاره نداشت
وقتی زخم خنجرش تازه میشد
تا میخواستم خودمو پیدا کنم
شب میاومد و غم اندازه میشد
یاد اون میگفت به من از اولش
تو دلم عشق تو خونهای نداشت
تو وسیلهای بودی ، با تو شدن
غیر از این برام بهونهای نداشت
من تو زندون بودم و تو یه کلید
که منو به یک رهایی میکشید
تو بودی اگر دلم تو زندگی
طعم عشق رو با رقیب تو چشید
حالا که گذشته چند سالی ازش
ولی من هنوز به یادشم همش
نمیمیرم واسش و جون نمیدم
واسه دیدنش دلم نمیره غش
چون نمیتونه بیاد به شهر عشق
گاهی من میرم برای دیدنش
نه واسه هم آغوشی روحمون
بلکه تنها واسه گرمای تنش !!
مجید رحیمی ۲۱ آپریل ۲۰۰۱ لندن
-----------------------
وقتی که تنهای تنها میشینم
صدای دلم میاد که میخونه
هر کی تو دنیا ندونه دردمو
اونی که منو شکست خوب میدونه
میدونه ساده بودم تو عاشقی
زندگیمو پای عشقش میدادم
میدونه یه روح بودیمو دو تا تن
جونمو به ناز چشمش میدادم
منو دوست داشت دستکم تو باورم
تا یه روزی که برام واکرده مشت
آبروم روونه شد با اشک چشم
تا که فهمیدم رقیب عشقمو کشت
حالا اون بود و یه دنیا گفتنی
حرفهایی که نمیخواست دل بدونه
اون میگفتو دل من به حال زار
میکشید خودش رو بیرون از خونه
اما آوارگی هم چاره نداشت
وقتی زخم خنجرش تازه میشد
تا میخواستم خودمو پیدا کنم
شب میاومد و غم اندازه میشد
یاد اون میگفت به من از اولش
تو دلم عشق تو خونهای نداشت
تو وسیلهای بودی ، با تو شدن
غیر از این برام بهونهای نداشت
من تو زندون بودم و تو یه کلید
که منو به یک رهایی میکشید
تو بودی اگر دلم تو زندگی
طعم عشق رو با رقیب تو چشید
حالا که گذشته چند سالی ازش
ولی من هنوز به یادشم همش
نمیمیرم واسش و جون نمیدم
واسه دیدنش دلم نمیره غش
چون نمیتونه بیاد به شهر عشق
گاهی من میرم برای دیدنش
نه واسه هم آغوشی روحمون
بلکه تنها واسه گرمای تنش !!
مجید رحیمی ۲۱ آپریل ۲۰۰۱ لندن
No comments:
Post a Comment