Tuesday, May 5, 2009

تکامل





تاکنون دیده ای؟
آب خوردن یک ماهی‌ را ؟


سبز شدن دانایی را ؟


شادی کردن یک درخت را ؟
و یا خندیدن یک زرافه را ؟
من هم ندیده ام


اما دیده ام که چگونه کسی‌
آخرین قطرهٔ آب مانده در
کوزهٔ یک رهگذر را
به پای گلهای
خشکیده اش جاری ساخت


و امید داشت که گلهایش سبز شوند


پرسیدم از او اما به چه قیمتی !؟
گفت: تا زمانی‌ که خود نخواهم پرداخت هر قیمتی


میگفت: مگر نمیدانی ؟! این رسالت انقلاب است


به او گفتم: پس به آینده سفر کن و به قبل از انقلاب برگرد
تا به تکامل برسی‌!.. و او میخندید....و من
در فکر لبهای خشکیدهٔ مسافر بودم...یعنی‌ به فکر خودمان

یعنی‌ ملتی که همه چیزاش به بازی گرفته شد

آری دلارام و یا پیش از او عاطفه و عاطفه‌ها

همه همان قطره آب در کوزهٔ انسانیت بودند که به پای

گل خشکیدهٔ انقلاب ریخته شدند

میدانی آخرین آرزوی این قربانیان چه بود !؟


حال میدانی چگونه یک ماهی‌ آب می‌خورد ؟ و یا دانایی سبز میشود !؟

میم- ر - شاپور

2 comments:

زری said...

سلام مجید جان ! قطعه زیبا یی نوشته ای و آن عکس هم جالب و پرمعناست ممنونم همچنین از پیام های مهربارت و خوشحالم که وبلاګ ات بطور مرتب آباد وپربار وروشن است موفق و پایدار باشی

Anonymous said...

besyar ziba va ghamangiz ast in sher ... in gheseye mihane ma va mardome dar bande ma ... akhar key azad mishavim ??? Negar-usa- ca