Tuesday, June 23, 2015

فرشته‌ی قلابی! 

فرشته‌ای که از من، سکه طلب کرده بود
دیدم چو من که او هم، به زندگی‌ برده بود
دیدم وسایل اش را، وقتی‌ که جمع میکرد
میگفت چرا به این کار، شبی رو آورده بود! 

به او گفتم: که هستی‌! تو طنز دوران ما
کار تو ضربه‌ایست بر، تمام ایمان ما
وظیفه‌ی فرشته، حفاظت است و بخشش
تو میستانی اما، ز دست ما نان ما

خندید و با زبانی‌، شکسته بسته از دل
با دیدگان نمناک، گفت به من ز مشکل
که ای برادر من، کجای روزگاری؟
که مرگ، آرزویم، و بودن است زیر گل!

وقتی‌ گرسنگی را، همراه شرمندگی
به خانه‌ام میبرم به وسعت زندگی‌
دگر به دل ندارم، باور به دین و ایمان
خواهم به پایان رسد این دوره‌ی بندگی

اهل رومانی هستم، شنیده بودم اینجا
مردم مهربانی، دارد که بر عکس ما
غصه‌ی نان ندارند، و گاهی‌ میتوانند
یاری رسانی کنند، به شخصی‌ از اروپا!

داری غم فرشته؟ خنده کنم بی‌ گمان
بگو فرشته‌ات کو؟ که بخشدم لقمه نان
گویم تو را ز فقر و، گوئی به من ز مذهب؟
ز جای گرم آید، تو را نفس ای جوان!!

ضربه زدم اگر من، به باور تو اکنون
پوزش نخواهم از تو، که غرقه‌ام بر جنون
مامور بگو بیاید، مرا برد به زندان
یا لقمه نانم دهد، یا که بریزدم خون!
مجید رحیمی ۲ ۲جون ۲۰۱۵ مونیخ

No comments: