اين عمر گران را 
يك دفتر صد برگ 
!آور بتصور
ده صفحه ى اول

... بانام و تولد
ازلحظه آغاز
پر گشته ز مطلب
..! جاى دگرش نيست
از بهر نوشتن
بيهوده شود گر 
ده صحفه ى دوم
! از براى تغيير نخستين
دهه مصرف
دوران جوانى ست
دوران رسيدن
به هرآنچه كه فريباست
دوران تلاش است
دوران زد و خورد ميان دل و دنياست
وين جنگ چه زيباست

پرواز دل است و زنجير محبت
دوران اگرهاى چنين است 
و چنان است
دوران فرود است و فراز است و حقيقت
آنگاه كه برداشته اى
ز چشم خود شيشه ى تاريك
ازدفتر خود
دوران جوانى
با چشم ببينى كه عزيزان
در مى گذرند و ميروند
چگونه آسان

اما تو اگر خيره شوى
به عمق چشمه
بينى كه همان كودك خرد
هستى كه بودى 
: گويى بخود اما 
بسيار رسيده اى به سختى
وز آن چو گذشتى
شود اين مشكل
!بى حل
آنگاه ببينى
آيد لب چشمه
بى آنكه حضورت
صد برگ تو پايان شد و 
يك برگ كمت نيست
!كه آن چيست؟
آنگاه تو آن سان كه شوى 
خيره به رويش
پرسى ز جهان
پس چه زمان
پير توانم
!به كسى گفت؟
ميم - ر- شاپور مونيخ ٢٩/١/٢٠٠٩
ميم - ر- شاپور مونيخ ٢٩/١/٢٠٠٩









من و دنيا 
No comments:
Post a Comment