Monday, February 16, 2009

..!جشن سنگسار

!در مدت تنظيم كردن اين شعر با اين عكسهاى جانخراش چند بار حالم بد شد

از دوستانى

...كه نمى توانند چنين صحنه هايى را ببينند



در كفن پيچيده

در زمين نيمه كوفته





با چشمانى بسته با قلبى پر طپش


آنجا هياهوست آنجا غوغاست



!مردم آنجايند! مردم ميبينند


!! مردم ميبينند




آنجا كوهى از سنگهاى ريز و درشت است


آنجا عشق محكوم به سنگسار است


آنجا اوج شهوت ... شيطان است

!!و عمق حقارت انسان

عده اى سنگ بدست چشم بفرمان دوخته


!عده اى خونابه در دل ... ملتهب


..!ناگهان پيرزنى فغان كند: فرزند من

مادرت ايكاش ميبود جاى تو

" و سپس بگرفت " سنگى از زمين

... رو به ماموران شب

..!هر كدامتان كه بى گناهتريد

-



...از سخن وا ماند و ديد

كودكش در زير خروارها سنگ

-


گوئى سالهاست


...! خفته در خون بى گناهى ملت خويش





مجيد رحيمى - لندن ٦/٢/١٩٩٩

"اشاره به عمل عيسى مسيح است كه ٢٠٠٠ سال پيش از اين

سنگى را بسوى مردمى خشمگين كه قصد سنگسار زنى را داشتند گرفت

و به آنان گفت:بيگناه ترينتان حق پرتاب نخستين سنگ را دارد

گويى وجدان مردم آن روزگار بيدارتر بوده است!

زيرا مردم به خانه هاشان بازگشتند!!"

No comments: