Saturday, February 14, 2009

!راز جوانى


اين عمر گران را

يك دفتر صد برگ

!آور بتصور


ده صفحه ى اول

... بانام و تولد
ازلحظه آغاز

پر گشته ز مطلب


..! جاى دگرش نيست
از بهر نوشتن

بيهوده شود گر
ده صحفه ى دوم

! از براى تغيير نخستين
دهه مصرف

اما دهه ى سوم اين دفتر زيبا

دوران جوانى ست

دوران رسيدن

به هرآنچه كه فريباست


دوران تلاش است
دوران زد و خورد ميان دل و دنياست
وين جنگ چه زيباست
در ده صفحه ى بعد
پرواز دل است
و زنجير محبت

دوران اگرهاى چنين است
و چنان است
دوران فرود است و فراز است و حقيقت

در ده صفحه ى پنجم اين دفتر خوانا

آنگاه كه برداشته اى

ز چشم خود شيشه ى تاريك



پرسى ز خود از

مقصد اين بودن و رفتن

در اين دهه
ازدفتر خود


باز بخوانى

دوران جوانى


با چشم ببينى كه عزيزان


در مى گذرند و ميروند

چگونه آسان

اما تو اگر خيره شوى
به عمق چشمه

بينى كه همان كودك خرد

هستى كه بودى

: گويى بخود اما

در عمر درازت

بسيار رسيده اى به سختى
وز آن چو گذشتى
ديدى كه چه آسان
شود اين مشكل
!بى حل


آنگاه ببينى
پيرى كه بود جاى نيايت
آيد لب چشمه

بى آنكه حضورت

شود آزار برايش

:گويد بخود اين جمله در آن آئينه ى آب
صد برگ تو پايان شد و
يك برگ كمت نيست
اين راز بگو با من و دنيا
!كه آن چيست؟

آنگاه تو آن سان كه شوى
خيره به رويش

پرسى ز جهان

پس چه زمان

پير توانم
!به كسى گفت؟

ميم - ر- شاپور مونيخ ٢٩/١/٢٠٠٩

No comments: